یکشنبه, مې 19, 2024
Home+سید جمال الدین افغانی از افسانه تا حقیقت

سید جمال الدین افغانی از افسانه تا حقیقت

    عبدالباری جهانی

   (قسمت دوم)

نامهء امیرمحمداعظم خان در پاسخ سید:

نامهء سید، که باید به عنوان امیرمحمداعظم خان نګشاته باشد، در آثار ګزیده او درج نشده است؛ ولی از متن نامه امیرمحمداعظم خان، بخوبی، واضح میګردد که افسانه مشاورارشد و یا صدراعظم بودن سید در حکومت امیرمحمداعظم خان هیچ اساسی ندارد. چه اګر سید در دربار امیرمحمداعظم خان منزلت و مقام ارشدی را دارا میبود اولاً به نګاشتن این نامه ضرورت نمی افتید و ثانیاً از متن نامه ها، به وضوح، مستفاد میګردد که سید جمال الدین افغانی از شرایط زندګی و محیط کابل سخت ناراض بوده است.

 « محب صادق و دوست موافقا!

رقعه محبت ترجمه شما مطالعه شد. از کمال اتحاد و موافقت مرقوم قلم خلوصیت شیم نګاشته بودید. سیادت پناه مودت نشانا: در هر حال میل خاطر بنده درګاه پادشاه بی مثال خوشی طبیعت آن مهرسګال است. از دوری شما ملال و درخوشی شما خوشحال میباشم. هر طور مرضی و رضای شما باشد ما خرسندیم. تکلیف برشما نا مناسب. زیاده چه نګارد!»

معلوم میګردد که بعد ازین سید نامه دیګری به امیر محمداعظم خان فرستاده و اجازه مرخصی و سفرنمودن از راه پشاور را خواستار شده است. ولی از نامه دوم امیرواضح میګردد که در حق سید چندان لطفی ننموده و حتی وعده سفرخرچ را هم نداده اند.

نامه دیګر امیرمحمداعظم خان:

             هو

« سیدسند امجدا!

رقعه ایکه به عبارات شیرین و فقرات رنګین در خصوص استرخاص سمت پشاور نموده بودند به نظر فیض منظر عطوفت بنیاد بندګان ما در آمد و حقایق مندرجه موضح شد. این معنی را دانسته باشند که چون بندګان ما مفارقت شما را برخود دشوار می داند البته نمی خواهد که تاحیات مستعار باشد فی مابین صورت مباینت و مباعدت اتفاق افتد. اولاً بدین واسطه حرکت شما را به هیچ طرف رضا نمی دهد و ثانیاً در صورتی که خود شما به طوع و رغبت قطع مواصلت اختیارنمایید به ملاحظه اینکه هر ګاه حرف ممانعت در میان آید نشود که موجب ملال خاطر محبت مظاهرګردد. اګر چناچه اذن مرخصی داده شود هرآینه من باب اضطراری و ناچاری خواهد بود. زیاده چه نګارد!»  ګزیده آثار ص ص ۵-۶

ازین نامه ها به خوبی مستفاد میشود که امیرمحمداعظم خان صرف میخواست شرسید را از سر خود دورکند و اورا از افغانستان خارج نماید. از نامه ایکه سید بعداً عنوانی امیرشیرعلی خان نګاشته اند بخوبی واضح میګردد که سید از سلوک و رویه ناهنجار امیر محمداعظم خان ناراض بوده و اورا به بی وفایی ملزم نموده اند. البته امیرشیرعلی خان هم نه تنها به نامه شکایت آمیز سید جمال الدین افغانی وقعی نګذاشته بلکه اورا جبراً از افغانستان اخراج میکنند.

نامه هاییکه سید جمال الدین افغانی به عنوان امیرمحمداعظم خان فرستاده در دسترس ما نیست. زمانیکه امیرشیرعلی خان وارد کابل میشد و قدرت را از امیرمحمداعظم خان ګرفته بود؛ سیدجمال الدین افغانی در خانه سردارذوالفقار خان زندګی میکرد. پروفیسر خانم نیکی کیډی  Nikki R. Keddie  به استناد یادداشت ها و راپورهای روزانه وکیل یا نماینده انګلیس ها در کابل  از نامه های سید اطلاع میدهد.

نامه سید به امیرشیرعلی خان:

« ای امیرمومنان! ستایش خدا را باد که شما یک شخص دراک و هوشایر هستید. شما می فهمید که سردارذوالفقار خان حاتم طایی نیست و بنده هم ګدای کوچه و بازار نیستم؛ و شما هم مانند محمداعظم خان شخص وعده خلاف نیستید. یک ماه میشود که بنده بدون خانه زندګی میکنم و برایم سرپناهی داده نشده است. شما بحر مردانګی هستید. اګر به هر علتی در باره من مشکوک هستید و این عمل شما معلول همان بدګمانی است لطفاً مرا آګاه بسازید. مهمان نوازی چند روز میباشد ماه ها ممکن نیست. یک شخصی برای چند روزی مهمان ګفته میشود ولی اضافه ازآن بی عزت میګردد»Nikki Keddie, Sayyid Jamal Ad Din Al-Afghani P48  Kabul Dairy Sep 8 , 1868 P 139————

نیکی کیډی مینویسد که سید تا اخیر اکتوبر همان سال دلتنګ شد و دو نامه را، یکی به نام برادر امیر، سردار محمداسلم خان، و دیګری بنام امیر نګاشت. این اقدام سید، که به عنوان برادر امیر نامه نګاشته بود، امیر را زیادتر بدګمان ساخت و امر اخراج سید را صادر نمود.

نامه سید جمال الدین عنوانی سردار محمداسلم خان:

« معافی خواسته باید بګویم که چندی قبل عریضه ای را بشما تقدیم نموده بودم. چون توجه شما طرف انګلیس ها بود شما فرصت اطلاع دادن به امیر را نیافته اید. انګلیس ها مردمی هستند که شما دیده اید.

باید اذعان بدارم که پول نقد، ملکیت و ضروریات زندګی ام در راه این وظیفه به پایان رسیده است. حالا نه امیر رخصتم میدهند که به یک جایی بروم و نه خانه برای نشیمن و خرچ زندګی ام را میدهند. طوریکه اطلاع دارید بنده در خانه دیګران زندګی میکنم و سرګردان هستم. نه درین وطن کسب و کاری کرده میتوانم که برای خود وسایل زندګی را فراهم میتوانستم. وسایلم نهایت محدود و آرزوهایم نهایت دور هستند. طوریکه شما میدانید عرض بنده را به ګوش امیر  برسانید؛ تا یا مرا رخصت دهند و یا غم خانه و کاشانه ام را بخورند. خدا مهربان است شاید برای او خدمت های شایسته ای انجام داده بتوانم. امیداست این عریضه را پاره کنید. خدا حافظ جمال الدین.» Ibid P 49

نیکی کیډی مینویسد که مکتوب سید، به عنوان امیر، دو دفعه ترجمه شده است. یک دفعه از طرف وکیل انګلیس ها در یادداشت های کابل و یک دفعه در «خلاصه اخبار کابل Precis»  آمده است. نیکی کیډی ترجمه خلاصه اخبار کابل را ګرفته اند.

« ای امیرمومنان! ای سلطان مسلمانان! هیچ چیزی برایم باقی نمانده. درین مصروفیتم ۷۱۶ سکه لیره طلایی که هر یکی آن معادل ۱۰،۵ کابلی میشود و ۲۴۰ ماژور طلایی که هر یکی آن ۵ کابلی میشود مصرف نموده ام. فعلاً هیچ چیزی برایم نمانده و در خانه دیګران زندګی میکنم. اګر پول میداشتم برای خودم خانه تهیه میکردم. حال نه امیر در باره چیزی که وعده سپرده بود سخن بمیان میآورد و نه خانه برای نشیمن و خرچ زندګی ام را فراهم میآورند. بنده به کرور ها و لک ها پول نخواسته ام. یک ماه میشود که بدون خانه و کاشانه زندګی بسر میبرم؛ مګر بدون خانه نشیمن یک لخظه معطل شده نمیتوانم. اګر نه غم خانه و کاشانه ام خورده میتوانید ونه برایم کدام مستمری تعیین کرده میتوانید لطفاً مرا مرخص کنید و برایم فقط دوسطر بنویسید که فلان را رخصت داده ام. خدا حافظ.» Ibid 49-50

نیکی کیدی به حواله یادداشت های نماینده انګلیس مینویسند که سید بعد اً دومکتوب دیګر را به نام امیر نوشتند و در آن از الفاظ نسبتاً درشت کار ګرفته بود. اعصاب امیر خراب شد و والی کابل را حکم نمود که سید را در ظرف یک روز به طرف قندهار با چهار سوار فرستاده و در شهر قندهار از مردم بخواهند که اورا از خاک افغانستان اخراج نمایند.

جای تعجب است که مورخین ما، با وجود در دست داشتن چنین نامه ها و اسناد، بازهم بر این نکته تاءکید میورزند که سید در دربار های امیردوست محمدخان، امیرمحمداعظم خان و امیرشیرعلی خان دارای مقام و منزلتی بوده اند و حتی ادعای مقام صدارت اورا میکنند. آیا ممکن است که کتب تواریخی که در آن زمان و یا نزدیک به آن وقت نګاشته شده اند: ګلشن امارت، پادشاهان متاخر افغانستان، تاج التواریخ، تاریخ سلطانی، قاضي عطالله خان، کتب تواریخ انګلیسی ها همه و همه  اذ ذکر نمودن فعالیت های سیاسی و علمی، حتی ذکر نمودن اسم  این چنین مرد عظیم علمی و سیاسی را ، در دوران بحرانی افغانستان، فروګذاشت نموده باشند؟

نیکی کیدی مینویسد که قبل ازین واقعات فوق الذکر خبری از سید در کابل و اطراف آن نبوده است. کیدی مینویسد که نه منشی انګلیس ها، که چندین سال در دربار کابل میزیست، و نه سایر مخبران حکومتی انګلیس از وجود سید، قبل از آمدن او به  در کابل، اطلاع داده اند و آنها طبعاً از وجود چنین شخصی چشم پوشی کرده نمیتوانستند. Ibid P 52

در جهان اسلام قرن نوزده شاید کمتر کسی بوده باشد و یا شاید هیچ مثالی نداشته باشد که مانند  سید جمال الدین افغانی در باره زندګی، فعالیت های سیاسی، آثار و افکار او چنین ابهامی موجود باشد و یا درباره زندګی و فعالیت های او چنان مبالغه های صورت ګرفته باشد. یکی از عواملیکه بعضی محققین به این ابهامات و مبالغه ها اشاره نموده اند  شاید تبلیغات شخص سید درباره زندګی و فعالیت های خود بوده باشد. یکی از مخلصان نزدیک سید جمال الدین افغانی، محمدشاه مخزومی سوریایی بوده است که بعد از وفات سید سوانح عمری او را، که شامل خلاصه افکار سید میشود، ترتیب داده است. نویسنده ها و محققین و بالخصوص مخلصان سید، که اکثراً بعد از وفات او به وجود امده اند، این سوانح عمری را تعقیب نموده و هر نویسنده به نوبت خود چیزی برآن علاوه نموده اند.

مورخ شهیرکشور میرغلام محمدغبار مینویسد که در افغانستان نیز از نصف دوم قرن نوزدهم راه اصلاحات باز ګردید.« یکی از پیش قدمان این نهضت سیدجمال الدین بود ( مرحوم غبار همراه اسم سید، افغانی یا، برسم سایر نویسنده ګان افغانستان، افغان نمی نویسد) که درسال ۱۸۳۸ در اسعدآباد کنر تولد شد و در ۱۸۵۷ بدربار امیر دوست محمدخان پیوست. و پس از مرګ امیر در دربار امیرشیرعلی خان باقیماند. البته دربار امیردوست محمدخان استعداد استفاده ازین مرد انقلابی نداشت. ( به دربار خود راه میداد ولی از استعداد او استفاده کرده نمیتوانست!) ولی امیرشیرعلی خان توانايي آنرا داشت که از چنین شخصی بنفع کشور استفاده نماید. سید در سن نوزده سالګی بدربار آمد و یازده سال باقیماند.( سید در اولین مکتوبیکه در هرات به رشته تحریر کشیده است مینویسد که او در سن نوزده سالګی به جهان ګردی آغاز نمود و مدت پنج سال با علماء، فقراء و شاهان کشورهای مختلف دیداری بهمرساند. مرحوم غبار نمی نویسد که درباره سید این اطلاعات نسبتاً مفصل را از کجا بدست آوده اند) در حالیکه قبلاً از ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۷ تقریباً سه سال در هند، عراق و شام و حجاز سفر کرده و از علوم اروپایی و فلسفه جدید بهره ور ګردیده بود( سید نه نام کشوری را میګیرد و نه از تحصیل خود، در این کشورها یادآوری نموده اند) اما اقامت سید در دربار افغانستان مصادف ایامی بود که امیردوست محمدخان و امیرشیرعلی خان مشغول تامین ولایات داخلی و خانه جنګی ها بوده، مجال توجه به افکار و نظریات سید نداشتند. بعد ازآنکه امیرشیرعلی خان در طی پنجسال مجادله توانست مملکت را تاءمین کند، رقبا را براند و فرصت اصلاحات بدست آورد. در اثر تحریک مغرضین سیاسی امثال محمدرفیق خان لودی و غیره روابط بین امیر شیرعلی خان و سید جمال الدین بهم خورد. زیرا سید در عهد امیردوست محمدخان چندی معلم سردار محمداعظم خان، رقیب آینده، امیرشیرعلی خان بود.(محمداعظم خان متولد ۱۲۳۶ هجری قمری مصادف با ۱۸۲۰ میلادی است. وقتیکه سید جمال الدین افغانی، ۱۷ ساله،  در سال ۱۸۵۵، به قول غبار، به دربار امیر دوست محمدخان می پیوندد محمداعظم خان ۳۵ سال عمر دارد. آیا امکان دارد که یک آدم ۳۵ ساله ، و آن هم یک شهزاده خودخواه، مانند محمداعظم خان، شاګرد یک پسر ۱۷ ساله شود؟) پس همینکه در سال ۱۸۶۸ سردارمحمداعظم خان شکست آخرین بخورد و به ایران پناهنده شد امیرشیرعلی خان چنین تلقین ګردید که سید پناه ګاه طرفداران سردارمحمداعظم خان خواهد شد. در حالیکه سید جداً حامی دولت مرکزی بوده و در مرګ امیردوست محمدخان، او سردارمحمداعظم خان را در هرات واداشت که به برادر کوچک خود امیرشیرعلی خان بیعت کند. ( مرحوم غبار این معلومات دقیق را ازکجا آورده؟ چون قبل از سال ۱۸۶۶ در باره وجود سید جمال الدین هیچ ګونه اطلاع موثقی دردست نیست. سید جداً طرفدار دولت مرکزی بود. سید در کجا به نفع دولت مرکزی سخنی ګفته و یا سطری نګاشته اند. سید سردار محمداعظم خان را به بیعت نمودن بردار کوچکش تشویق نمود. این وقایع در کدام متن تاریخی دیده شده است؟ مرحوم غبار چون طرفدار و مدافع سید جمال الدین است؛ سید باید به همه حسنات انسانی مزین باشد. ورنه هیچ سند و حتی اشاره تاریخی در زمینه قول و نوشته مرحوم غبار موجود نیست.)

در هر حال سید که تمایل امیرشیرعلی خان را بخارج شدن خود از افغانستان احساس کرد پذیرفت و طبق امر امیر قول داد که از راه ایران عبور ننموده و سردار محمداعظم خان را ملاقات نکند. سید در روز وداع با امیرشیرعلی خان در ارګ بالاحصار کابل، تمام نظر و پروګرام اصلاحی خودرا که در طومار طویلی نوشته بود به شاه تقدیم نمود. شاه بخوشی پذیرفت و وعده تطبیق آنرا در مملکت داد» ( مثلاً کدام متن تاریخی ګواهی بر تقدیم نمودن پروګرام اصلاحی سید به امیرشیرعلی خان میدهد؟  آیا مجبورهستیم تنها قول مرحوم غبار را به حیث سند قبول کنیم؟ )… افغانستان در مسیرتاریخ جلد اول ص ص ۵۹۲-۵۹۳

       نامه سید به خلیفه عثمانی

این شاید دلچسپ ترین نامه های سید باشد که به عنوان خلیفه عثمانی تحریر نموده اند. معلوم نیست که این نامه را از کجا و چه وقت فرستاده اند و هکذا معلوم نیست که سید جواب آنرا از سلطان عثمانی دریافت داشته اند یا خیر. فکر میکنم اګر این نامه را سلطان عثمانی دریافت داشته باشند هم چیزی برای ګفتن و جواب دادن نداشته است. سید از سلطان  عثمانی در خواست کمک مینماید تا مسلمانان ممالک اسیایی را بر ضد استعمار و سلطه ظالمانه روس برانګیزند. سید تبلیغ و مبارزه خودرا، اولتر ازهمه، از هند آغاز میکند « … و در جمیع جوامع بلدان مشهورهء آنها به وعظ های دلنشین و به احادیث خیرالمرسلین در کانون درون آنها آتش افروزم و یکسره اصطبار و شکیبایی ایشان را سوزم و بعضی از علمای زبان آور آنان را به بعضی از بلدان دوردست ایشان روان کنم و عموم مسلمانان هند را به اعانت مالی دعوت نمایم. و بغیر ازین راه دګر نپیمایم. بدون آنکه متعرض سیاسی طایفه انګلیزیه شوم و یا خود صدمه ای برآنها زنم بلکه اساس کلام را بر مقاصد روس خواهم نهاد و داد سخن درین معنی خواهم داد و شبه ای نیست که طایفه انګلیز این حرکت حکمت آمیز که موجب نفرت هندیان از روسیان است خوشحال و مسرورالبال خواهند شد و ممکن است که آنها چون این حرکت را موافق سیاست خود ګیرند اهالی را نیز به اعانه مالیه تشویق و باما درین مطلب رفیق صدیق ګردند و چون چنین حرکتی در هند واقع شود از چندین فایده خالی نخواهد بود…» ګزیده آثار ص ۸

سید در حالی این نامه را مینویسند که در ګذشته نه چندان دور دو امیر هم زبان و هم کیش خودرا در افغانستان قناعت داده نتوانسته بود و از افغانستان اخراج شده بود. سید در حالی این نامه را مینګارد که هندوستان زیر یوغ مستقیم انګلیس ها قرار دارند و زندان های شهرهای هندوستان و زندانهای بدنام جزایر اندیمان، که به آبهای سیاه مشهور بودند، پر از مبارزین و ملیون هندوستان هستند. وقتی مسلمانان هند بر ضد ظلم و جنایات انګلیس ها قیام عمومی را به راه انداخته نتوانسته بودند بر ضد روس ها، که هیچ خطری را متوجه مسلمانان و هندوهای آن سرزمین نساخته بودند، چطور بپا می خیستند و برای مبارزه با روس ها اعانه ها جمع مینمودند. و مسلمانان هند سید را، که یک فیصد آن دیار بانام و کارنامه های او آشنا نبودند، چطور و چرا باید از سید حمایت مینمودند. و انګلیس ها، با همه ضدیتی که از سید دیده بودند، چطور اورا در خاک، تحت سلطه خود، اجازه فعالیت چنین خطرناک را میداد؟

«… وثانیاً می خواهم بعد از اتمام امر هندوستان روانهء دارالایمان افغان شوم و اهالی آن بلاد را که مانند شیر بیشه از خونریزی اندیشه ندارند و از آهنګ جنګ خصوصاً جنګ دینی درنګ روا نشمارند  بمحاربه دینیه و مجاهده ملیه دعوت کنم ( البته این همان افغانها هستند که سید در یکی از نامه ها آنها را بزدل خسیس، جاهل و… نامیده بودند) و مقاصد روسیه را در پیش نهم و به زبان بلیغ تبلیغ نمایم که اګر خدای ناخواسته بر دولت عثمانیه چشم زخمی رسد نه مکه مکرمه را قراری و نه مدینه منوره را وقاری بلکه از اسلام اسمی و از دین رسمی خواهد ماند و بعد از آن نه صوت آذانی خواهند شنید و نه قرآن خوانی خواهند دید… و علمای زبان آور خبیر را برای دعوت اهل بوادی و جبال روان و خود با امراء و عظما و سردارها و خان ها عهد و پیمان در میان آرم…» همان کتاب ص ۹

البته سید، قبل از نګاشتن این نامه، امراء و سردارها و خان های افغانستان را آزموده بودند و قبل ازآنکه کسی به دعوت او ګوش فرادهد او را از خاک افغانستان اخراج نموده بودند.

« … و بعد از اتمام دعوت در افغانستان به سرعت هرچه تمامتر روانه بلوچستان شوم و اهالی آن بلاد را، که دایماً به قزاقی و ترکتازی ګذران و نهب و غارت نازانند به تشویق دینی و به ترغیب منافع دنیاوی به محاربه عمومی دعوت کنم.

و لطایف الحیل سابقه را در آنها بکار برم و بعضی از علمای افغان را در آن دیار به اطراف و اکناف سیار نمایم و از آن جا عطف عنان ترکمان کنم و آن بدبختان را که  در هرزمان به شجاعت و جسارت معروف و در هر زبان بخونریزی و فتنه انګیزی موصوف بودند و لکن درین زمان اخیر کلاه عار بر سر و پیراهن ننګ در  برکرده اند و شهرت چندین ساله خودرا برباد و بر امر روس سر انقیاد نهادند. به اخذ ثار دعوت و عرق جنسیت ترکیت را حرکت و علم اتحاد اسلامیت را بردوش و به محاربه دینیه در آن ولا خروش برآرم و کما فی السابق دقیقه یی از الطاف الحکم فرونګذارم….»

سید در حالی به بلوچستان میرود و مردم بلوچستان را، که زیر یوغ استعمار انګلیس هستند، در حالی به قیام و حمله بر روس ها، نه بر انګلیس ها، ترغیب و تحریک میکنند که شاید یک لفظ بلوچی را نمیدانستند و طبعاً بلوچ ها هم نه به عربی و نه به فارسی سخن میګفتند؛ و برعلاوه این، سرزمین بلوچها را هیچ وقتی ندیده بودند و با هیچ بلوچی ملاقات ننموده ولی، با اطمینان کامل، برای چنین امر خطیری، به سرزمین بلوچ ها میرود؛ ګویا انګلیس ها همه به خواب رفته یا مرده اند.

سید میخواهند بعد از انجام نمودن موفقانه ماموریت بلوچستان رو به سرزمین ترکمان بیآورد. در حالیکه سرزمین ترکمان زیر سلطه مستقیم و غیر مستقیم روس ها قرار دارد؛ او بر ضد روس ها مردم را به قیام دعوت مینمایند. ګویا روس ها نمی شنوند و نه می بینند.

سید بعداً مینویسند: « و چون به عادات آن اهالی دانا و به طبیعت و اخلاق آنها بینا می باشم هیچ شک و شبهه ندارم که جمیع مسلمانان از دل و جان بر سر روس هجوم خواهند آورد و روسیه را در آن طرف اشغال بلکه بالقطع پایمال خواهند نمود و بر منافع عاجله این  کسی را انکار نشاید و فواید آجله اش را که اتحاد اسلامیه و اتفاق امت بوده باشد ارباب بصیرت درک مینماید.

و مع ذالک چون اهالی افغانستان که فی الحقیقة سد و بند هندوستان است با روس دراندازند؛ طایفه انګلیز قهراً و قسراً به تمام اجتهاد به محاربه پردازند و تا به حلقوم به ګل فرو رود. و خیال حیات را از سر و آرزوی فرعونیت را از دل بدر برد….

بلی بعد از حصول اعانهء مالیه در هندوستان این حقیر را میرسد که چند نشان از برای افغان و بلوچ و ترکمان بخواهم.

و لکن ارتکاب این ګونه امری خطیر بلا اذن دولت و بی مستمسک از قبیل فضول و عمل غیر معقول شمرده میشود….

… زیرا بران دولتمدار ظاهر است که در هر زمان امثال این فعل های سترګ و عمل های بزرګ از چون منی خانه بدوش خشن پوش که سرد وګرم جهان را دیده و تلخ و شیرین زمان را چشیده و چندین کوه ها و بیابان ها را پیموده و احوال جهانیان را آزموده بظهور رسیده است. و اصحاب مناصب دایماً بر مناصب خود هراسان و خداوندان مال وجاه بر جاه و مال خود لرزان بوده اند و دارایان نعمت تاب محنت و مشقت نداشته اند. پس اګر این استدعا مقبول رأی رصین و خرد خرده بین آن خداوند دانش و هوش افتد به امر نامه یی از دولت مفتخرم سازند و به اذن صریحی این فقیر را بنوازند تا آنکه به تعجیل تمام قبل از فوت وقت بکار پردازم و در این میدان به هواخواهی ملت جان را بازم و اګر برای دستورالعمل ګرفتن آمدن خود این عاجز به استانه علیه لازم است نیز از دل و جان تابع فرمانم. باقی امروز فرمان آن خداند امر و فرمان راست.» آثار ګزیده ص ص۹-۱۲

آدم فکر نمیکند که این نامه مطول از قلم کسی تراوش نموده باشد که در مشرق زمین بحیث ستاره شرق و نابغه مشهور است. بعقیده بنده، این نامه طوری می نماید که ګویی سید یا به اندازه یی مأیوس و دست پاچه شده است که برای نوشتن و خصوصاً جلب توجه سلطان عثمانی، که در طول زندګی بعضاً پناه ګاه او بوده است، حد اقل چیزی بنګارد. این نامه فقط به خوابهای پریشان میماند که آدم بعضاً فکر نمی کند ګاهی چنین نامه ای هم به رشته تحریر کشیده شده باشد و نامه نګار در مقصد و مطلب خود جدی بوده باشد. سید به تنهایی به جنګ یک ابرقدرت وقت میرود. مردم اسیای میانه را بر ضد تزار به شورش وامیدارد روسیه را  نه تنها اشغال بلکه پایمال میسازد و ابرقدرت دوم را چنان در جنګ درګیر میسازد و به دام میاندازد که دست وپای خود را ګم میکند و از فرعونیت خود پایین میآید. ولی این دو ابر قدرت توان مقابله با او را ندارند و بالاخره در دام سید ګرفتار و راهی وادی ادبار میګردند!

          باقیدارد

1 COMMENT

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب