( قسمت چهارم)
داکترصاحب محترم شما در مضمون اخیرتان، که بتاریخ ۲۰ ماه اپریل در افغان جرمن به نشر رسیده است، نګاشته اید که اسرار قتل امیر حبیب الله خان به خاطری مکتوم و لاینحل مانده اند که کسانیکه بعد از سقوط امان الله خان به قدرت رسیدند نخواستند که قاتل کشف و افشاء شود. ګفته شما کاملاً بجاست. ولی، قسمیکه بارها ګفته ام که کدام مانع به مقابل امان الله خان موجود بود؟ او، مدت کوتاه نه بلکه، ۱۰ سال بادشاه این کشور بود و همه اسرار را، اګر میخواستند، کشف کرده میتوانستند. چرا اقدام نکرد؟ اګر برای یک لحظه، همراه شما و به احترام شما، افسانه شبح مصطفی صغیر را قبول کنیم. از همه نوشته های شما هویداست که ګویا این شبح به همکاري خاندان آل یحیی مرتکب قتل امیر حبیب الله شد.
بار ها از جناب شما سوال نموده ام که : اولاً شاه امان الله، که بعد از به اصطلاح اقرار شبح مصطفی صغیر، مدت ۸ سال در افغانستان پادشاه بود، در زمینه کدام اعتراضی یا احتجاجی به حکومت انګلستان سپرده اند؟ آیا قتل امیرحبیب الله به واسطه شبح مصطفی صغیر به این اندازه موضوع بی اهمیت پنداشته میشد که ارزش یک احتجاجی هم نداشت؟ شما توقع د ارید که ما این دروغ شاخدار و افسانه تاریخی را قبول کنیم؟
ثانیاً اګر همکاران این شبح انګلیسی را نادرخان و خاندان آل یحیی فرض کنیم؛ دراین صورت شاه امان الله چرا ازین خاندان تقدیر بعمل میآورد؟ چرا بلند ترین مقامات دولتي را به آنها می سپرد؟ امان الله خان نه تنها در وقت قدرت خود بر این خاندان، و خاصتاً نادرخان اعتماد داشتند بلکه بعد از تبعید نمودن او و برادرانش به اروپا و بعد از فرارخودش ، از مقابل حبیب الله کلکانی، به قندهار، که در آنوقت نادرخان از فرانسه بمقصد افغانستان حرکت کرده بود ، اعتماد کامل را برنادرخان از دست نمیداد. مورخ شوروی ولادمیربویکو، به استناد آرشیف شوروی مینویسد : « سولوفیف( همان شخصیکه حکومت اتحاد شوروی به قندهار به وسیله هیلي کوپتر به خدمت امان الله خان فرستاد و یک ماشین مخابره را هم به او هدیه داد. جهانی) موضوعی را مطرح کرد که بعد ها ادامه سرنوشت سازی در صحنه سیاسی افغانستان یافت.
او ابراز نګرانی کرد که شاید نادرخان به دنبال پیشبرد سیاست مستقلی در برابر امان الله خان برآید. مګر با پاسخ رد سخت امان الله خان روبرو شد.
شاه به او اطمینان داد که تنها دشمنان مشترک تاکنون او و نادر را به هم انداخته اند و او امیدوار است تا هر انچه را که موجب برانګیختن سوءتفاهم میان شان میګردد برطرف نماید. با این حال امان الله خان برای حفظ ماتقدم ګفت که مسله نهایی نادرخان تنها پس از ورود او به هند و بعداً به مسیر او به کابل یا قندهار آشکار خواهد شد. امان الله از طریق سفارت افغانستان در پاریس از نادرخواسته بود تا به قندهار آمده پست نخست وزیر دولت ملي را بګیرد » بویکو، دولت و اپوزیسیون در افغانستان ص ص ۱۶۶-۱۶۷
البته ازین سند معلوم میګردد که شاه امان الله، با وجود انکه ده سال سلطنت کرده بود، تا کدام اندازه ادم ساده و از سیاست بیخبر بوده است. نادرخان چرا خدمت کسی را مینمود که او در قندهار، بحیث فراری نشسته است و در نزد انګلیسها هم، نه بجیث یک پادشاه، بلکه یکی از چندین مدعیان تخت کابل بشمار میرود. از جانب دیګر نادرخان به کدام اعتماد پوست صدراعظمی امان الله خان را قبول میکرد؟ مګر او را از مقام وزارت دفاع برطرف و به فرانسه تبعید ننموده بود؟ مګر همه ان کسانیکه مخالف نادرخان بودند و یا نادرخان با آنها مخالف بود، بازهم مورد اعتماد امان الله خان نبودند؟
اینکه چرا امیرامان الله خان، در ظرف ده سال سلطنت خود، کوچکترین اقدامی، و جزیی ترین تحقیقاتی، در راه کشف قاتل اصلي پدر خو ننمود« کور می فهمد دلده شور است» اګر قصداً از حقیقت چشم پوشي ننماییم، بصراحت و اطمینان ګفته میتوانیم که امان الله خان شریک دسیسه و عمل قتل پدر خود بود. خواه به وسیله خاندان آل یحیی و خواه به وسیله دیګران و یا اشباح انګلیسی.
این حقیقت را وقتی خوب درک کرده میتوانیم که در لویه جرګه سال ۱۹۲۴ پغمان اشاره او را به سستم فاسد اداری زمان پدر خود میشنویم. هیچ پسری به پدر شهید خود، و آن هم درملای عام، بمقابل نماینده های ولایات کشور، چنین اشاره ای، به سستم اداري پدرخود، نمی کند. دراین بیانیه، در ضمن ستایش از سستم حکومت ا داری امان الله خان به سستم سابقه اشاره شده و چنین میخوانیم:
« از آنجاکه قبل ازین عصر مدنیت حصر امانیه، افغانستان قانون نداشت. و افغانان قواعد و نظامات را نمی شناختند. زمامداران افغان و صاحبان اختیار شان، تابع خواهشات و تقاضای نفسانی شان میبودند. و بازار تعارف ستاني و رشوت خوری را ګرم کرده شب و روز خودشان را به عیش و استراحت ګذارده از حال ملت اطلاعی نمیداشتند. و بعرض و داد و فریاد شان ګوش نمی نهادند . . . » رویداد لویه جرګه دارالسلطنة. سال ۱۳۰۳، ص ۴
آیا لازم بود امان الله خان به روح پدر شهید یا کشته شده خود، بجای اتحاف دعا، چنین پیغامی بفرستد؟ امان الله خان با این پیغام نه تنها به پدر متوفی خود توهین روا داشته بود بلکه تمام ارزشها و معیارهای کلتور افغانی را، که احترام بی سرحد به پدران یک جزء مهم آنست، زیر پا ګذاشته بود. حبیب الله خان هر چه بود، پدر او بود.
امان الله خان در همان جرګه، در یکی از بیانات خود میفرماید: « . . . امروز کسیکه بیرق اسلام را بر دوش خود برداشته و آنرا بانظار مسلمین بجلوه در آورده ( امان الله) است. چندی پیشتر ازین هم همین مملکت بود. همین شما ملت بودید و انواع فجایع و مظالم و بیداد و بدعات را برای العین خود میدید و مبهوت و متحیر و متفکر در اطراف و جوانب ان نګاه میکردید. اعتراض و تنقیدات برکنار ابداً حق تکلم را در اجراآت و عملیات حکومت نمیداشتید. و در همه ګونه اقدامات روا و ناروا بجز از سرتسلیم را بزیر افګندن و آمنا و صدقنا را ګفتن چاره ای نداشتید . . . » رویداد ص ص ۱۱۷-۱۱۸
امان الله خان هرچند دوران حکومات پدر و پدر کلان خود را رژیم های دیکتاتوری، استبداد و خود سری میخواندند. در حالیکه شخص امان الله خان دیکتاتوری بیش نبود. در حالیکه در جرګه پغمان سال ۱۳۰۳، که در اوج شورش های جنوبي خاصتاً خوست دایر شده بود، اقوام منګل، جدران و سلیمان خیل اشتراک نداشتند و یا احق اشتراک داده نشده بود. رویداد ص ۳۹۲
امان الله خان در یک بیانیه شان، در اشاره به شورشهای جنوبی فرمودند: « باز هم تباهی شان آرزو ندارم و تا چندی نصیحت و اندرز میدهم تا باشد که بدین خطای خود بدانند و ازین سهو و خطای خود کسب اګاهی کنند. باز هم اګر مسلمان نشدند و براه صلاحیت و اسلامیت و مطاوعت حکومت نشتافتند و تسلیم نشدند. والله اګر باز از هیچ لفظ صلح را درباره آنها بشنوم. و یا قبول کنم بجز اینکه جمهورشانرا بسوزانم و بګویم که ای وزارت حربیه تو میدانی و این قوم. تا خاک شانرا بتوبره بکشند.
لویه جرګه بیک غلغله و صداهای بلند برخواسته بعرض رسانیدند. ایکاش اعلیحضرت از مزید نصیحت ګویی و شفقت ګستری این قوم نادان سمت جنوبی صرف نظر فرموده تصمیم سرکوبی جدی شانرا بنماید. و بما ملت وفاکیش خود اجازه ګوشمالی آنها را بدهند. تا ما بیک سرعت صاعقه نما جان شانرا از جسد بیرون و زمین را از خونهای شان لاله ګون ساخته و نشانی از آنها را باقی نګذاریم » رویداد ص ۳۹۳
امان الله خان در همین جرګه، در یک بیانیه دیګر، در اشاره به همین موضوع میګوید: « باز از شما التجاء میکنم که درین مبحث بیشتر ازین صرف اوقات نکنید. از احساسات شما ممنونم و از حد زیاده مشکور. منګل هیچ اهمیت ندارد و فقط یک سګ تان است. حیف این جوش و غلیان تان که درین موضوع نشان میدهید. فقط همین نعره های دشمن کوب الله اکبر ګفتن ما و شما برای دشمنان داخلی و خارجی کافیست» رویداد ص ص ۴۰۳-۴۰۴
آیا امان الله خان حق داشت که اقوام بزرګ پکتیا را چنین تهدید نماید و بالآخره یک قوم بزرګ را چنین توهین نماید؟ ولی در وقت عُسرت باز هم چشم امید به حمایه انها دوخته بود. آیا اقوام جنوبی این همه تهدیدات، ویرانی ها و توهین ها را فراموش کرده میتوانستند؟
مرحوم عبدالحی حبیبی مینویسد: « در سنه ۱۳۰۳ ش چون شورش قبایل سمت جنوبی به سرپرستی ملا عبدالله لنګ آغاز شد و بعد از تلفات و مساعی و مصارف کمرشکن منطفی ګردید و شخص شاه حکم به اعدام ۵۴ تن از سرغنه های اشرار بشمول ملا عبدالله و ملا عبدالرشید داد ( ۴ جورای ۱۳۰۴) عبدالهادی داوی که وزیر تجارت و از مقربان دربار بود عرض کرد: بهتراست این محکومان به اعدام، محاکمه شده و بحکم قاضی کشته شوند. پادشاه با کمال خشم و غرور ګفت: مګر نمیدانی که نواسه امیر عبدالرحمن ام !! » حبیبی، جنیش مشروطیت در افغانستان ص ۱۶۱
داکتر صاحب محترم. شما به اساس کدام سند بصورت قاطع حکم میکنید که حبیب الله خان را انګلیسها از بین بردند. این به هر صورت. چون شما، بصورت قاطع، به این عقیده هستید که شبحی بنام مصطفی صغیر امیر حبیب الله خان را کشت. و چون این شبح جاسوس انګلیس بود؛ بایست که کار انګلیس میبود. شما از کجا اطلاع یافتید که انګلیس ها، بعد از امیر حبیب الله، در میان دو کاندید سلطنت، طرفدار به قدرت رسیدن نصرالله بودند؟ زیرا نصرالله ادم ضعیف الاراده بود.
برای ثابت ساختن جبن و ضعف اراده نصرالله یګانه دلیل تان این است که او با احساس کوچکترین فشار سه بار خواست خود را از سلطنت خلع کند. بشما و هر کس معلوم است که وقتی امان الله خان خود را پادشاه اعلان نموده بود و خزانه و پایتخت در دست او بود و فوج موجود کابل به او سلامی شده بود. و نصرالله نه خزانه داشت و نه قوه عسکری. زیرا قوه عسکری که داشت شورش نموده بود و جنرالهای خود را زنجیر پیچ نموده بودند. بعقیده شما یعنی تنها اسم امارت از داعیه او دفاع مینمود؟ آیا او بدون تسلیم راه دیګری هم داشت؟ و باید یکه و تنها تا روز کشته شدنش به لاف و ګزاف ګذاره مینمود؟
شما به اساس کدام سند حکم میکنید که انګلیسها به امیرحبیب الله خان بدبین شده بودند و میخواستند اورا از بین ببرند؟ و به اساس کدام سند می نویسید که انګلیسها میخواستند قدرت را از خاندان امیر دوست محمدخان به خاندان سلطان طلايی انتقال بدهند. بعد ازان خاندان سلطان طلايی را ذریعه یک دزدی بنام حبیب الله کلکانی از بین ببرند و درنتیجه زمینه را برای جاسوس و دست پرورده خود نادر خان فراهم سازد؟ از آن واقعات بیش از صد سال ګذشته است و بعقیده بنده این جز خیال پردازی ها در باره نیات انګلیس چیز دیګری بوده نمیتواند.
قبلاً برایتان عرض نموده بودم که تاریخ به اساس خیال و فرضیه ها نوشته نمیشود. تاریخ نګاشتن به اسناد کتبی معتبر و یا شاهدان عینی ضرورت دارد. نه اینکه مرحوم غبار از زبان کدام مجددی نقل قول کند که نادرخان در جنګ جنوبی شکست خورده بود و میخواست که طرف کابل برود. در راه شیرآقای مجددی بر نادرخان صدا کرد که سپه سالار صاحب کجا میروی؟ نادرخان برایش ګفت که همین حالا برایم اطلاع رسید که قوای بسیار زیاد انګلیس میآید باید که میدان راخلی کنیم. حضرت صاحب برایش ګفت که چه بهتر شهید میشویم. سپه سالار هم واپس به جبهه جنګ رفت.
چون مرحوم غبار در باره عسکري یک سطر مطالعه نداشت؛ این سطور را به رشته تحریر کشیده میتوانست. از کسانیکه صاحب منصب باشند پرسیده شود که وقتی یک سپه سالار از میدان بګریزد و یا خیال ګریز داشته باشد باید به صاحب منصبان خود هم امر عقب نشینی داده باشد. وقتی یک دفعه اواز شکست شکست بلند شود و بی نظمی رخ بدهد؛ عساکر را واپس به میدان جنګ بردن و در سنګر ها تنظیم نمودن کار یک روز نه بلکه در هفته هم صورت پذیر نیست. چون مرحوم غبار دشمن نادرخان بود و اورا جاسوس و فرستاده انګلیس میخواند؛ در باره او هر مذمتی که در دلش میګذشت به روی صفحه کاغذ میاورد و در فکر ګمراهی نسل آینده نبود. تاریخ مرحوم غبار، خصوصاً جلد دوم ان پر از چنین نظریات و خیال پردازی هاست؛ که جز ساخته و پرداخته ذهن او چیز دیګری نیست.
اګر افغانستان تخته شطرنج انګلیسها بود و افغانها از خود هیچ اراده ای نداشتند. انګلیس ها چرا از روز اول، که حبیب الله خان را به وسیله شبح ازبین برد، نادرخان را به قدرت نمیرساند. چه ضرورت بود که دشمن خود امان الله خان را بر تخت کابل میدیدند تا او ده سال تمام با انګلیسها دشمنی ورزیده و با شوروی ها دست دوستی بدهد.
داکترصاحب کاظم در مقابل این سوال که انګلیسها چرا باید تصمیم به کشتن امیر حبیب الله ګرفته باشد مینویسد که چون امیرحبیب الله به هیات ترک، المان، اطریش را بدون جواب در کابل نګهداشت تا درین مدت انګلیس ها را وادار به شناسایی استقلال افغانستان کنند؛ چنانچه امیر متعاقب ختم جنګ عمومی اول از انګلیس ها خواست تا نماینده امیر را در کنفرانس صلح پاریس جادهند و او بتواند موضوع استقلال کشور را مطرح نماید و نیز برعلاوه ای کمک سالانه در حدود ۲۰ میلیون کلدار، مبلغ ۶۰ میلیون کلدار حق السکوت را (به قول غبار) بګیرد.
در حالیکه امیرافغانستان هیچ وقت از انګلیسها سالانه بیش از ۱۸ لک کلدار دریافت نداشته بود. و در بدل سپردن تعهد بیطرفی از طرف حبیب الله خان این مستمري ماه ۲ لک اضافه شد یعنی سالانه به دو میلیون و چهار لک کلدار رسید. Adamec, Afghanistan 1900-1923 P 88
رقم ۲۰ میلیون کلدار اختراع مرحوم غبار و یا شاید مورخ دیګری مانند او باشد. و رقم ۶۰ میلیون کلدار به اندازه مبالغه آمیز است که نه امیر درخواست آنرا مینمود و نه انګلیس ها به هیچ نوعی انرا به افغانستان تادیه کرده میتوانستند. این مبالغه را تنها غبار میتوانست از نوک قلم خود تراوش دهد.
در باره طرح نمودن داعیه استقلال از طرف حبیب الله خان، قبل از ختم جنګ عمومی اول، هیچ سندی در دست نیست و هیچ نشانه ای دیده نشده است. درین مورد اګر چیزی مینویسیم باید که محصول خیال و حدس و ګمان ما باشد.
داکتر صاحب در سالهای جنګ عمومی اول هم در قبایل آزاد سرحد و هم در داخل افغانستان از راه اندازی داعیه جهاد سخن میزند و ادعا دارند که سردار نصرالله خان ازمردم قبایل آزاد سرحد حمایه مینمود و انګلیس ها فکر میکردند که امیر هم در این حرکات دست دارد. با وجود انکار امیر از چنین عملی انګلیس ها به ګفته و وعده او باور نمیکردند.
برای اطلاع خواننده ګان تاریخ افغانستان باید بنویسم که این فعالیت ها و شورش های قبایل آزاد سرحد و همکاری سردار نصرالله خان با مجاهدین افغانی و سرحدی در جریان سال ۱۹۰۸ یعنی تقریبا ۶ یا هفت سال قبل از جنګ عمومی بودند. سردارنصرالله خان، با وجود ممانعت و مخالفتهای امیر حبیب الله خان، با مجاهدین قبایل سرحد کمک های نظامي و مالی را ادامه میداد. اختلاف امیر حبیب الله خان و سردار نصرالله خان در زمینه به جایی رسید که امیر سردار نصرالله خان را به توپنچه تهدید نمود و اګر خانم های داخل دربار مداخله نمی نمودند شاید امیر خون سردار نصرالله را میریخت. وقتی سردار از اطاق بیرون میرفت امیر اورا صدا زد و ګفت که تو ریشه مسلمانان را قطع میکني. Kabul Diary, 30th September Report Number 30
درین صورت حدس ما در باره عهدشکنی حبیب الله خان با انګلیس و بدګمانی آنها از نیات امیر چندان مستند نبوده و محصول حدس و ګمان ما میباشد.
چون داکترصاحب به این عقیده خود راسخ است که نادرخان جاسوس و ګماشته انګلیس بود و هرعملی که مینمود به نفع انګلیس ها بود لازم می افتد که یک حصه فرمان امان الله شاه به عنوان سردار محمدنادرخان قوماندان عمومی محاذات سرحد جنوبی را مثال بیاوریم. امان الله خان در آخرین قسمت این فرمان مینګارد: « چون روز شنبه ۲۳ بعمل شش بجه صبح یک جهازهوایی در کابل آمده چند ګلوله بم در ارګ مبارک و ماشینخانه و کمندها انداخته چند راس اسپ و یابو را سقط کرده واپس رفت. اضافه ازین بمرحمت الهی دیګر ضرر و نقصان نرسید و لا محال ازبرای مردم کابل از ګلوله باري آنها هراس پیدا شده اکثرمردم معتبرین و کلانشوندګان این ملامتی را بحضور تعلق میدهند که وقت جنګ نبود و بیجا حرکت شده دراین صورت با نفری اهالی شورا مصلحت کرده شد و شما درین باب چه تدبیر لازم میدانید؟
اګرچه در صلح رای دادند( کلان شونده ګان کابل. جهانی) که بقرار شرایط قرارداد ضیاءالملة والدین مرحوم و قرارداد حضرت شهید مرحوم هرګاه با شما معامله کنند شما قبول کنید. بنا بران لازم دانسته برای ان عالیجاه اطلاع فرمودیم که شما درین فقره چه مصلحت میدانید. آنچه بفکر شما میرسد و خیرمیدانید بحضور معروض داشته و نفری خود را بهمان جوش وخروش داشته در کار روایی های خود کوشش داشته باشید.
تحریر یوم سه شنبه ۲۶ شهر شعبان المعظم ۱۳۳۷ »
تاریخ فوق مطابق ۵ جوزای سال ۱۲۹۸ شمسی مطابق ۲۷ می ۱۹۱۹. تاریخ استرداد استقلال ص ۷۹
نادرخان، در جواب مکتوبی که در آن شرایط غیرقابل قبول و حتی توهین آمیز انګلیس ها ذکر شده و امان الله خان به آن موافقه نموده بود؛ در یک قسمت مکتوب خود مینویسد: « حال خط رکاب باشي ( شاه ولی خان) تازه رسیده آنرا هم روانه نمودیم. از برای خدا فکر و حوصله را یکی از دست داده نشود باقی سپرد به خداوند کریم است و مشاورها هم در عقب صفحه کاغذ سوم دستخط نموده اند» همان کتاب ص ۸۳
متوجه هستید که شاه امان الله چنان ترسیده بود که حتی حاضر به قبول نمودن شرایط وقت امیر عبدالرحمن خان و حبیب الله خان شده بود. یعنی حاضر بود رسماً یوغ استعمار انګلیس را قبول نموده و، مانند سابق، تنها به آزادی داخلی اکتفاء ورزد. ولی نادرخان اورا دلداری میدهد که از برای خدا حوصله را از دست ندهید. باقی سپرد به خداوند کریم.
آیا کسیکه مزدور و ګماشته انګلیس باشد پادشاه را به مقاومت با انګلیس ترغیب مینماید؟ اګر عقیده داکترصاحب محترم را، در حق نادرخان، قبول کنیم می بایست شاه امان الله را تشویق مینمود که به هر شرایطی که باشد با انګلیس ها صلح نماید که در غیر آن آزادی فعلی وطن خود را هم از دست میدادیم. یا شاید به عقیده مرحوم غبار و داکتر صاحب کاظم این هم شیطنت انګلیس بود و انګلیس ها میخواستند که نوکر و نماینده خود را در دستګاه شاه امان الله حیثیت و اعتبار ببخشد، قصداً و به اساس پلان در مقابل نادرخان شکست بخورد و چندی بعد از همین حیثیت و اعتبار او بر ضد امان الله خان کار بګیرد. والله اعلم!
البته امان الله خان قصه کامل آن جلسه با کلان شوندګان کابل را به نادر خان تحریر نداشته بودند. نویسنده اتش در افغانستان قصه همان جلسه را کمی به تفصیل بیان میکند و مینویسد: « همه مردم کابل که در اول نعره های جهاد را بلند نموده بودند شکایت مینمودند که امان الله موجب این تباهی شده است. امان الله، در حالیکه دست و پای را ګم کرده بود، علماء، مامورین عالی رتبه و کلانهای شهر کابل را خواستند. او وضع واقعاتی را که سبب جنګ با انګلیس شد به انها توضېح د اد و به آنها ګفت که چندین دفعه خواستار صلح شده است مګر انګلیس ها از مذاکرات سرپیچي میکنند.
امان الله به آنها ګفت که اګر مردم فکر میکنند که من مسوول جنګ و تباهی انها هستم من به رضا و رغبت استعفی خواهم نمود و با خانواده خودم به روسیه و یا بخارا خواهم رفت. او نوکر خودرا امر نمود که پسر شیرخوار او را به مجلس بیاورد. بعد ازان، در حضور مجلس، به سر پسر خود سوګند یاد کرد که به آنها دروغ نګفته است» Stewart, P 65
امان الله خان در کابل بود و بمبارد طیاره های انګلیس، که تا آنوقت هیچ تلفات انسانی را هم موجب نشده بود، اورا چنان ترسانده و وارخطا ساخته بود که حاضر بود از سلطنت خود استعفی بدهد؛ ولی نادرخان در جبهه جنګ حضور داشت و به او دلداری میداد و به مقاومت تشویقش مینمود.
ګرچه من نمیتوانم که عقیده داکترصاحب را تغییر بدهم. زیرا اګر او در عقیده خود، خداناخواسته، تغییری بپذیرد در آنصورت باید کتابیکه، در سه جلد به مقصد ثابت نمودن خیانت ها و جاسوسی های این خاندان به رشته تحریر کشیده اند بسوزانند. به عقیده بنده، در مسایل تاریخی، بهترین قضاوت و تحلیل همان است که متکی بر اسناد و شواهد باشد نه بر اساس بغض، حُب و ذهنیت قبلی.
معتقدین شبح مصطفی صغیر، که در روزهای اخیر، بعد از ګذشت بیش از صد سال، آنرا تبدیل به شبکه اشباح ساخته اند، ګاهی از خود پرسیده اند که امان الله خان چرا در زمینه هیچ نوع عکس العملی نشان نداده است؟ شاید امان الله خان رادیو را هیچ نمی شنید و از مطبوعات جهان هیچ اطلاعی نداشت؛ و از موضوع قتل پدرش، به وسیله اشباح، بیخبر نګاه داشته شده بود. همین علت بود که او تا آخر در زمینه چیزی نګفت. تاکه طرفداران او و مخالفین سوګند خورده نادرخان این موضوع را، البته بعد از ګذشت یک قرن، بمیان کشید. عمر طولانی خوب است. آدم چیزهای را می بیند و می شنود که بعضاً در خواب هم دیده نمیتواند. سپرد به خدا.
در اخیر و درنیتجه جنګ استقلال به سپه سالار محمدنادرخان نشان لمراعلی و سه صد جریب زمین اعطار ګردید. در پهلوی او، به دو برادرش شاه ولی خان و شاه محمودخان نشان های سرداراعلی اعطاء ګردید. به حضرات مجددی شیراقا و ګل آقا نشان های لمراعلی، القاب شمس المشایخ و نورالمشایخ و همچنین ۵۳۰۰ جریب زمین سه فصله در شمالی اعطاء ګردید. کاپی این فرمان، به امضاء و مهر شاه امان الله نزدم موجود است و انرا ذیلاً تقدیم میدارم:
« فرمان پادشاهي ۱۲ حمل ۱۲۹۹ شماره ۲۲۲۶۱
فضیلت پناهان حقایق آقایان المرعالی نشان حضرت شمس المشایخ صاحب و حضرت نورالمشایخ صاحب.
حضورماچون جنابان تانرا از رادمردان بزرګ محاربه استقلال افغانستان عزیز میداند و این سربازی و جان فشانی که حضرات کرام شما در راه حصول استقلال فرموده اید حضور ما شمایان را به اعطای نشان های ذیشان المرعالی و القاب فوق الذکر تقدیر و تمجید مینماییم و هم املاک خالصه … راکه از خالصه های قدیم دولت بوده و مشتمل بر پنجهزار و سه صد جریب در سه فصل می باشد با باغات انګوری آن که مربوط حکومت محلی کوهدامن است بطور بخشش و مکافات منظور فرمودیم. چنانچه بفرمان جداګانه بنام نظامات مالیه امر فرمودیم تا املاک خالصه … و باغات را بحضرات فضایل مآبان شما تسلیم نمایند خدمات قابل قدرشما در راه حصول استقلال افغانستان را افغانها فراموش ننموده از خدای توانا سعادت و بقای افغانستان را در تحت لوای اسلام قایم و برای حضرات شما که مجاهدین بزرګ وطن میباشید رهنمایی تان را برای ملت نجیب افغان از قادر توانا در ساحه های ارتقایی معنوی و مادی و طن عزیز خواهان بوده ایم.
امضای اعلیحضرت امان الله خان
فرمان امیر امان الله خان غازی بنام حضرت شاه آغا شمس المشایخ و حضرت شیرآغا نور المشایخ صاحب بتمجید از خدمات برګزیده آنها که در حصول استقلال افغانستان فرموده اند»
البته اعلیحضرت محمدنادرشاه، در زمان سلطنت خود، این سه صد جریب زمین را به شفاخانه علی آباد هدیه کرد. و اولاد و احفاد حضرات شاید تا به امروز ازآن زمین های زراعتی و قیمت بها استفاده مینمایند.
سوال درینجاست که این حضرات، در جریان معرکه استقلال چه خدماتی را انجام دادند که مستوجب چنین مکافات ګردیدند؟ آنها غیر دعا خواندن، فریب دادن مردم و جمع نمودن پول از مریدان بیسواد و جاهل چه کمالی داشتند؟ منفعتی که از آنها عاید افغانستان ګردید خیانت به امان الله خان، نهضت امانی و بصورت عموم خیانت به افغانستان بود. این حضرات و سایر پیران و بزرګان یکی از عوامل سقوط نهضت امانی شدند؛ که در عصر امان الله شاه نوازشهای چنین بی سابقه ای دیده بودند.
ښه نو د کاظم او د جهاني تر منځ څه فرق؟ کاظم هم پاړسي لیکي او جهاني هم.
ما خو دا لیکنه او پخوانۍ لیکنې ونه لوستلې او د همدې له امله چې خپله مقدسه ژبه یې پرېښې او په پردۍ ژبه لیکل کوي.
حمید خانه ورور ته دی وویل سی چی:
۱ – هیڅ ژبه پردۍ نه ده ( د خلقت په غولی او لمنه کی د ټولو ژبو ویونکی سره وړونه او خویندی دی ) .
۲ – محترم جهانی صاحب په فارسی ژبه خپله لیکنه د محترم کاظم صاحب د فارسی لیکنی په جواب کی لیکلی ده.
۳ – مهمه نه ده چی یو مضمون یا مطلب یا کتاب په کومه ژبه لیکل سوی وی بلکه مهمه دا ده چی لوستونکی ګټه ترې واخلی ( هسی خو د اوریدو څخه د { غوائی لاندی } کتاب هم په پښتو لیکل سوی ۇ ) یا مثلاً د « زندګی نوین » کتاب هم په فارسی ژبه لیکل سوی ؤ یا د مجاهدینو او طالبانو کتابونه او مجلې او مقالې هم په پښتو یا فارسی ژبه لیکلی شوی دی.