دنمارک
روشنفکران چکچکی همانند داکتر طاسیاند؛ که خودش سر بیمو، اما نسخه برای زلف یار مینویسد!
وقتی فرار کردند و به اروپا و امریکا و استرلیا خزیدند، فکر کردند که وطن بیصاحب شد و مردم در انتظار دوباره آنها اند.
نخیر! اگر اینا میبودند، باز هم چوکی وزارت و سفارت را مثل نان خشک و گوشت قربانی تقسیم میکردند و از نام قوم ، سمت و زبان یک دیگر خود را مثل بز شاخ میزدند و کلاویز می شدند.
اولین کسانی که قانون و تحلیف را زیر پا، لت و کوب و گوشمالی کردند، همین «چیزفهمهای چکچکی» بودند، که امروز در بیرون از «دموکراسی، جمهوریت و شایستهسالاری» و از حقوق این قوم و آن قوم، این سمت و آن سمت و زبان و مذهب و عدالت زر میزنند!
در خارج چوکی نیست، اما شهوت چوکی از سر شان پائین نمی شود.
یکی انجمن دهکده تاسیس می کند، یکی شورای نجات کوچه و دیگری «انجمن قلمبهدستان بیقلم ».
مسابقه راه انداختهاند: «که چطور و چگونه دوکانک بسازند!»
در وطن بر سر چوکی جنگ داشتند، در خارج بر سر نام انجمن.
در وطن چوکی خور بودند، در غرب “انجمن خور”.
روشنفکران چکچکی مثل چای بیشکر اند؛ تلخ، بی روح و بیمزه!
ده نفر اگر دور هم بنشینند، یازده رقم حزب میسازند. مثل وایفایاند، همه جا هستند اما هیچ کس پسورد شان را پیدا نمی کند.
حرفهایشان مثل دوای تاریختیر شده است؛ در الماری قشنگ معلوم میشود، ولی مصرفش کشنده است.
هر روز برای ملل متحد، برای زلینسکی و سقوط طالبان نسخه مینویسند، چنان با آب و تاب که اگر نباشند، زمین از گردش میماند.
درحالیکه، جهان در جایش ولاگه خود شانرا هم بلرزاند.
اگر اختیار داشته باشند جنگ اوکراین و غزه را با یک شعار و یک پست فیسبوکی حل و ختم میکنند؛ همانطور که ترامپ با یک تویت دنیا را به لرزه می اندازد.
تالبات را هر روز ” سقوط یافته” اعلان می کنند، اما در همان غرب دو نفر شان حاضر نیستند در یک مسجد نماز بخوانند؛ مثل انترنت کند، وصل نمیشوند اما حرارت دستگاه را بالا میبرند.
بعضی های شان مثل رادیوی بی انتن فقط خشخش دارند و هیچ خبری در کار نیست.
اگر کنار دریا که هم باشند، باز هم بر سر تقسیم یک بوتل آب دعوا راه میاندازند.
غیرت و «مقایمت» شان هم بهه، بهه. از غرب مردم را به قیام علیه دولت تحریک و دعوت می کنند.
مجاهدین و جبهه مقاومت هم رویشان سیاه، رسوایی سر رسوایی.
از یکسو پاکستان را دشنام میدهند و تالبان را دست نشانده پاکستان.
اما از سوی دیگر دروازه های استخبارات همان پاکستان را میکوبند و التماس می کنند که کلید ارگ را برایشان بدهد.
لعنت بر شیطان