یکشنبه, نوومبر 24, 2024
Home+مشروطه خواهان که بودند و چه میخواستند؟

مشروطه خواهان که بودند و چه میخواستند؟

عبدالباری جهانی              

تقریباً همه مورخین و نویسندګان افغانستان در باره مشروطه خواهان قلمفرسایی نموده و بعضی صرف از آنها به یادآوری نمودن اکتفاء ورزیده اند ولی کمتر کسی در باره مرام و خواسته های انها چیزی به رشته تحریر در اورده اند. و کمترکسی درباره مضامین، اشعار و یا کتب آنها، که باید معرف افکار و مرام آنها میبود، نګاشته اند. 

مشروطه خواهان، به شاهدی جمهور مورخین، نویسنده ها و شاهدان عینی معاصر انها، وطن پرستان و منورین از جان ګذشته ای بودند که اکثریت شان در راه تحقق خواسته های شان اعدام شدند یا سالهای طولانی را در زندان های شاهان وقت رنج کشیدند. مرحوم بوهاند عبدالحی حبیبی غرض معرفی مشروطه خواهان و نهضت انها کتابی را نګاشته و محترم سیدمسعود پوهنیار، فرزند رشید یکی از بنیادګذاران تحریک مشروطیت کتاب مفصلی را به رشته تحریر کشیده که تقریباً هیچ یکی از اشتراک کننده ګان و فعالین این تحریک را از نظر نینداخته است.

از آثار همه نویسنده ګانی که در باره مشروطه خواهان مضامین و یا کتب نګاشته اند پیداست که آنها شخصیت های وطن دوست، صادق، نویسنده و شاعر بودند. مګر هیچ یکی از آنها کدام مضمونی به قلم خود مشروطه خواهان، که از خواسته های این وطنخواهان چیزی بما بیاموزد، نقل ننموده اند. در حالیکه همه این وطنخواهان منورین وقت بودند و حتماً باید مضامینی را نګاشته باشند.

محترم  سید مسعود پوهنیار مینویسد که پدر او میرسیدقاسم و مولوی محمدسرور واصف، در سراچه آنها جریده حبل المتین را، که بصورت بسیار خفیه از یک دست به دیګری میرسید، با هم میخواندند و در باره مضامین آن به بحث و ګفتګو میپرداختند. ازین مجالس جرقه های اول تحریک مشروطیت بظهور رسید. در حالیکه سیدمسعود پوهنیار در باره زندګی و فعالیت های منورین و مبارزین آنوقت، که بعض شان تا چوبه دار و اعدام به مرام خود و رفقای همرزم خود وفادار ماندند، معلومات مغتنمی میدهد ولی در باره افکار آنها، تشکیلات آنها، مضامین و مقالات آنها و طرز فعالیت آنها اطلاع نمیدهد، که بوضوح میتوان ګفت، اضافه تر چیزی نمیدانستند؛ حتی در باره مرام مشروطه خواهان، که باید اطلاعات او، بحیث پسر یکي از موسسین این تحریک، میرسیدقاسم خان، از همه موثق تر میبود به حواله کتاب جنبش مشروطیت مرحوم عبدالحی حبیبی معلومات میدهد. یګانه اثری که حاکی از مشروطه خواهی جوانان مبارز آنوقت باقیست و بر مشروطه خواهی انها دلالت میکند عریضه ایست که جوانان بیدار و وطن خواه در سال ۱۹۰۸ به حضور امیر حبیب الله تقدیم نموده و قایم نمودن نظام مشروطه را خواستار شده اند:

« در بعضی کشورها مردم بجبر و قوت قاهره، حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوی ملت ساخته شکل مشروطه و قانونی بدهد؛ و در برخی پادشاه روشنفکر بابتکار خود و با نیت خیر قوانین و اصول مشروطیت را در مملکت نافذ میسازد. چون سراج الملة والدین پادشاه عالم و ترقیخواه است چنانچه تاءسیس مکتب حبیبیه و مکتب حربیه و نشر سراج الاخبار و طبع کتب و آوردن مطبعه عصری و احداث شوارع و عمارات و غیره از مظاهر لطف و توجه شاهانه و درجهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع میرود که مجاری امور حکومت را نیز بر اساس قوانین مشروطه استوار سازند تا از احکام خودسرانه و خلاف مقررات اسلامی جلوګیری بعمل آمده مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطیت به حیات مرفه قرین ګردد» حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان ص ۱۷

این سند، که باعث اعدام چهارنفر، به همان روز، و بعداً سبب اعدام و زندانی شدن چندین تن از اعضای مشروطه خواهان ګردید بایست مأخذ و تاریخ میداشت. ولی ګفته میتوانیم که قبل ازینکه نهضت مشروطه خواهی به وسعت کافی نایل ګردد این چنین عریضه ای، که حاوی انتقاد مستقیم بر سستم حکومت آن وقت بود، تقدیم به یک شاه مستبد نمودن امر عجیبی مینماید و اګر حبیب الله خان به راستی هم اعضای جنبش مشروطه خواهان را اعدام و زندانی نموده باشد، ازو توقع بیشتری نمی رفت.  متأسفانه ازین منورینیکه خودها را فدای ترقی و تعالی میهن ساختند، و اکثریت آنها نویسنده و شاعر بودند، هیچ مضمونی و هیچ سند تحریری در دست نداریم. مرحوم عبدالحی حبیبی، در حالیکه مینویسد که جمعیت مشروطه خواهان افغانستان یا جان نثاران ملت ظاهراً مرامنامه خاص و مکتوبی نداشت و یا بما نرسیده؛ ولی باز هم مواد مرامنامه مشروطه خواهان را ذکر مینمایند:

« وقتی یک عضو جدید را داخل جمعیت می ساختند، قابل اعتماد بودن بودن اورا در یک حلقه محدود فرعی با اهلیت او در نظر می ګرفتند و بعد ازان اورا در همان حلقه کوچک به قرآن عظیم الشان و شمشیر سوګند میدادند و او مرامهای عمدهء ذیل را می پذیرفت:

۱ — اطاعت به اصول اسلام و تقدیس قرآن عظیم و قبول تمام احکام اسلامی.

۲ — کوشش مداوم در بدست آوردن حقوق ملی و مشروطه ساختن رژیم حکومت تحت نظر نمایندګان ملت و تاءمین حاکمیت ملی و حکم قانون.

۳ — سعی در راه تلقین عامه به درستی امور معاشرت و نکوهش عادات ذمیمه.

۴ ـــ آشتی و حسن تفاهم بین تمام اقوام و قبایل افغانستان و تحکیم وحدت ملی.

۵ ـــ سعی در اصلاح ملت از راه صلح و آشتی، نه با دهشت افګنی و استعمال سلاح.

۶ ـــ تعمیم معارف و مکاتب و وسایل بیداری مردم و مطبوعات.

۷ـــ تاءسیس مجلس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندګان مردم.

۸ ــــ  تحصیل استقلال سیاسی و آزادی افغانستان و ګسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج که، در آنوقت امیر افغانستان مکلف بود، غیر از دولت هند بریتانوی، با دیګر دولتی رابطه سیاسی نداشته باشد.

۹ ــــ تاءمین اصول مساوات و عدالت اجتماعی.

۱۰ ـــ بسط مبانی مدنیت جدید از صنعت و حرفت و ساختن شوارع و بلاد و ابنیه و منابع آب و برق و غیره.

این ده مبداء را ایشان به تعبیر قرآنی ( تلک عشره کامله) می ګفته اند. » 

مرحوم حبیبی مینویسد که این مواد مرامنامهء جمعیت را از مرحومان عبدالجلال خان و بابا عبدالعزیز خان قندهاری شنیده بودم. که سخنان مولوی عبدالواسع شهید و عبدالرحمن لودین نیز آنرا تایید میکند.  جنبش مشروطیت ص ص ۵۵-۵۶

موضوع وقتی دلچسپ میشود که سید مسعود پوهنیار، بحیث پسر میرسید قاسم، که یکي از بنیادګذاران  تحریک مشروطه خواهان بود، به قول پوهاند حبیبی استناد میورزد. پوهنیار، ظهور مشروطیت ص ص ۱۱۲-۱۱۳

 در حالیکه دیګران باید به قول پوهنیار استناد میورزیدند. البته چون استناد مرحوم حبیبی هم تنها بر شنیدګی  های اشخاص متوفی استوار است ، بحیث سند تاریخی، مدار اعتبار شده نمیتواند. 

مرحوم حبیبی ادعا میکند که جمعیت مشروطه خواهان جلسات سری داشتند و اعضای این جمعیت یک دیګر را نمی شناختند. در وقت جلسات مابین خود قرآن شریف را میګذاشتند که بالای آن شمشیر و قلم هم بود. مرحوم حبیبی ادعا میکند که در وقت امان الله خان این نشان برای وزارت معارف تعیین ګردید. تا ادامه مرام وطن خواهانه مشروطیت طلبان سابق و فداییان وطن باشد. محترم پوهنیار هم به تعقیب مرحوم حبیبی عین معلومات را ارایه میدارد؛ ولی مرحوم حبیبی باز هم نمی نویسد که این اطلاعات را از کجا بدست آورده و آیا این نشان را بچشم خود دیده بود؟ 

قرآن شریف، شمشیر و قلم شاید نشان وزارت معارف بوده باشد ولی این نشان آن ادعا را به ثبوت رسانده نمی تواند که ګویا امان الله خان آنرا به یاد مرام و نشان جمعیت و طنخواهان و  مشروطه طلبان سابق برای وزارت معارف منظور کرده باشد. زیرا امان الله خان، بحیث یک شاه منور، در راه قایم نمودن نظام مشروطه، که در حیطه قدرت و صلاحیت او بود، درمدت ده سال سلطنت خود، یک ګامی برنداشت. او در مدت ده سال سلطنت خود نه یک شورای انتخابی را بوجود آورد و نه چوکی صدارت را ایجاد نمود. امان الله خان نه به مشروطیت و نه به فعالیت های این تحریک اندک دلسچپی داشت. ضمناً در هیچ سندی  از نشان مشروطه خواهان ذکری بعمل آمده است. میرسید قاسم خان، بحیث یکی از بنیاد ګذاران این تحریک، تا زمان کودتای داوود خان حیات داشت و برای معرفی نمودن نشان خود و تفصیل دادن در باره توضیح و نشر مرامنامه و اساسنامه و طرز فعالیتهای سِری خود، اګر ایحاناً وجود میداشت، وقت کافی را در اختیار داشت. میرصاحب میتوانست که حداقل به پسر رشید خود سید مسعود پوهنیار، متن مرامنامه را، اګر دیګر هیچ نبود، از حافظه خود مینوشت و  داستان این نشان را بیان میکرد و محترم پوهنیار مجبور نمیشد که، در زمینه، نوشته مرحوم حبیبی را، که هیچ استناد ندارد، لفظ باللفظ تکرار نماید. نه تنها میرصاحب بلکه هیچ یکی از مشروطه خواهان درباره نشان خود، مرامنامه خود، تشکیلات خود و طرز فعالیت های سری یا علنی خود سخنی بمیان آورده است. 

مشروطه خواهانی که محکوم به اعدام و یا زندانی شدند:

بزرګترین خدمتی که امیر حبیب الله خان به افغانستان نموده همانا تاءسیس مکتب حبیبیه، بر اصول تعلیم عصری، و دعوت نمودن و آوردن معلمین هندی ، بغرض تدریس و ترتیب این نصاب تعلیمی، بود. همین معلمین هندی بودند که معلمین و شاګردان را نه تنها با تعلیم و تربیه عصری بلکه با لسان های انګلیسی و اُردو آشنا ساختند و آنها توانستند که به کمک این لسانها جراید و مطبوعات جهان را مطالعه نمایند و اګر در افغانستان حرکتی بسوی اعتلای کشور، از طرف منورین، صورت ګرفته است برکت همین استادان هندی بوده است. مورخین و نویسنده های ما ګویا از قبول نمودن این حقیقت عار دارند که معلمین هندی، خصوصاً داکتر عبدالغنی را بانی افکار جدید در افغانستان بخوانند. داکتر عبدالغنی یازده سال تمام را بدون هیچ ګناهی در زندان های حبیب الله خان سپری نمود و اګر امان الله خان به قدرت نمیرسید شاید تا ابد در حبس میماند. 

داکتر عبدالغنی، در خاطرات مفصل خود، ذکری از وجود تحریک مشروطه خواهان به عمل نمی آورد؛ و چون مرکز این حرکت مکتب حبیبه بود هیچ امکان نداشت که او از این حرکت و طرز فعالیت آن اطلاعی نمیداشت. ولی این حقیقت را ذکر می نماید که او قر بانی حسادت های درباریان شده است و کسانی که به اعدام محکوم شدند به ګناه همکاری نمودن با او بود. او مینویسد که به امیر راپور داده بودند که من میخواهم بر ضد حکومت استبدادی او دسیسه کنم و جمهوریت را قایم بسازم و خودم بحیث رییس جمهور تعیین شوم. داکتر عبدالغنی مینویسد که شش تن از افغانها به اتهام همکاری نمودن با من اعدام شدند و من و چهارتن از معلمان هندی که عبارت از برادر کلان من مولوی نجف علی، بردارخورد تر من محمدچراغ و محمدحسین خان یازده سال زندانی بودیم و مظفر خان براثر مصاب شدن به کولرا در زندان وفات شد.Dr. Abdul Ghani. A Review of the Political Situation in Central Asia PP 74-75

درین حقیقت هیچ جای شکی نیست که روح تعلیم و تربیه عصری و منوریت در افغانستان همین معلمین هندی، به سرکردګی داکتر عبدالغنی بودند. در حالیکه مرحوم غبار مینویسد که« … بالاخره معلمین و کارمندان مدرسه ( مطلب مکتب حبیبیه است. جهانی)  با عده ای از روشنفکران خارج مدرسه و هم عده ای از روشنفکران دربار در تماس آمده و به اتفاق هم به تشکیل یک حزب سری سیاسی بنام« حزب سری ملی» پرداختند. مرام این جمعیت تبدیل حکومت مطلق العنان بیک حکومت مشروطه، تحصیل استقلال افغانستان و نشر تمدن و فرهنګ جدید در افغانستان بود… در بین حزب یک حلقه مسلمانهای هندوستانی نیز موجود شد که رییس آن داکترعبدالغنی خان پنجابی و اعضای آن مولوی نجف علی خان و محمدچراغ( برادران داکتر) و  مولوی محمدحسین خان پنجابی ( همه معلمین مدرسه حبیبه) و امرالدین خان بودند…» غبار افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ص ۷۱۷

در حالیکه مرحوم غبار مینویسد که معلمین هندوستانی نیز در حزب شامل شدند؛ ولی داکتر عبدالغنی در خاطرات خود ازین حزب بصورت قطع یاد آوری نمی نماید. با آنکه کتاب خاطرات خود را در هندوستان و دور از هر ګونه ګزند دشمنان و سانسور احتمالی مطبوعاتی بچاپ رساند و اعتراف او به عضویت و فعالیت درین حزب نه به او و نه به برداران او که هنوز هم در افغانستان بودند کدام ضرری میرساند.

منورین افغانستان نه تنها استادان هندی را بحیث موسسین تحریک قبول ندارند بلکه مرحوم میرغلام محمدغبار، که با معلمین هندی و هر تبعه هندی حساسیت و تعصب نشان میدهد، در باره حادثه ګرفتار شدن و اعدام شدن مشروطه خواهان مینویسد که شخصی بنام ملا منهاج الدین راپوری ترتیب نموده و به شخص امیر در جلال آباد رساند و در آن راپور ګفته بود که هدف اصلی « حزب سری ملی» کشتن امیر و تاءسیس دولت مشروطه است. اما در کابل ګفته میشد که محرک اصلی این افشاءګری هندوستانی های داخل حزب مثل داکتر عبدالغنی و رفقایش بودند که بیک تیر دو کبوتر را زدند. یکی آنکه نخستین جنبش استقلال طلبی و مشروطه خواهی افغانستان را معدوم کرده و سیر تکامل کشور را بنفع انګلیس عقب انداختند و دیګر آنکه امیر را از نشر معارف و فرهنګ جدید بیزار نمودند. همان کتاب ص ص ۷۱۷- ۷۱۸

برای یک مورخی، بسطح مرحوم غبار، نمی زیبد که چنین اتهام بزرګ را بر اساس آوازه های کابل و «ګفته میشد» بناء کند و ثانیاً داکتر عبدالغنی، برادرهای او و دو تن از معلمین هندی ، که یکی از آنها در زندان فوت شد، ازین راپور خود چه نفعی و چه امتیازی بدست آورد؟ بنظر من اتهامیست که لیاقت تبصره ندارد. البته مرحوم میرسیدقاسم خان مینویسد:

« اینجانب میرقاسم با داکتر غنی ارتباطی ندارم. اما از نظر اخلاق، بدون دلایل مستند، یک انسان و خصوصاً یک مسلمان را که سالهای متمادی بمعارف و مطبوعات وطن ما خدمت کرده است متهم ساختن به فعالیت های تخریبی و جاسوسی دور از انصاف است…. اګر او جاسوس انګلیس بود، طبعاً اعلیحضرت امان الله خان که از دشمنان سرسخت انګلیس بود اورا بزودی رها نمیکرد و مخصوصاً در هیات مذاکره صلح و استرداد استقلال وطن به معیت والی علی احمدخان براولپندی نمی فرستاد» حبیبی، جنبش مشروطیت ص ۶۷

اسنادی که در باره تحریک مشروطه خواهان، یا حزب سری ملی یا به ګفته بعضی ها جان نثاران ترتیب  داده شده و درج تواریخ ګشته معمولاً بر ګفته ها و آن هم بر ګفته های کسانی استوار استند که وفات یافته اند. مثلاً در باره مولوی محمدسرور واصف ګفته شده است که او در وقت اعدام قلم و کاغذ خواست و با خط خوش و زیبا نوشت « در حالیکه به آمنت بالله …ایمان کامل داشتم به حکم امیر کشته شدم.

روزی که شود اذالسماانفطرت

و اندر پی آن اذالنجوم انکدرت

من دامن تو ګیرم اندر عرصات

ګویم صنما بای ذنبٍ قتلت

توصیه من به اخلاف من اینست:

ترک مال و ترک جان و ترک سر

در ره مشروطه اول منزل است»

مرحوم میرغلام محمدغبار در صفحه ۷۱۸ افغانستان در مسیر تاریخ می نویسد که آن کاغذ در نزد عبدالهادی خان داویست اما از دادن آن باو مضایقه کرد. و مرحوم پوهاند حبیبی در کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان صفحه ۱۶ مینویسد که یارمحمد ابن غلام حیدر خان عموزاده مولوی واصف در حدود ۱۳۱۰ هـ ش ۱۹۳۱ سرمامور پولیس شهر قندهار بود او ګفت که خط اخیر کاکازاده ام موجود است ولی فرصت بدست نیامد که آن نوشته دیده شود و یارمحمد مذکور در حالیکه حاکم ګرزیوان ولایت اوروزګان بود وفات یافت.» پوهنیار، ظهور مشروطیت ص ص ۵۱-۵۲

اولاً در میدان اعدام و به توپ پرانده شدن، آنهم در وقت امیر حبیب الله خان، قلم و کاغذ حاضر شدن؟  این کاغذ، اګر احیاناً تحریر یافته باشد، بدست که رسید؟ یکی مورخ میګوید که این خط نزد عبدالهادی خان داوی بود. در حالیکه طبق نوشته مورخین، مولوی واصف این خط را قسم وصیت نامه به اولاد خود نګاشته بود. مرحوم داوی، که عضو فامیل مولوی واصف نبود،  چرا خط را داشته باشد ؟ مورخ دوم میګوید که این خط نزد پسر کاکای مولوی واصف بود و بدبختانه که او وفات یافته. طبعاً خط از بین رفته ولی محتوای آن کاملاً باقی و به کتب مورخین ما راه یافته است! یعنی مولوی صاحب باید این وصیت نامه اخیر خود را، در میدان اعدام، به آواز بلند قرأت کرده باشد، تا بګوش و حافظه مورخین ما رسیده باشد! به هر کیف، معلومات و اطلاعاتی که درباره این تحریک بدست ما رسیده اکثراً و یا همه بر آوازه ها و شنیدګی ها استوار است. 

در باره مشروطه خواهان افغانستان کتاب ها به رشته تحریر آمده. ولی چیزیکه از همه مهمتر است، و بایست که اساس این کتاب ها را تشکیل میداد، نوشته های خود مشروطه خواهان است، که موسس این تحریک، میرسیدقاسم، تا دهه هفتاد قرن بیستم حیات بود، ولی در زمینه فعالیت های این تحریک هیچ اثری، که بایست به آن استناد میشد، بجا نګذاشته است. در حالیکه پسر رشیدی مانند سید مسعود پوهنیار داشت و بایست که بعضی یادداشت های مهم تاریخی را به رشته تحریر آورده و به پسر و اخلاف خود به میراث میګذاشت که نګذاشت.

کسانیکه در زمان سلطنت استبدادی امیر حبیب الله خان، و بعداً در زمان قدرت استبدادی سردار محمدهاشم خان، به ګناه وطن خواهی یا اعدام شده اند و یا سالهای سال را در زندان های تاریک وقت سپری نموده و عمر عزیز خودرا فدای وطن نموده اند، وطنپرستان واقعی و فرزندان راستین این خاک بودند. بایست به اسمای شان افتخار ورزید ولی بدبختانه که هیچ سندی دال بر مشروطیت طلبی آنها، ویا مرام و اساسنامه و طرز فعالیت آنها، بدست ما نرسیده است و نوشته های ما، در باره این فصل مهم تاریخ کشور، بر حدس و ګمان، نقل قول ها و آوازه ها اتکاء دارند. خداکند روزی در باره این جنبش اسنادی به دست بیاید و به نشر سپرده شود که هم موثق و قابل اعتبار و هم مفصلتر و دارای معلومات بیشتر بوده باشند.

         مآخذ

۱: پوهنیار، سید مسعود. ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان جلد اول و دوم. پشاور، پاکستان ۱۳۷۶.

۲: حبیبی، پوهند عبدالحی. جنبش مشروطیت در افغانستان. چاپ دوم، کابل ۱۳۶۳.

۳: غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیرتاریخ جلد اول. کابل ۱۹۶۷.

۴: افغانی، سید جمال الدین. تتمت البیان فی تاریخ الافغان. ترجمه فارسی محمدامین خوګیانی. کابل، ۱۹۴۴.

۵: افغانی، سیدجمال الدین. العروة الوثقی. پښتو ترجمه، قاضی عبیدالله. چاپ کابل پښتو ټولنه ۱۳۵۵.

۶: رهین، سیدمخدوم. ګزیده آثار سید جمال الدین افغانی. ۱۳۵۵ کابل.

۷: مخزومی، محمدباشاه. د افغانی سید جمال الدین خاطرات او په هغو کي په مجمله توګه د ده افکار او اراء. پښتو ترجمه محمدشاه ارشاد. کابل ۱۳۵۲.

۸: فرهنګ، میرمحمدصدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. چاپ سد جلدی پاکستان.

۹: طرزی، محمود. مقالات محمودطرزی. ګرد اورنده داکتر عبدالغفور روان فرهادی. کابل، انتشارات وزارت خارجه، چاپ دوم سال ۱۳۸۱ هجیری شمسی.

۱۰: رشتیا، سیدقاسم. افغانستان در قرن نوزده.کابل، چاپ سوم، ۱۳۴۶هجری شمسی.

11 : Abdul Ghani, Dr. A Review of the Political Situation in Central Asia. Lahore 1921.

12: Kiddie, Nikki R. Sayyid Jamal Ad-Din” Al-Afghani” A Political Biography. U.S.A 1972.

نقش جمال الدین افغانی در جنبش مشروطیت

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب