(از هدایت و علوی تا درویشیان و بادکوبه ای)
یوسف عزیزی بنی طُرُف
فرج سرکوهی پستی نوشته است در باره سخنان هنرمند بوشهری سعید شنبه زاده و منکر نژادپرستی اتنیکی در ایران شده. پس از نقدها و کامنت های بسیار پذیرفت که اشتباه کرده است. من زیر پست جدیدش این مطلب را نوشتم که در اینجا می آورم:
خوشحال ام که نوشته پیشین خودرا به نقد کشیدید.این صفت حمیده ای است بی گمان. من فقط برای محض آگاهی شما – و نه نقد آن نوشته – چند نمونه از چند نویسنده ایرانی وابسته به نسل ها و گرایش های مختلف را در اینجا می آورم تا به تالاب راسیسمی که این نویسندگان در آن گرفتار شده اند اشاره کنم.
گفتمان معاصر پارسی Contemporary Persian Discourse شامل اندیشه، سیاست، فلسفه، هنر، فرهنگ و ادبیات است که عمدتا سمت و سوی دگر ستیز و عرب ستیز داشته. عرب ستیزی هم مصداق آشکار نژاد پرستی است. این گفتمان بر ذهنیت سه نسل از ایرانیان تاثیر نهاده است.
چند نمونه
صادق هدايت
صادق هدایت که در ایران، بارزترین رمان نویس پارسی نگار به شمار می رود، عرب ها را چنین تصویر می کند: “چهار نفر عرب – عباهای پاره به خود پیچیده، روی آن را به کمرشان نخ بسته اند، صورت ها سیاه، ریش و سبیل سیاه و زمخت، سر وگردن را با پارچه سفید وزرد چرک پیچیده اند، پاها برهنه غبار آلود، شمشیرها مختلف – درنده ترسناک داد وفریاد می کنند”. (پروین دختر ساسان، ص ۱۲)
“تازیان بیابان نورد سوسمار خور که سال هاست زیر دست ما بودند وبه ما باج می پرداختند”. (همان کتاب، ص ۲۰)
” بهرام در را باز می کند چهار نفر عرب شمشیر به دست سر وصورت پیچیده، سیاه ترسناک، پاهای برهنه چرک وارد می شوند، چشم ها را به دختری می دوزند، عبای پاره یکی از آنها به زمین کشیده می شود، شمشیر خون آلود به دست دارد. بهرام دست ها را بلند می کند، عرب ها به یکدیگر نگاه کرده خنده ترسناکی می کنند”. (همان، ص ٣۲)
” آری ما آغاز جنگ را کردیم (کذا!) چون آیین شما به درد ما ایرانیان نمی خورد شاید برای خودتان خوبست زیرا که شما مانند جانوران درنده زندگانی می کنید” (همان، ص ۴۰)
” او مثل مارمولک نمی لغزید بلکه خیلی تند، روی پاهایش می دوید و سرش را بالا گرفته بود. این فکر برایم آمد که شاید هجوم عرب به ایران به طمع همین سوسمار بوده است. گویا این همه زمین و بته های خار، مملکت سوسمارها بود، لابد به عقیده آنها اینجا آباد (کذا) نه اصفهان، وامشب بچه مارمولک برای ننه اش حکایت می کند یک غول بیابانی را دیده و با چه تردستی و زرنگی از دست او فرار کرده است” (همان، داستان اصفهان نصف جهان، ص ۵٨)
“راستش این عرب های سوسمار خور، بد دک و پوز، بو گندو، دیگر شورش را در آوردند. تا حالا هر غلطی می کردند، دندان روی جیگر می گذاشتم”. (توپ مرواری، ص ۱۶)
“همه چیزشان [یعنی عرب ها] آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است وشعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است؟” (همان ص ۱۷)
آیا این مشت نمونه خروار برگرفته از آثار صادق هدایت نشانگر دیدگاه نژاد پرستانه او نیست؟ امیدوارم نگویید این مربوط به عرب های فتوحات اسلامی است زیرا او حتما می دانست که این می تواند بر همه عرب ها دلالت داشته باشد و از همه مهمتر می دانست که در همان هنگام ملیون ها عرب در جنوب و جنوب غرب ایران – به اصطلاح – هموطن او هستند. اما او طبعی راسیست دارد و این را در همه آثار خود بیان کرده است.ذهنیت صادق هدایت روی موضوع ایرانی سفید، وعرب سیاه تاکید می کند والبته این نشانگر نادانی نویسنده است چون عرب ها اکثرا سفید اند و تازه سیاه هم باشند – که بخشی از آنان سیاه اند – نمی تواند دستاویز نفرت پراکنی کسی باشد که خودرا نویسنده ایرانی می داند و ملت های همسایه اش عرب، واز آن مهمتر بخشی از هموطمانش عرب هستند. مساله برتری نژادی سفید بر سیاه و نفرتی که هدایت از عرب ها و حتی یهودی ها دارد، اساس وبن مایه اندیشه های راسیستی او را نشان می دهد. مشابه چنین ادبیات نژاد گرا را در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید و در آلمان هیتلری دیده ایم.جناب سرکوهی آیا شما به عنوان یک ناقد ادبی هیچ گاه به این نکته اشاره کرده اید؟
بزرگ علوى
حال ببینیم چگونه یک نویسنده مارکسیست ایرانی سر از راسیسم در می آورد، بزرگ علوی را می گویم. او می نویسد:
” عربی با عمامه قرمز، صورت سیاه، دندان های گراز زرد، با چشم های مهیب، شمشیری در دست گرفته و فریاد می زند”. (کتاب دیو دیو، ص ۶)
” این تازیان از همان دیو و ددانی هستند که در نامه های پیشینیان ما چندین بار از آنها اسم برده شده”. ( همان، ص٨)
”چه بگویم؟ آیا دیدن آن برای من بس نیست. تازی یعنی نکبت، وحشی گری، خون ریزی، دزدی، هیزی و هزار گونه درندگی دیگر. این است رویه و آیین آنها”. (همان، ص ۹)
”اگر هنوز مهر من در دل تو باقی است، از بچه من نگاهداری کن. او را به تو می سپارم، آرزویم همین بود که به ایران بیایم. اینجا بمیرم و پسرم ایرانی بشود. هیچوقت نخواستم که یک نفر تازی از من به وجود بیاید. ۱۲ سال است که به در بدری زنده هستم”. ( همان، ص ۱۲)
”چرا استخوان لای زخم می گذارید؟ شما همه می دانید که بزهکار کیست. او از ما نیست. او تخم و ترکه عرب است. او دیو است. از آن چهره سیاه و ریش ژولیده اش پیداست. ما دروغ نمی گوییم. ما دیو نیستیم. دیو است که در ما تخم تبه کاری می پاشد. دیو عرب است که ما را به این روزگار کشانده، او را باید کشت. باید نابودش کرد. ایرانی دروغ نمی گوید. ایرانی دورو نیست. این خون چرکین تازی است که در او جلوه گر شده است، اندیشه وفکر تازی است. چاپیدن و دزدیدن، خوی دیو است. دیو، عرب است. سه سال است که من زن او هستم. در این مدت مت به خوی نکبت او پی بردم”. (همان ص ۱۴)
بزرگ علوی مارکسیست فاشیست در اینجا اساسا خواستار کشتن عرب ها می شود و البته این پند ادبی او – و هدایت و دیگر نژاد پرستان – طی هشتاد نود سال گذشته، گوش فراخی برای شنیدن داشته اند، هم در میان حاکمان و هم محکومان. تاکید محمدرضا شاه بر ضرورت ریشه کنی ملیت و زبان و فرهنگ و سنت های عرب ها و گفتار صریح تیمسار احمد مدنی در تابستان سال ۵۸ مبنی بر ضرورت کشتن عرب ها در ایران و اخیرا کشتار در نیزارهای شهرک جراحی و بندر معشور و دیگر عرب کشی ها – که اغلب در حد جنایت علیه بشریت طبقه بندی می شوند – نتیجه مستقیم و غیر مستقیم این گونه آثار زهرناک اند.
فرخ خراسانى
نیز نمونه ای بیاورم از ادبیات عرب ستیز یک شاعر نزدیک به در بار پهلوی ودستگاه سلطنت شاه پیشین. شعری بلند از سید محمود فرخ خراسانی بنیانگزار انجمن ادبی فرخ و نماینده مجلس شورا و سناتور دوره محمد رضا شاه پهلوى. او در اوایل دهه پنجاه شمسی، به قول خودش این شعر را در ‘پست فطرتی قوم عرب’ و ‘مذمت اعراب و نسل عرب’ سروده است:
یارب عرب مباد! ودیار عرب مباد! این مرز شوم ومردم دور از ادب مباد!
زین خلق دیو سیرت وزین خاک دیوسار سرسبز وسبز، یک نفر ویک وجب مباد
این قوم دونِ دزدِ گدا را زکردگار جز لعنت و عذاب و بلا و غضب مباد
این پا وسر برهنه گروه پلید را غیر از کفن بر آن تن تیره سرد مباد!
هرگز به غیر دزد و سیه روی ونابکار بر این قبیله نام ونشان و لقب مباد!
بر دست و پا و گردن و تن این گروه را الا که بند سلسله و تیغ و تب مباد
هرگز به غیر خون پلید عرب روان از دجله و فرات به شط العرب مباد!
وانکو به امر اجنبیان شد امیرشان جز بَعد مرگ، نام وی اندر خطب مباد
تنها همین عراق نه، هرجا عربکده مصر وحجاز و تونس و نجد وحلب مباد!
الخ ..
سیمین بهبهانی شاعر، گاه به گاه، در نشست های کانون نویسندگان، وقتی به من بر می خورد رگ نژاد پرستانه اش گل می کرد و این شعر را می خواند و البته می دانستم که اشتراک فکری هم با این رویالیست دارد. تا این که یک بار طاقتم طاق شد و در منزل معصوم بیگی در برابر او ایستادم و دیدگاه نژادپرستانه اش را به نقد کشیدم.
عالى پيام و بادكوبه اى
این گفتمان ادبی فاشیستی همچنان زاد وولد می کند. شاعری به نام سید محمد رضا عالی پیام معروف به “رها” روز چهارشنبه سی ام بهمن ۱٣٨۷ زیر عکس خمینی و خامنه ای در یکی از تالارهای تهران شعری را با این مقطع می خواند:
ای آن که دیده دو خته ای بر خلیج فارس – این لقمه با شکمبه تو سازگار نیست
زیرا که در آب پاک و زلالش – بدون شک ماهی است سوسمار نیست
(کف حضار)
این گونه شعرها آزادانه در تالارهایی خوانده می شوند که ده سال است آنها را به روی کانون نویسندگان ایران برای برگزاری یک مجمع عمومی بسته اند.
آن دیگری “مصطفی بادکوبه ای” نامی که عضو جبهه ملی ایران است، حدود چند سال پیش در همدان و زیر عکس بزرگ میزرا تقی خان امیر کبیر و روح الله خمینی وعلی خامنه ای هر چه از دهانش در می آید نثار عرب ها می کند.
مرا به قعر جهنم ببر خدای عرب-به شرط آن که نیاید در آن صدای عرب
مرا بهشت چه حاجت که زاده عشقم-بهشت حوری و غلمان بود سرای عرب
هزار بار ننگ ترا باد گر نمی فهمی-بجز کلام پر از قهر و انحنای عرب
خدای من همه عشق است بی نیاز کلام-نه آن خدای که همی سر دهد صلای عرب.
توصیف عرب ها به عنوان سوسمار خور، دیو، غول بیابانی، پست، موذی، بوگندو، نکبت، وحشی، خون ریز، دزد، هیز، دارای خون پلید وجه مشترک نه تنها این سه ادیب راسیست بلکه وجه مشترک اغلب نویسنگان وشاعران فارسی نویس معاصر است. استثنا هم کسانی را در بر می گیرد که اساسا نویسندگان غیرفارس اند مثل صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی و عدنان غریفی یا اندک شماری نویسنده چپ.
سيمين بهبهاني و درويشيان
من به عنوان یک روزنامه نگار و نویسندۀ عرب بارها در محافل مطبوعاتی یا در کانون نویسندگان با احساسات نفرتآمیز پارهای از اعضاء علیه عربها روبرو شدهام، به شکل جدی یا شوخی. فقط به به یکی دو مورد اشاره می کنم. یادم آمد تا سخن قبلی را تکمیل کنم. یک بار در جلسۀ کانون در سال 86 در منزل اکبر معصوم بیگی با یورش زبانی سیمین بهبهانی رو به رو شدم که هر وقت به من میرسید شعر بیارزش “یارب عرب مباد و قوم عرب مباد” به خاطرش میآمد و آن را با صدای بلند میخواند. درگیری لفظی میان ما به وجود آمد که با وساطت سایر اعضاء پایان یافت. او حتی از کاربرد اصطلاح مورد علاقۀ وزارت اطلاعات یعنی’تجزیه طلب’ علیه من هم ابائی نداشت. البته من احترام سن او را داشتم، منتهی دیگر نمیتوانستم این رفتار وی را تحمل کنم. او چند ماهی قهر کرد و دیگر در نشستهای کانون شرکت نکرد. پس از وساطت برخی رفقا، مسأله ظاهرا پایان یافت و در جلسهای در منزل ایشان باهم سلام وعلیک و آشتی کردیم. ولی بعید میدانم ایشان واقعا از گرایشهای راسیستی و ضدعربی گذشتهشان دست برداشته باشد.
نیز در نشستی عمومی که در بهار 87 شمسی برای بزرگداشت علی اشرف درویشیان در نشر ثالث برگزار شد ایشان که بر روی صندلی چرخدار بود لطیفهای از زندگی خود را تعریف کرد که سراسر اهانت به عرب ها بود. در آن لحظه، محمود دولت آبادی به من خیره شد و بعد از جلسه به من گفت که از سخنان درویشیان شرمزده شده است واضافه کرد که در نشر رمان “آن مادیان سرخ یال” هم که در بارۀ امرء القیس شاعر عرب دوران جاهلیت است، با سرزنشهای (به قول خودش) شووینیستها رو به رو بوده .گرچه خود دولت آبادی ناسیونالیست و اصلاح طلب است اما ظاهرا به مرحله فاشیسم ضد عربی نرسیده است. اساسا عرب ستیزی و نژادگرایی همزاد ادبیات معاصر فارسی است. سیاهه نژاد پرستان و عرب ستیزان دراز است و سیاه: زرین کوب، پورداوود، اخوان ثالث، میرزا آقاخان کرمانی و.. ده ها نویسنده و شاعر و مترجم. به گمان من این پدیده شنیع همچنان در نوشته ها و نانوشته های شصت تا هفتاد درصد اهل قلم ایرانی وجود دارد و موج های پیاپی ناسیونالیسم پارسی به آن دامن می زند. فقط باید جرات داشت و آن را نقد کرد و گرنه همانند دملی می ماند که زمانی سرریز خواهد کرد و چرک و خون و عفونت اش همه جا را می گیرد.