پس از گذشت چهار سال از فروپاشی دولت جمهوری اسلامی افغانستان، تحولات میدانی و سیاسی و روندهای جاری نشان داد که حاکمیت و قدرت عملی طالبان برخلاف پیش بینی های اولیه٬ تثبیت شده است؛ نه بی ثباتی وجود دارد٬ نه خلای سیاسی و نه هم خلای رهبری.
بعد از اگست ۲۰۲۱ م ، بسیاری از تحلیل گران انتظار داشتند که طالبان با بحران های داخلی گسترده و فشارهای بینالمللی مواجه شده و مشروعیت و توانایی حکمرانی آنان دچار فرسایش میشود و در نتیجه فرصت بازگشت دوباره به قدرت برای دیگران فراهم میگردد. تصور می شد که طالبان تاب مقاومت در برابر تحریمهای ایالات متحده را ندارد و«سقوط قریبالوقوع» آنان سر زبانها بود.
با این حال٬ اوضاع برخلاف انتظار اکثریت تحلیلگران و سیاسیون خارج نشین در افغانستان پیش رفت. این تحولات٬ تغییر درک عمومی و ایجاد محیط جدید برای بازگشت یا باز تعریف نقش سیاست مداران سابق را همراه داشت و همه را به بازنگری و واقع گرایی سیاسی فرا خواند.
در چنین فضایی، مواضع سیاسی داکتر اشرفغنی٬ آخرین رئیس جمهور جمهوری٬ اهمیت تحلیلی ویژهای یافته است.
وقتی داکتر اشرفغنی از «نقش» خود در گفتمان ملی و حل بحران از منظر شخصی سخن می گوید، نشان می دهد که او عملاً پایان نقش رسمی اش در ساختار قدرت را پذیرفته است و دیگر خود را رئیس جمهور نمیداند و در ظاهر چنین تصور می نماید که خود نیز این واقعیت را پذیرفته است.
تحول در گفتمان اشرف غنی٬ از ادعای مشروعیت تا پذیرش عملی حاشیه نشینی داکتر غنی در سالهای نخست پس از سقوط رژیم ، بر استمرار «مشروعیت قانونی» ریاست جمهوری او تأکید داشت؛ اما سخنان اخیر وی که بر «نقش» در گفتمان ملی و حل بحران متمرکز است، نشاندهندۀ تغییر بنیادین در موضع اوست.
این تغییر گفتمانی را می توان به عنوان نوعی پذیرش عملی پایان جمهوریت و انتقال خود خواسته از ادعای قدرت به سطح اقدامات نمادین و مشورتی تحلیل کرد.
اهمیت این امر در ادبیات علوم سیاسی از آن جهت است که نشان دهنده تطبیق بازیگران شکست خورده با ساختار جدید قدرت است.
بازگشت پذیری سیاسی در الگوی کرزی و عبدالله از منظر تحلیل رفتاری بازیگران سیاسی نشان میدهد که غنی مایل است مانند حامد کرزی و عبدالله عبدالله٬ در محیط سیاسی داخل کشور تحت حاکمیت طالبان مدغم شود.
مطابق نظریۀ «بازیابی موقعیت سیاسی»، چنین تلاشهایی غالباً نه از قدرت ساختاری٬ بلکه از انگیزههای فردی برای احیای سرمایه نمادین سرچشمه میگیرد.
غنی از عنوان «آخرین رئیس جمهور» برای باز تولید نوعی مشروعیت جدید بهره می برد، در حالی که این «سرمایه» در سطح اجتماعی و سیاسی و از لحاظ أوضاع بین المللی محدود شده است و چانس عملی چندانی نه دارد.
اگر چه شکاف میان جامعه و رهبران جمهوریت به عنوان یکی از عوامل کلیدی محدود کننده نقش بالقوه غنی باقی است، تغییرات بنیادین در نگرش جامعه افغانستان هنوز ادامه دارد. افکار عمومی نسبت به رهبران جمهوری پیشین، به دلیل فساد ساختاری، ناکارآمدی امنیتی، غصب املاک، بی قانونی و سقوط نظام، برخوردی انتقادی دارد.
با این حال٬ از دید نگارنده٬ این ابتکار غنی در سطح گفتمان و رسانه بوده٬ ظرفیت اجرایوی نه دارد و مواضع اخیر داکتر اشرفغنی را باید در چارچوب بازتعریف نقش یک رهبر شکست خورده در فضای سیاسی جدید أفغانستان٬ بصورت نمادین و رسانه ای تحلیل کرد.
از سوی دیگر٬ همدردی با او نباید منجر به بی ثبات بیشتر کشور شود. نباید فراموش کنیم که در پنجاه سال اخیر تجربه تلخ داشتیه ایم.! رهبران ترد یا تبعید شده با عجز٬ با وعده و تعهد وارد کشور شده اند٬ اما با بازگشت٬ اتش انتقام را دوباره شعله ور کرده و کشور را در بحران غرق کرده اند و به جای حل بحران٬ به اختلافات دامن زده اند و گفتمان ملی را تضعیف کرده اند.
هم چنان نباید فراموش کنیم که داکتر اشرف غنی٬ در دوران ریاست جمهوری٬ امتیازات زیادی به هزاران نفر داده و حلقات و گروه های متخاصم بسیاری وجود دارند٬ تحریکات کشور هایی که منافع خود را در بی ثباتی افغانستان می بینند نیز نباید نا دیده گرفته شود.
بنابراین پیش بینی چگونگی تحولات آینده در افغانستان کار ساده ای نیست و نیازمند تحلیل دقیق تحولات میدانی٬ سیاسی و بین المللی است.
پایان