دوشنبه, اپریل 29, 2024
Home+ واژه های با ریشۀ اندو- اروپایی در فرهنګامۀ فخرقواس غزنوی

 واژه های با ریشۀ اندو- اروپایی در فرهنګامۀ فخرقواس غزنوی

 محقق دوست سروانی

خلاصه

زبانشناسان می دانند که اندو اروپایی یک نام وسیع و گستردۀ است که به خانوادۀ بزرگی از زبانها داده شده است. این خانوادۀ زبانها شامل تقریباً همه زبانهای اروپا، آریانای قدیم و افغانستان کنونی و بخش شمالی شبه قارۀ هند می شود. وجه تسمیۀ(اندواروپایی) این است که زبانهای این خانوادۀ بزرگ از اندوستان، افغانستان تا غرب اروپا و بریتانیا گسترش دارد. زبان اند اروپایی(PIE) برای ریشه یابی به طور فرضی ساخته شده.در این تحقیق، سعی شده تا چند واژه ی از یک فرهنگ تقریباً گمنام و فراموش شده، تألیف فخرمبارکشا قواس غزنوی که در قرن هفت – هشت هجری در هندوستان نوشته شده،با ریشۀ اندو اروپایی مقایسه کرد؛ تا علاقمندان از چنین تحقیقات ایتمولوژیکی زیر چتر زبانشتاسی سود علمی ببرد.

Abstract

Linguists know that the roots of the reconstructed Proto-Indo-European language (PIE) are basic parts of words that carry a lexical meaning, so-called morphemes and also words. PIE include all European languages and also Ancient Aryana and now Afghanistan. PIE roots generally have verbal meaning like “earth” or “wheel”. Roots never occur alone in the language. Complete inflectedwords like verbs, nouns or adjectives are formed by adding further morphemes to a root. The following is a list of Proto-Indo-European roots, given with their basic meaning and notable cognates in Indo-European languages in fahang-e- Qawas which written about 14 century by Fkhrodin Ghznavi in india.

مقدمه

هیچ زبان در جهان مجرد نیست، زبانها از بدو پیدایش تا اکنون با هم نزدیکی ماهیتی-گرامر دارند. زبانشناسان زبانهایی که با هم نزدیکی فونولوژیکی(phonologically)، مورفولوژیکی(morphologically)و نحوی(syntax) دارند در یک کلاس زبانی جمع کردند؛ مثل زبانهای اندواروپایی که مادرزبانها هم خوانده می شود و از این زبان دیگر شاخه ها؛ مانند: سلتیک(celtic)، یونانی (Greek) آریک (Aric) سلاویک کهن (old slavic) به میان آمده است. زبان دری و پشتو شاخۀ آریک از خانوادۀ زبانهای اندواروپایی است که تا هنوز هم این زبانها باهم به نحو وابستگی فونیمکی و مورفولوژیکی دارند، فقط چند واژه را برای نمونه با در نظر داشت زبانشناسی تاریخی از نګاهی ایتمولوژیکی در فرهنگنامۀ فخرقواس را بعد از هفتصد سال زیر تحقیق ګرفتم.

در علم ایتمولوژی هر واژۀ که ریشۀ هر قدر دراز در زبانهای خانواده ګی خود داشته باشد، از ارزش و اعتبار بیشتر برخوردار می باشد. در این تحقیق سعی شد تا معلوم شود که واژه ها به حیث واحد های زبان دارای اعتبار تاریخی می باشند. همچنین،در این تحقیق معلوم خواهد شد، واژه هایی که تقریباً هفتصد سال در فرهنګ قواس خوابیده بود، با ریشۀ اندو- اروپایی دوباره هویت یابی شده است.

مبرمیت

در زبان دری چنین تحقیقات (ریشه یابی واژه ها) با در نظر داشت خانوادۀزبانهای اندو-اروپایی انگشت شمار است؛ یعنی واژه های کلاسیک با در نظر داشت زبانشناسی جدید در بُعد ایتمولوژی تحقیق نشده، نیاز مبرم به چنین تحقیقات محسوس است.

هدف

هدف این که نخست یک فرهنګ نویس و فرهنګ اغلب فراموش شدۀ افغانستان را معرفی کنیم و روی تحقیقات جدید زبانشناسی معلوم شود که واژه های کلاسیک باگذشت صدها سال باز هم هویت خود زنده نگاه می کند،و باید چنین واژه ها در Etymology=(شاخۀ ریشه یابی) زبانشناسی تحقیق شود.

زندگی نامۀ مختصر فخرقوّاس غزنوی

  فخرالدین مبارک شاه قوّاسغزنوی از ولایت باستانی غزنی – افغانستان است. مشهور به فخر قوّاس؛ یعنی کمانگر از نویسندگان و شاعران بزرگ که در دوران علاوالدین خلجی-غلجی، که زندګی اش در سالهای (695-۷۴۳هـ) در هند تخمین شده است.(۸:ص۲۴) در بارۀ مؤلف فرهنگنامۀ قوّاس اطلاعات بیشتری بما نرسیده اند. در تاریخ فیروز شاهی و تاریخ فرشته، فخر قوّاس در زمرۀ گویندگان معروف آن دور شمرده شده، پس از ذکر امیر خسرو(وفات 725هـ) و حسن سجزی(ساگزی=هلمندی وفات 727 هـ) و ضیاء برنی آمده است:

“صدرالدین عالی و فخرالدین قوّاس و حمیدالدین راجه و مولانا عارف و عبید حکیم و شهاب انصاری و صدر بُستی(هلمندی) که شعرای عصر علائی بودندو ازین دیوان عرض واجب شاعری یافتند وهر یکی را در نظم شیوه و طرزی بوده و دیوانها دارند و نظم و نثر ایشان بر اوستادی و شاعری ایشان حاکی است”(۹:مقدمه، ص ۱)

محمدقاسم فرشته در تاریخ خود همین عبارات را عیناً نقل کرده، اما در نسخۀ چاپی آن بجای عبید حکیم اشتباهاً عبدالحکیم و بجای شهاب انصاری و صدربستی شهاب الدین صدرنیشن نوشته شده است؛ از جملۀ اخیر که در تاریخ مزبور مندرج است: “چنانکه دیوانهای شعر ایشان بر کمال فضل و هنر شان شاهد است.” میتوان قیاس کرد که تاسدۀ یازدهم که در آن سده تاریخ فرشته نوشته شده، دیوانهای شاعران علائی موجود بوده است، این چنین نیست، زیرا در این تاریخ مندرجات تاریخ فیروز شاهی عیناً نقل شده و این اشتباه تاریخی توجه فرشته را نتوانست جلب کند که(دیوانها دارند). زیرا در اصل بدورۀ ضیاءالدین برنی نویسندۀ تاریخ فیروز شاهی علاقه دارد نه به دورۀ فرشته. ضیاءبرنی پس از معرفی گویندگان و نویسندگان و مؤرخان این جمله را اضافه کرده است: ” اگر بخواهم که جمله مصنفان ومنشیان و فاضلان و شاعران مشهور ذکر کنم از بس که بسیار اند نتوانم و از عرض زمانم… الخ” از این بیان روشن میشود که شاعران که ذکرشان رفته در دورۀ خودشان معروف و نام آور بوده اند.(۹:مقدمه:ص، 2) فخر قوّاس در زندگی خود شهرت زیاد داشت، چنانچه حاجب خیرات دهلوی در تألیف خود بنام (دستورلاافضل) که به پیروی فخر قوّاس در ۷۴۳ هـ.ق نوشته، فخرالدین غزنوی را مورد ستایش قرار میدهد: “استاد جهانیان، مقتدای عالمیان، سلمان سخنوران عصر فضل فاضلان دهر، اول عقل افاضل، واسطه عقل فضایل، مبین مشکلات، کاشف غوامضات، منشی نظم و نثر، مفخر و ملجای فخر، فخرالحق و الدین که دارای ایرمان خانه(ریشۀ این واژه در صفحات آینده به تفصیل ذکر شده) این صاحب اورنگ سخنوری و مالک دیهیم مهتری را عمر نوح وخشوار دهاد”. حاجب خیرات بار دوم در دیباچه دستور، فخر قوّاس راچنین معرفی میکند:

“دعاگوی ذکر فرهنگنامۀ آن نهنگ دریای فضایل فخر الدوله و الدین فخر مبارکشاه غزنوی عرف کمانگر که از چاشنی کمان سخن بلند او قوس قزح رنگ آرد، در میان آورد و برزبان راند وشمۀ از بزرگی تألیفات و منشآت او بر خواندو یک بیت از ابیات مولانا شهاب الدین جوهری که ګوهر سخن او را قیمت جز او کسی ندانست که بمدایح آن ذات در ها سفته و قطعۀ آبدار گفته، در این سلک منسلک گردانید :

فخرالدین کان کرم گنج هنر دریای فضل

ای زطبعت یک سخن سرمایۀ صد جوهری”

ظاهراً نام فخر قوّاس که به نام فخرالدولة والدین مبارکشاه غزنوی عرف کمانګر (دستور لاافضل)، فخرالدین قوّاس (مؤید الفضلا)، مولانا فخرالدین کمانگر(ایضا)، مولانا مبارکشاه غزنوی مشهور به فخر قوّاس (فرهنگ جهانگیری) و خود را چنین معرفی میکند:

“بنده مبارک غزنوی معروف بقوّاس…(فرهنگنامۀ قوّاس) فخر قوّاس(زفان گویا) مبارک و مبارکشاه، فخرالدین لقب و قوّاس و یا کمانگر عرف بوده.”(۸: ص۲)

 اما حاجی خلیفه در کشف الظنون نامش به این صورت ضبط نموده: “فرهنگنامه فی اللغة فارسی (دری) ِلفخرالدین ابراهیم بن القوّاس والاستاذه الشیخ محمد بن الشیخ لالا.”

واضح است که حاجی خلیفه در اینجا دچار اشتباه شده، ظاهراً او میان ابراهیم بن قوام، صاحب شرفنامۀ منیری و فخر قوّاس غزنوی فرق نکرده. فرهنگنامۀ قوّاس را تألیف ابراهیم بن قوّاس و استادش شیخ لالا قرار دادن سخن جالب است! زیرا در بارۀ این استاد و شرکت او در این تألیف اطلاعات بما نه رسیده است و این فخر قوّاس که در تاریخ فیروز شاهی و تاریخ فرشته یکی از شاعران معروف دورۀ علائی قرار داده شده، همان کسی است که فرهنگنامه را نوشته است. بنا بر این صاحب فرهنگنامه چنانچه از فرهنگ هویدا است در اندوستان(هندوستان) زندگی میکردو فرهنگ را پیش از سال 743 هـ.ق(سال تألیف دستور الافضل[1])خاتمه یافته. پس معلوم میشود که فخرقوّاس غزنوی مذکور در تاریخ فیروز شاهی و تاریخ فرشته و نویسندۀ فرهنگنامۀ معاصراند و این قرینۀ دیگر است بر یکی بودن صاحب فرهنگ و قوّاس یاد شده، در تاریخها در بارۀ سن و سال وفات قواس غزنوی اطلاع در دست نیست اما به گفتۀ حاجب خیرات مؤلف دستورالافضل اشکار میشود که در جریان تألیف دستورالافضل فخر قوّاس غزنوی زنده بود، زیرا حاجب برای بقای عمر او دعا میکند(..عمر نوح و خشوردهاد..) و بعد از این تاریخ(۷۴۳هـ) وفات نموده. در بعضی کتابها اشتباهاً تاریخ وفات قوّاس غزنوی (۷۱۶هـ) یاد شده شاید ایشان از یاداشتها و یادوریهای دستورالافضل ناخبر باشند. و اینکه فخر قوّاس چګونه و چه وقت با اجداد شان از افغانستان وغزنی به هند آمده و اقامت نمود، اطلاع درست در دست نیست(۹:مقدمه: ص ۳)

  فرهنگنامۀ قوّاس

فرهنگنامۀ فخر قوّاس غزنوی واژه نامۀ دری – دری است که توسط فرخ الدین مبارکشاه غزنوی مشهور به فخرقوّاس یا عرف کمانگر (متوفی ۷۴۵هـ.ق)نوشته شده. این اولین فرهنگ یک زبانۀ دری است که در هند تألیف شده، احتمالاً پیش از(۶۹۹هـ.ق) نگاشته شده باشد. قابل یاداوری است که واژه ها در این فرهنگ به اساس الفباء گرد آوری نه شده، بلکه بر اساس موضوعی ترتیب شده که دارای پنج بخش است به همین خاطربه فرهنگ پنج بخشی هم مشهور است. در این فرهنگ از لغت فرس تألیف ابومنصور علی بن احمد اسدی(قرن پنج) استفادۀ فراوان شده. سخن جدید دیګر این است که اغلب واژۀ (فرهنگ) به جای و به عنوان (لغت نامه، واژه نامه) نخستین بار در این اثر مغتنم به کار رفته است و خود فخر قواس این اثر را در مقدمۀ کتاب خود (فرهنگنامه) نامگذاری کرده از این جهت ما هم بنا برحفظ اصالت نام مؤلف در اینجا (فرهنگنامه) ذکر کرده ایم. فرهنگنامۀ قواس غزنوی سرآغاز فرهنگ نویسی در هند شمرده میشود.این فرهنگ که حاوی هزار و پنجاه(۱۰۵۰) واژه است، به اهتمام وتصحیح استاد نذیراحمد، رئیس و استاد بخش فارسی- دری پوهنتون علیگر هند بود و در سال ۱۳۵۳ هجری شمسی در ایران کنونی به چاپ رسیده.(۹:مقدمه:ص،یک) فرهنگنامۀ قواس در هند نوشته شده و در مدت کمی شهرت بسزای یافت و حتی سرمشق نویسندگان بعدی قرار گرفت که به پیروی این فرهنگ در هند فرهنگهای زیادی نوشته شد مانند(دستورالافضل) تألیف حاجب خیرات دهلوی ۷۴۳هـ، لسان الشعراء، ادات الفضلا تألیف بدر دهلوی(۸۲۲هـ)، زفان ګویا تألیف بدر ابراهیم(قبل ۸۳۷هـ)، بحر الفضایل تألیف محمد بن رستم(۸۳۷هـ)، شرفنامه تألیف ابراهیم بن قوام فاروقی(قبل ۸۷۸هـ) تنظیم شده و دیګر فرهنگها. چون بحث ما مربوط به ریشه یابی چندِ واژۀ این فرهنګ است دراینجا در بارۀ قواس غزنوی و فرهنگ شان همین معلومات کافی به نظر می رسد.                                       

واژه گان با ریشۀ اندواروپایی (Indo-European roots words)

اهریمن ahriman

این واژه در صفحۀ ۱۱۴فرهنگ قوّاس چنین آمده:

اهرمن: دیو بود که ببالارود، شهاب اورا بزند و بسوزد. خاقانی([2]) گوید:

آنچه ارمن شد گر از دست سلیمان گم شدی

بر سلیمان هم پری هم اهرمن بگریستی(۹: ص 113)

این واژه پیش از فخر قوّاس در لغت فرس بعد از واژۀ هون = دشمن به شکل(اهریمن) آمده:

اهریمن: دیو باشد، عنصری گوید:

بس نباشد تا به روشن روی و موی تیرگون

مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند(۱:ص 367)

همچنان این واژه در دیگر فرهنگ ها که بعد از (فرهنگ فخرغزنوی) نوشته شده، هم دیده می شود؛ مثل صحاح الفرس(اهرمن) آمده.[3] در معیار جمالی هم اهرمن به معنای دیو آمده([4])

ریشۀ این واژه در اندو اروپایی:( Indo-European):(*anghus+men-(mendh=انگهوسمن

دری: اهریمن

پشتو: دښمن = doṣmàn در متون کهن پشتو میرڅمن هم آمده، امیرکروړ(۱۳۹هـ.ق)در یک نیم بیتی می گوید:غشی د من مي ځي برېښنا پر میرڅمنو باندي(۱۴: ص۱۳)

در اوستا : angro,orgna، انگرو

پهلوی: اهریمن= ahreman

سنسکریت: amhōh

ارمنی: anjuk

یونانی: anchien, àgkheln

لاتین: angustus,angi,angor,angere

فرانسه: angoisse

ایتالیایی: angoscia

پرتگالی: nagoisa

گوتیک: aggwus,angwus

ایسلندی کهن: angr,angrn

ساکسونی کهن: engl

آلمانی کهن: angi,engi

آلمانی معاصر: eng

انگلیسی کهن:ange

انگلیسی معاصر:anger در فرهنگ های امروزی انگلیسی چنین معنا شده

Anger:If someone or something angers you, they make you angry([5]).

هالندی: eng

ایرلندی کهن: cumcae,cumung

سلتی: ehaug,eaug([6])

اهریمن گری/ ahrimangari / به معنای بدی و ناپاکی(۱۱:ص14)بلآخره این واژه در همۀ زبانهای ذکر شده به تفاوت کم و زیات معنای خاص را گرفته؛ یعنی از دشمن اسطوریی گرفته تا معنای معاصر وجدید: تشویش، خشم و غیره.(۱۱: ص 98)

ایدرidar

این واژه که به لحاظ گرامری و دستوری اسم مرکب وقید مکانی است فعلاً هم در زبان هندی استعمال دارد که ریشۀ شان تا زبانهای اندو اروپایی میرسد. ایدر در فرهنگنامۀ فخرقوّاس غزنوی چنین معنا شده:

ایدر: اینجا را گویند. خاقانی([7]) گفته است:

گرد معسکرت فلک رخت فکند وخیمه زد

گفت به خدمت ایدرم([8])تا بسعادت ایدری([9])

از این واژه در لغت ذکر نیامده، اما در صحاح الفرس آمده:

ایدر: بمعنی اینجا، بود. کمال(الدین) گفته است:

ای غایبی که کرده ای از مثل خود سوال

خواهـــــی جـــــــــواب من اینــــــک ایدرم([10])

(۱۳: ص99)

ریشۀ اندو اروپایی (Indo-European)   *idha , *hdhe

دری: اینجا: injᾱ

پشتو: دلې، دلته=daltà

اوستایی: ahdi=idha

پارسی باستان: aina

پهلوی: ētar ēdar,en

سانسکریت: itarhi,ihᾱ

کردی: hira,ireda,vira

یونانی: itha

لاتین: ibi

انگلیسی: here,herein

فرانسه: ici

اسپانیایی: aqui

ایتالیایی: qui

پرتگالی: aqui

ایرلندی کهن: id([11])

ګالی: yd.( ۱۱: ص۹۹)

ایرمانirmm

گر چه این واژه در فرهنگنامۀ فخر قوّاس به شکل مرکب (سپنج و ایرمان) آمده و چنین معنا شده.

سپنج ([12]) و ایرمان([13]): خانۀ عاریت.(۹: ص 132) این واژه در لغت فرس اسدی نیامده.در مدارالافضل به شکل ایرمان به معنای خانۀ عاریت آمده([14])(۸:ص،۱۵۱)، در معیار جمالی از این واژه چنین ذکر به عمل آمده؛ یرمان: آن بود که شخصی را بی رضا و رغبت [او] بجای برند در بیت به معنای مهمان و مسافر آمده: کمالدین اسماعیل گفته:

از شرع پروری که گذشت از جناب تو

اقبال هرکجا که بود ایرمان بود

(۱۳: ص ۲۳۲)

ریشۀ اندو اروپایی (indo-european)               *ario,*olnos,*al

دری: مهمان، دوست

پشتو: میلمه=melmà

اوستا: namayria= airyaman, airyō، معنای این واژه در زبان اوستایی پیشوای دینیاست.

پارسی باستان: ᾱriya

پهلوی: aērmᾱn

اوستی: iron,ir

سانسکریت: ariyaman

ایرلندی کهن: aire, airech([15]).(۱۱: ص100)

معنای این واژه در ایرلندی کهن: اشرافی، راد مرد، در پهلوی نیز واژۀ ērmanih به معنای راد مرد و قهرمان است. در اوستا(ایریامن) که به طبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق می شد یعنی؛ روحانی دین زردشتی. ایرمانخانه: خانۀ عاریتی این جهان، ایرمان سرای را هم گویند.(7،ج 1،ص 284)

برز([16])braz

این واژه در فرهنگ فخر قوّاس غزنوی به شکل(برز) آمده:

برز: بلندی و بالای مردم. عنصری گوید:

فروکوفتند آن بتان را بگرز

نه شان روی ماند نه فرو نه برز

(۹: ص84)

این واژه قبل از فخرقوّاس، در لغت فرس هم به همین شکل آمده:

برز: بلندی بود وبالا:

عنصری گوید:

فرو کوفتند آن بتان را بگرز

نه شان رنک ماند و نه فرّ ونه برز

(۱: ص 170)

پښتو:

که بکې پښتنې نجونه وي بکې

نادر لوړې تر شاه برج کړې زنبور کې

(ژبپانګه: دوست شینواری)

همچنان این واژه در فرهنګ معیار جمالی هم آمده. برز: بلندی و نیرو باشد.(۱۰: ص169)

 در صحاح الفرس هم به همین شکل آمده: برز: بضم باء بلندی مردم و بلندی چهارپایان[را] گویند. عنصری گفت:([17])

فروکفتند ([18]) آن بتان را بگرز

  نه شان فرماند و نه رنگ ونه برز

(۱۳: ص 123)

ظاهراً چنین معلوم میشود که این واژه فرهنگ های بعدی از لغت فرس نقل کرده. در مدارالافضل به شکل(برج)آمده و آن را واژۀ عربی خوانده. برج: (ع) بضم حصار و کوشک خانۀ مدو در صفحه بعدی به معنای مرز، زیبایی و بلندی آمده. .(۸: صص200،204) اما برز و برج در اصل یک واژه دارای یک ریشۀ قدیمی است که بعدا برج معرب برز شده است بیایید برای اثبات این دلیل شواهد زیر را پیش کنیم:

در اندو اروپایی:(indo-european)   *bheregh, *bherghos

دری: به شکل برج: کوشک، قصر، کاخ و به شکل برز: بلندی هم آمده(۷،ج 1: ص395)

پشتو: برج، قصر بلند، (څلی، منار) هم خوانده شده. به شکل (برز) در پشتو دیده نشد.

اوستا: itiazereb, zereb,= berez, berezaiti= برز، بریز+یتی(مرتفع)

سنسکریت: brhant

باختری: pärk

ارمنی: berj

لاتین: burgus, forcti

گوتیک: bourgs

آلمانی کهن: burg,berg,bergaz

آلمانی: burg,berg بورگ، بِرگ(=برج)

انگلیسی کهن: beorg

انگلیسی معاصر: burg= شهر مستحکم.

روسی: bereg

ایرلندی کهن: braig

هتیت(Hittite): parkus,park([19])(۱۱: ص 122)

در قاموس اندو اروپایی فقید(پوکورنی) تفصیل این واژه با ریشۀ اندو اروپایی چنین آمده:

bhereĝh-بهرج=بهرژ

در زبان انگلیسی کوه، بالا که از ریشۀ اندو اروپایی گرفته شده است.

“high; mountain”کوه بلنداز ریشۀ

bherǝĝ -, bhrēg صدور کرده=̂ – : “to shine; white,

“big, large, high,=کلان، دراز، بلند

(= Ir. Brigit, Gmc. Burgund), Av. bǝrǝzant- (Pers. Bulandبُلند),

  1. bǝrǝzaitīبرزتی“high”,

compound bǝrǝzi- (: *bǝrǝzra-), bǝrǝz-برزَ“high” and “height

, mountain”کوه بلند= (= Pers. burz ds.

́; the nom. Av. baršبرش.

 -ar-, but also ar. -r̥-, Bartholomaeبارتولمه IF. 9, 261),

in addition )ατι-βαρζάνης(=“یونانی= برزنیس

height, sky, heaven, head”=

سر، فلک، آسمان=, barǝzyah- “higher”,

barǝzišta-“ the highestبلندترین=,

the most suitable “;بلندتر مناسب تر است.

Pers. bül-ü“height”بلند

بلند(*barz-), burz (see above);

O.Ind. br̥hánt- stands for also “big, large,  کلان، دراز, 16:p 263)

strong, proficient;قوی، ورزیده

Arm. berj “height”

برج بلند lerna-berj ‘sky-, mountainous”

کوه آسمان خراش(*bherĝhos), barjr “high”و در آخر برجر= به معنای بلند(15: p 382-383)

(*bhr̥ĝhú-بهرجو), (ham-)baṙnam (*barjnamبرجمن, Aor. barji=برجی) “lift up” etc.و دیگر شکلهای برز و برج.

واژۀ “برج” که درهمۀ فرهنگ ها به عنوان واژه عربی آورده شده است، نیز از همین ریشۀ اندو اروپایی می باشد. مضافاً به این که در اوستا و پهلوی واژۀ(برج) به این صورت بوده است: itiazereb, zereb,= berez, berezaiti= برز، بریز+یتی. در ارمنی نیز واژۀ berj بسیار شبیه به نظر می رسد. معلوم است که در دوران پیش از اسلام هم عربها برج های کلان نداشته و در فرهنگ شهرنشینی و دهنشینی عربها برج یا برز نداشتند. درتاریخ اسلام دیده می شود که سلمان فارسی حفر خندق(کندک پشتوکنډک و کنده) را به عربها آموخت.

 (همان، حایشۀ،ص 122)

بوم bum

این واژه هم فخرقوّاس در فرهنگنامۀ خود جای داده و ازیشان چنین ذکر می کند:

بوم: زمین نارانده. در زفان گویا هم چنین آمده و در مؤید الفضلا ج ۱،ص ۱۶۰ زمین روئیده آمده.(۹:ص۳۳)این واژه در لغت فرس به معنای پرنده آمده. بُوم: مرغی است که شب پرد. بوم به ضم اول به همین معنا در برهان قاطع هم آمده. بوم: بر وزن شوم و آن پرنده ایست که بنوحست اشتهار دارد.(3،ج۱، ص ۳۱۹) اما در صاح الفرس به معنای جایگاه و زمین آمده و بیت ذیل را از فردوسی به طور مثال آورده:

دلیری نجویید ازین مرز و بوم

که مردی نیاید زمردان روم

شیخ سعدی گفته:

باران در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره بوم

سوزنی هم در این باره سخنِ دارد و هردو معنا را ذکر کرده، یکی را به کنایت و دیگر را به تصریح. بیت:

پرو بال همای دولت تست

سایه وار هزار کشور و بوم

(۱۳: ص، 217)

در فرهنگ معیارجمالی در یک صفحه آمده: کوف و بوم و جغد(پرنده) همه یکی است. در صفحۀ بعدی آمده: یکی ولایت است. پایین آمده: بوم آن مرغ که به شب شکار کند(۱۰: صص، 220، 325) در فرهنگ مدار الافضل چاپ لاهور به هر دو معنا پرنده و زمین یاد شده و این واژه را سهواً عربی دانسته: بوم، (ع) جغد و آن جانوریست معروف. فارسیان گویند بمعنی زمین نارانده و نیز بمعنی طینت و خلقت و بمعنی ولایت و شهر و آبادانی و گویند نام ولایتی که درودیبای منقش رنگارنگ بافند و در حل لغاتست ضد آن مرز است. به تعقب اش بیت فردوسی آورده که در ذکر صحاح الفرس یاد شد.(۸: ص، 257)

ریشۀ (بوم) در اندو اروپایی (indo-european) چنین است: *BHŪ,*BHEU,*BHOU

دری: بوم،būm

پشتو: بوم، būm، مځکه، ټاټوبی. در فرهنگ خوشحال خان ختک هم به معنای زمین، مقام و طرفیاد شده:

چه گلونه د بهار باندی لیدل شی

د بلبلو سیر تل په هغه بوم دی

(5:ج 1، 37)

اوستا: imUb=būmi

پارسی باستان: būmῑ

پهلوی: būm

سانسکریت: bhūmi

ارمنی: bois, busoy([20])

بام دری و پشتو هم از لحاظ معنا و شکل به بوم قرابت نزدیک دارد.

معنای بوم در سانسکریت زمین و جهان است. (۱۱: ص137)

(indo-european)) bhū́ – f. “earth, world”زمین

زمین جهان, bhū́ mī, bhū́ miḥ -, Av. ap. būmī-بومی

, Pers. būm “earth”, O.Ind.زمین

bhū́ man- n. “earth, world, being” (= Gk. φῦμα), bhūmá n- mبهوما=

. wealth “; pra-bhú-ḥ “mighty, salient “;تیز،قدرتمند=،

”, bhū́ ṣ ati بهوښاتی“makes thrive, strengthens”قوی شدن bhūṣ ayati “بهوښ ایاتی

bedecks,آراستن blazons “جلوه گری

bhūṣ بهوښ ana-m “amulet, jewellery”زیور.

The ī-basis *bh(e)u̯ī-,  بهیas it seems, in O.Ind.

bṓ bhavīti Intens. and bhávī-tva-ḥ “future”;بهوی.(15: p 436)

 دیده شد که واژۀ که فخرقوّاس در فرهنگامۀ خود جای داده،در اکثر زبانهای اندو اروپایی با بسیار تغییر و تفاوت اندک به یک شکل و معنا آمده.

چرخ ([21])čarx

در فرهنگ قوّاس چنین یاد شده:

چرخ و شیر زنه: آنچه بدو جغرات زنند. درصفحۀ دیگر در زیر واژۀ خرد(نوع گل) بیت خسروی آورده است:

آن کجا سرت برکشید بچرخ

باز ناگه فرو برد بخرد

این واژه قبل از فخر قوّاس غزنوی، اسدی در لغت الفرس هم ذکر کرده. چرخ: فلک سیارگان بود؛ چنانکه ابو شکور گوید:

جهان دیده ای دیدم از شهر بلخ

زهر گونه گشته بسر برش چرخ

چرخ دیگر دایرۀ جامه بود، یعنی گریبان و در وضاحت بیت منجیک آورده است

(۱: ص 82)

در فرهنگ نوبهار: چرخ؛ تیر و کمانو گریان و دفو دایره و تفنگ و دهی است از توابع غزنین.(6: ص،294)

در فرهنگ معیاری جمالی: چرخ، سه معنی دارد: اول فلک، دوم کمان، سوم گریبان جامه. امثله:

تا گل و لاله بروید از خاک

تامه و مهر بتابد از چرخ

***

دیدۀ دوست به تو روشن باد

                                                                                                       سینۀخصم پر از ناوک چرخ

***

صدرۀ دولت و اقبال تو را

باد از فتح و ظفر دامن و چرخ

(۱۰: ص 82)

   در صحاح الفرس: چرخ، چند معنی دارد. اول فلک(ستاره گان) است که برای نمونه بیت ابوشکور آورده که اسدی در لغت الفرس هم این بیت آورده. دوم چرخه باشد که زنان بدان دوک ریسند. سوم دایراۀ جامه و چهارم شهری در خراسان(۱۲: ص، 64) در برهان قاطع هم به همین شکل و معنا آمده. چرخ: بفتح اول و سکون ثانی و خای نقطه دار نام شهری بوده قدیم در خراسان و نام دهی است از ولایت غزنین و آسمان و فلک را نیز گویند و گریبان جامه و پیراهن با شد وکمان…(۳: ج 2، صص، 629،630) و بلاخره در فرهنگ دهخدا برای چرخ بیش از صد معنا آمد.

   اندو اروپایی (indo-european)                                             *KWEL,*KWOL,*KWEKWLO

      دری: چرخ، charx

پشتو: څرخ، carx خوشحال ختک به همین معانی و هر دو شکل (څرخ و چرخ)ذکر کرده:

څلویښت کاله مي خوږه کامرانی وکړه

څه شو چرخ که مخالف شو یو نیم کال

                                                                           ***

تۀ اوم سبو یې تر څرخ وتلی

د اور تر تاوه نه یې ختلی

(5:ج 80،71)

اوستا: چخرو، Orxac,Orhac=chaxrō

کردی: چیرخ، cherx

باختری: kukäl,kokale

سانسکریت: چکرس، cakràs,chakras

ارمنی: caxr,jakharag

یونانی: kūklos,kyklos

لاتین: colēre

ایسلندی کهن: hvēl, hjol

نورس کهن: hvel, hjol

فریزی کهن: hwēl

انگلیسی کهن: hweowol,hewēol

انگلیسی: wheel([22])

دنمارکی: hjul

سویدی: hjul

نرویژی: hjul

هالندی: wiel

اسلاوی کهن: kolo

لهستانی: kolo,kōlko

روسی: koleso(17:p 322)

چک: kolo

صربی: kolo

بوهمی: kolo

اسلواکی: koleso

لیتوانی: kᾱklas

پروسی کهن: kelan

ایرلندی کهن: cul

آلبانی: sjel ([23])

معنای این واژه در زبان ارمنی گردش و دوران است. در زبان یونانی و لیتوانی دایره و در زبان لاتین کشت کردن است. (۱۱: صص221، 220) چرج: در زبان شُغنی(چَه رخ) در زبان سنگلیچی (چرخ)، در زبان واخی(چرخ) در زبان اشکاشمی (چرخ) و در زبان منجی (چارخ).(۲: ص ۶۹)

خشتxešt

این واژه در فرهنگ قوّاس غزنوی به شکل و معنای ذیل ذکر شده:

خشت: زوپین. در حواشی: مؤید ج ۱،ص ۳۴۸ خشت نیزه و زوپین در سروری این بیت شاهد است:

یکی خشت زد برمیان قباد

که بند کمربند او بکشاد

(۹: ص 172)

   در لغت فرس اسدی نیامده. در صحاح الفرس خشته به معنای بینوا آمده و برای مثال بیت ابولعباس آورده. در فرهنګ معیاری جمالی هم این واژه نیامده اما در فرهنگ نوبهار چنین ذکر شده: خشت، (چو هند.ف) وگرز چهار پهلو و یا صلاحی است دیگر ونیزۀ کوچک ویا نیزۀ کوچکی است که در میان آن حلقۀ از ریسمان یا ابریشم بافته اند و انکشت سبابه در آن کرده و بسوی دشمن اندازند و نیز نام نسک دو از دهم از بیست و یک نا کتاب زند و نام دهی است در فارس. خشت در کالبد درست آمدن – تدبیر صحیح کردن.(۶: ص، 328)

در برهان قاطع: خشت، بکسره او بر وزن زشت، آجر خام و پخته را گویند و نوعی از صلاح جنگ است و نوع از حلوا هم است.(۳: صص 751، 750) آجُر به شکل آګور، آګر به معنای خشت پخته آمده است.خیشت آجر خام آګور خام.

اندو اروپایی (indo-european)                                                                            *AIDH,*IDH

دری: خشتxašt=

پښتو: خښته=xaṣta: یک چیز چهارکنجه که از خاک و گل ساخته میشود و مردم آن را در ساخت و اعمار خانه ها استعمال می کنند.(۴:ص۱۱۹۴)

اوستا: =aytCi=ishtyaاښتیَ

پهلوی: xišt

سانسکریت: ishtakᾱ, ishtya

یونانی: aithos

ایسلندی کهن: eisa

آلمانی کهن: essa

انگلیسی: adobe=خشت

آلمانی: esse([24])

    این واژه در زبان یونانی و ایسلندی کهن و ایرلندی کهن: شعله، الو، آتش. و در آلمانی کهن و المانی جدید: دودکش بخاری، بخاری. (۱۱: صص242، 243) در فرهنگ های معاصر معنای این واژه چنین است: خشت، آجر خام و ناپخته پارۀ گل که آن را در قالب ریزد و چون شکل قالب به خود گرفت قالب را از آن خارج می کنند وسپس آن پارۀ گل را شکل قالب گرفته را در آفتاب می گذارند تا خشک شود و بعد آن را در ساختمان ها به کار برند. آجر پخته و هر چیز چهارگوشه…(دهخدا،ج2ص1133) در ریشۀ اندو اروپایی همین معنای خشت ساختمانی منظور است گر چه معانی متعدد به خود گرفته؛ ازین قبیل یک نوع سلاح، نوع گیاه ویک نوع شیرینی هم به همین معنا است. خشت در زبان شغنی خَښت، در زبان سنگلیچی خُشت، در زبان واخی ذُتکْ، در زبان اشکاشمی خُشْت، در زبان منجی خُشْتْ.(۲: ص ۷۷)

نتیجه

ریشه شناسی از جملۀ زیرمجموعه های دانش زبانشناسی است که به بررسی نحوه شکل گرفتن واژه ها و ریشه های آنها و سیر تاریخی تغییر و تحول آنها می‌پردازد .چنین تحقیقات ریشه یابی و ایتمولوژیکی در زبانشناسی ارزش فراوان دارد. ګر چه واژه های تحقیق شده کم است اما چنین تحقیق به ما نشان میدهد که چگونه از نگاه زبانشناسی جدید یک لغت، واژه و کلمه را ریشه یابی کنیم.لغت ایتمولوژی در اصل از کلمه‌ی یونانی Etymon گرفته شده که مفهوم آن معنای واقعی است. می‌توان معنای لغوی اتیمولوژی را شناخت معنای واقعی دانست. اصطلاحی اتیمولوژی در زبان انگلیسی هم دقیقاً ریشه شناسی است و در این علم، زندگی و رشد و تحول و تغییر پیدایش و مرگ کلمات مورد توجه قرار می‌گیرد که در تحقیق فوق، چندین مثال را برای الګو شمرده میشود.

پیشنهاد

ضرورت مبرم است که در زبان دری هم قاموس ایتمولوژیکی و ریشه شناسی نوشته شود. فرهنګها و فرهنګنامه های دورۀ کلاسیک مثل فرهنګنامۀ فخرقواس غزنوی از سر با تحصیح مجدد ریشه یابی و چاپ شود.

مأخذ و حواشی

۱.اسدی بن احمد، ابو منصور علی. لغت فُرس، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال- تهران، چاپ خانه مجلس، 1319ش.

۲.بدخشی، عبدالله. دافغانستان د ځینو ژبو او لهجو قاموس، پښتو ټولنه، ۱۳۳۹ش

۳.بن خلف، محمد حسین. برهان قاطع، به اهتمام دکتر محمد معین، جلد1- 2، چاپ اول، کتاب فروشی ابن سینا-تهران، 1342ش

۴.پښتو- پښتو تشریحي قاموس،دریم ټوک،د افغانستان دعلومو اکاډمي دژبو او ادبیاتو مرکز،دوهم چاپ، دمدیوتیک د ټولیزو رسنیو مرکز، ۲۰۳۴مخ.

۵.خټک مغموم، دکتور یارمحمد.دخوشحال فرهنګ، اول جلد، ایډورډز کالج پېښور،۱۹۸۵م

۶.خیابانی، محمدعلی. فرهنگ نوبهار، کتابخانه نوبهار فیضی- ایران، 1348 ش

۷.دهخدا، علی اکبر. لغت نامۀ دهخدا(فرهنگ متوسط دهخدا)، مؤسسۀ لغت نامه دهخدا، 1385ش

۸.سرهندی، الله داد فیض. مدارُالافاضل. جلد اول، به اهتمام دکتور محمد باقر، چاپ لاهور، 1337ش

۹.غزنوی قواس، فخرالدین مبارکشاه.فرهنگ قواس به اهتمام نذیر احمد، نشر کتاب و ترجمۀ تهران، 1353ش

۱۰.فخری، شمس. (فرهنگ) معیار جمالی(واژه نامۀ فارسی، بخش چهارم. به اهتمام دکتر صادق کیا، چاپ خانۀ دانشگاه-تهران، 1337ش

۱۱.کاشانی،آریان پور، منوچهر.فرهنگ ریشه های اندو اروپایی، دانشگاه جهاد، تهران، 138۴ش

۱۲.مرورودی، فخرالدین مبارکشاه. رحیق التحقیق(584هجری). به تصحیح نورالله پورجوادی. مرکز نشر دانشگاه تهران، 1381ش

۱۳.نخجوانی، محمد بن اندوشاه.صحاح الفرس، به اهتمام دکتور عبدالعلی طاعتی. بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343ش

۱۴.هوتکُ محمد بن داوود. پټه خزانه، به تصحیح و اهتمام پوهاند علامه عبدالحی حبیبی.

۱۵.POKORNY, proto-Indo-European, Etymological Dictionary,2007.

16.Cheung Johnny, Etymological Dictionary of the Iranian Verb, Edited By Alexander Lubotsky, Volume 2, Leiden BOSTON,2007.

17.Guus  koornenindo- European Etymological Dictionary, Edited, lubotsky,Alexandar, volume 1,2002

  1. 1. این بیت از فرهنگ شامل تاریخ ختم دستور الافضل است: زهجرت بود هفصد با چهل و سه_ مرتب گشت دستورالافضل. مثل فرهنگ قواس نسخۀ منحصر به فرد از این فرهنگ در کتابخانۀ ایشاتک سوسایتی در کلکته هند نگاهدار میشود.

[2]. رک : دیوان خاقانی، ص، 405

[3]. رک : صحاح الفرس، ص ۲۳۱

[4]. رک: معیار جمالی، واژه نامۀ فارسی-دری از شمس فخری.ص 377 (معیار جمالی و مفتاح ابو اسحاقی) کتاب است در چهار فن، قوافی، بدایع الصنایع، عروض و لغت فرس که شمس الدین از سرایندگان سدۀ هشتم هجری در سال 45-744هـ.ق به نام جمالدین ابو اسحق پسر محمود شاه پادشاه فارس که حافظ او راستایش میکرد نوشته است.(همین: مقدمه،ص.یک)

[5]. معنا این واژه در زبان های رومانس: تنگی خاطر، تشویش. در زبان های آلمانی: تنگی، تنگ، باریک. و در زبان انگلیسی جدید: خشم است.

[6]POKORNY,42,726,730/BARNHART(ANGER),34/MACKENZIE:(ahreman),7/ONIONS(anger,anguish)p,37

[7]. رک: دیوان خاقانی، ص 283

[8]. اصل در دیوان: اندرم است.

[9]. اصل در دیوان: اندری است.

[10]. در نسخۀ خطی(د) ایذر آمده.

[11]:POKORNY:P,609/DELAMARRE P,(ICI) P,297/MACKENZIE: P,30/AMINDAROV(here) P,235.

[12]. فردوسی چنین گویند: چنین است رسم سرای سپنج _ گهی ناز و نوش و گهی ناز و رنج.

[13]. در اصل نسخه خطی یرمان است.

[14]. رک: مدارالافضل تألیف الله داد فیض سرهندی ابن اسد العلماء علیشیر السرهندی ۱۰۰۱ هـ.ق، به اهتمام دکتور محمد باقر، چاپ لاهور، ۱۳۳۷ش، ص ۱۵۲

[15] . POKORNY:P24,67/MACKENZIE(FRIEND) P, 115

برای معلومات بیشترنگاه کنید قاموس ایتمولوژیکی آریانی:

۱۶*barĴ_ ، برژ، برځ‘to praiseستایش, honourسربلند،فرهمند،مرتفع’

  • AVESTAN: YAv. b_r_j-‘to honour, welcomeپذیرایی’. ◊ A noun, probably instr. sg, b_r_j_,

attested in YAv., is often connected to the verb b_r_j-, despite the fact that it is

translated as ‘desire’ (/_rzōg/) in the Pahlavi commentary. _ Liste: 38

*bar_ 11

Pres. a            a-: INJ. 1sg. YAv. b_r_jaēm (V 7.52), 3sg. YAv. b_r_jaiia(Yt 10.90), 3pl. YAv. b_r_jaii_n (Yt

10.90), SUBJ. 3pl. YAv. b_r_jaii__ti (V 7.52), 3pl. YAv. b_r_jaii_n (Y 65.11); Perf. pass.: perf. pass.

b_r_x_a-(Y 34.9, Y 44.7, Y 51.17, etc.)برای ترفیع معنوی هم استعمال دارد

see: Etymological dictionary of the iranin verb.( barĴ)

[17]. اصل چنین است.

[18]. اصل کفتند است.

[19]:see,POKORNY,P140/,DELAMARR P,220/MACKENZIE P,19.

[20].see more: POKORNY P,147/MACKENZIE(LAND,CONTRY)P P,121,108.

[21]. *čarH چرخ‘to come and go, wander’گردش، سرگردان، رفت وآمد

  • AVESTAN: car- ‘to come and go’ || (+ *para-) ‘to pass over’ || (+ *_i-) ‘to go to and

fro’ || (+ *ham-) ‘to walk around’چرخنده_ Liste: 21f.

[22].- A wheel is a circular object which turns round on a rod attached to its center. Wheels are fixed underneath vehicles so that they can move along.

[23]See more .OPKORNY P 630-640/BARNHART(WHEEL) P 1230/DELAMARRE (ROU DE CHAR) P 125/BUCK PP 724-725/ONIONS(WHEEL)P 1001/SKEAT(WHEE) P 709/AMINDAROV(WHEEL)P 309.

[24].see more: POKORNY P,12/MACKENZIE(brik)p , 105/BUCK(BRICK)PP,603,604/ONIONS(ether)p329/SKEAT(AIDH)

P,752.

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب