از دید من، «لابیگر» همیشه واژهای منفی نیست؛ همانطور که «منتقد» لزوماً دشمن نیست. اما در جوامع چون افغانستان، معمولاً هنگامی که حقیقتی بیان میشود یا نقدی برخلاف باورهای قومی، زبانی یا سمتی برخی گروهها و افراد صورت میگیرد، بهجای پاسخ منطقی، برچسبزنی ها جای گفتوگو و استدلال را میگیرد.
در چنین فضا، مفاهیمی مانند «لابیگر»، «بیوطن»، «جاسوس»، «خائن»، «عقبگرا»، «تفرقهانداز»، «فاشیست» یا «قبیلهگرا» بیشتر برای خاموشکردن صدای مخالف و سرکوب اندیشههای متفاوت بهکار برده می شود، نه برای توصیف واقعی نقش یا دیدگاه افراد.
این نوع برخورد، در واقع سوءاستفاده از واژههاست؛ نوعی سانسور غیررسمی، که بسیار هم مؤثر و بسیار هم خطرناک است، در کشوری مانند افغانستان، که هویت قومی، زبانی و سمتی با دین و سیاست در هم پیچیده و بافته شده است، حتی مفاهیم سادهای چون «لابیگری» نیز تحریف میشوند.
اگر نقد یا تحلیلی از زاویهای متفاوت ارائه شود، بهسرعت «سیاسی» یا «ضد ما» تلقی میشود. بهجای اینکه گفته شود «با تو مخالفم»، میگویند «تو دشمن هستی ».
این نگاه، گفتوگو را مسدود و فضای تضارب آرا را نابود میکند.
واژهها و مفاهیم مهمی چون لابیگری، آزادی بیان، عدالت، وطندوستی، دموکراسی، انتخابات، اقلیت و اکثریت، بهجای آنکه محتوای واقعی خود را حفظ کنند، اغلب به ابزارهای سیاسی تبدیل شدهاند. ابزارهایی برای حذف دیگری، نه برای همگرایی.
زمانیکه فردی واقعیتی را بیان میکند که با منافع یا روایت غالب یک گروه همخوانی ندارد، بهجای شنیدن، متهم به لابیگری، خیانت یا متهم به وابستگی میشود.
در چنین فضایی، اجازه دیدن حقیقت از بین میرود و یک حلقه بستهی فکری شکل میگیرد و در واقع، همین کسانی که دیگران را متهم میکنند، ممکن است خود آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت بدخواهان واقعی کشور باشند.
فرد یا گروهی که توان شنیدن حقیقت را نداشته باشد، دیر یا زود قربانی هیولاهایی خواهد شد که خودش ساخته است.
سخن آخر اینکه: اگر بگویی که با ساخت سرکهای معیاری و نیمهمعیاری در سراسر کشور، فاصله میان شهر و دهات کاهش مییابد، ارتباط میان آنها آسانتر میشود، و در این زمینه کار با جدیت و سرعت جریان دارد، یا اگر گفته شود که امنیت سراسري در کشور تامین است ویا اگر گفته شود که افغانستان به رشد و انکشاف و پیشرفت طبیعی و ارام نیازد دارد،نامت را میگذارند “لابیگر”.، ایا جالب نیست؟
احترامات به همه تقدیم است.
نوشته ی زلمی نصرت متاسفانه مشکلاتی دارد و با لغات نا آشنا مانند برچسپ زنی، واژه ها …وغیره دوام یافته در جای می نویسد دیدن حقیقت (!) در حالیکه معمول چنین است؛ درک حقیقت، دریافت حقیقت وغیره.
ایشان واژه ها(!) و مفاهیم لابیگری، آزادی بیان، عدالت، وطندوستی، دموکراسی، انتخابات، را مترادفات فکر کرده و درعین مفهوم ردیف کرده است.
در اخیر می فرماید: اگر بگویی که با ساخت سرکهای معیاری و نیمهمعیاری در سراسر کشور، فاصله میان شهر و دهات کاهش مییابد، ارتباط میان آنها آسانتر میشود، و در این زمینه کار با جدیت و سرعت جریان دارد، یا اگر گفته شود که امنیت سراسري در کشور تامین است ویا اگر گفته شود که افغانستان به رشد و انکشاف و پیشرفت طبیعی و ارام نیازد دارد،نامت را میگذارند “لابیگر”.،
وبعد می پرسد: ایا جالب نیست؟
جالب چیزی را ګونید که برای یک فرد عجیب و قابل جلب نظر باشد. فکر کنم زلمی جان اصلاً خواسته عکس فیلسوف مابانه شان را که انگشت تفکر و عینک را بحیث سمبول درآورده، به رخ خواننده بکشاند؟؟ اما فرموش کرده که یک نوشته باید قانع کننده و بامفهوم باشد. آیا جالب نیست؟