عبدالباري جهاني
اګرچه درباره قتل امیر حبیب الله خان و قاتل خیالی او مصطفی صغیر به ګمانم زیاده نویسی صورت ګرفته؛ باز هم لازم دانستم که قول یکی از کسانیکه درین روزهای اخیر به کتاب او استناد بسیارصورت ګرفته است در زمینه ترجمه نمایم. این شخص ظفرحسن ایبک است، که در زمان قتل امیرحبیب الله خان، بحیث یک مهاجرهندی، در کابل بسر میبرد و استاد و مرشد او مولوی عبیدالله سندهی با امیر حبیب الله خان به جلال آباد رفته بود و حین حادثه قتل امیر حبیب الله خان در جلال آباد بوده است.
باب هشتم: قتل امیرحبیب الله خان
امیرحبیب الله خان در سال ۱۹۱۹ در موسم زمستان، مطابق عادت، به جلال آباد رفته بود و سردارنصرالله خان نایب السلطنتة، سردار عنایت الله خان معین السلطنة، سردارمحمدنادرخان سپه سالار و پدر و کاکای او، که مصاحبان خاص امیر بودند باخود ګرفته بودند. همچنین مستوفی الممالک و سایر امرای دربار هم با امیر همراه بودند. قبله مولناصاحب مرحوم( مطلب مولوی عبیدالله سندهی است. جهاني) که نظربند مستوفی الممالک بود، هم به اجلال آباد رفته بود. مطابق عادت همیشګی، عین الدولة سردارامان الله خان، بحیث ګورنر کابل مقرر شده بود.
من دو روز قبل از حرکت سردارمحمدنادرخان اورا دیدم و یادآوری وعده ای نمودم که طبق آن قرار بود مرا، غرض تعلیم، به اروپا بفرستد. او باز هم وعده نمود که بعد از بازګشت از جلال آباد وعده خودرا عملی خواهد نمود. مګر من وعده سپردم که درین باره با هیچ کسی صحبت ننمایم. او در وقت حرکت ګفت که دیده شود خواست خدا چه خواهد بود.
من همیشه با او اردو صحبت مینمودم چون او در دیره دون تولدیافته بود و در آنجا لسان اردو را خوب فراګرفته بود. من هم برقول خود ایستاد شدم و حتی به مولناصاحب مرحوم هم چیزی درین باره نګفتم. در حالیکه من همه چیز را با او درمیان میګذاشتم. اګرچه در وهله اول هم اصرار سپه سالار مبنی بر پنهان نګه داشتن وعده ای که با من نموده بود و ضمناً ګفته بود که دیده شود خواست خدا چه خواهد بود، برای من یک قسم کلمات معنی دار معلوم میشد مګر در همان وقت اهمیت کامل این کلمات را متوجه نشدم مګر بعداً فهمیدم که معنی دیده شود که خواست خدا چه خواهد بود، چیست.
در ماه فبروری سال ۱۹۱۹ یک روز صبح اطلاع یافتیم که امیرحبیب الله خان در قله ګوش لغمان به قتل رسیده است. ما فکر میکردیم که د رافغانستان بعد از کشته شدن یک پادشاه بی امنیتی امر طبیعی خواهد بود. ما در این اندیشه بودیم که دربی امنیتی که امدنی است سرنوشت ما مهاجرین چطور خواهد شد. ما پناه به ختم قرآن شریف بردیم او از خداوند متعال طالب رحم شدیم و از خداخواستیم که در افغانستان امن و امان را قایم نماید. بعداً اطلاع یافتیم که سردار عنایت الله خان معین السلطنة به نفع کاکای خود سردار نصرالله خان از دعوای سلطنت دست بردار شده و با او بیعت نموده است. قبله مولنا صاحب مرحوم، که در آن وقت در جلال آباد بود، وقتی آمد ګفت که امیر حبیب الله خان یک هفته قبل از کشته شدنش در نماز جمعه خودرا امیرالمومنین و خلیفة المسلمین خوانده بود. قبله مولنا صاحب مرحوم ازین اعلان امیرحبیب الله خان سخت رنجیده بود. ګویا امیر از خاتمه خلافت عثمانیه اطلاع داشت که خود را خلیفة المسلیمن خوانده بود. ازین ګفته امیر صاحب معلوم میګردید که در جهان اسلام سخت نفاق افتیده است. در همین هفته امیر از انګلیسها خواسته بود که چون در جنګ عمومی اول، به وسیله بیطرف ماندن، با انها کمک نموده است بایست که در عوض آن به او امتیازاتی بدهند. مګر خواست خدا بود که نه او خلیفة المسلین شد و نه پولی از جانب انګلیسها آمد تا که او صرف عیاشی مینمود.
شهزاده امان الله خان، که در کابل بحیث حکمران موجود بود، پاشاهی کاکای خود را قبول نفرمود، خود را پادشاه اعلان کرد و اعلان نمود که بر جلال آباد لشکرکشی خواهد کرد. به همین دلیل معلوم میشد که خانه جنګی امر طبیعی خواهد بود. امیرامان الله اعلان نمود که تنخواه عساکر را ماه ۲۰ روپیه کابلی خواهد داد در حالیکه کاکای او تنخواه عساکر را صرف دو روپیه اضافه نموده بود. به همین سبب در جلال آباد برضد نصرالله خان شورش نظامی رخ داده بود و اورا از تخت محروم ساخته بود. بدین طریق امان الله خان بدون خونریزی بر تخت افغانستان متمکن شد. لشکر جلال آباد نصرالله خان و عنایت الله خان را نظر بند نمود ند. سردار محمدنادرخان سپه سالار و برداران اورا که وظيفه محافظین امیر را داشتند و همچنین پدر و کاکای اورا و تمام افراد خانواده اورا زنجیر و زولانه نمودند، چون ګمان میکردند که این همه در قتل امیر دست داشته اند. وقتی اطلاع به امیر امان الله خان رسید او به همه لشکر جلال آباد امر نمود که زندانی ها را زنده تا کابل برسانند تا همه به سزای اعمال خود برسند. بدین طریق، زندانی ها از مرګ نجات یافتند مګر همه زنجیر و زولانه به کابل آورده شدند. بدین وسیله سردار سپه سالار محمدنادرخان مرحوم، که در قسمت او در آینده حاصل نمودن استقلال افغانستان و بعداً نجات دادن از دست باغی بچه سقاو و شامل نمودن کشور در قطار کشورهای متمدن جهان رسیده بود از دست عساکر جاهل نجات یافت.
اسرار قتل امیر حبیب الله خان تا امروز فاش نشده است. درین باب روایات مختلف وجود دارند. امیرامان الله خان میګفت که نصرالله خان امیر حبیب الله خان را، بخاطر قبضه نمودن تخت و تاج از بین برده است. مګر بعضی اشخاص میګویند که امیر حبیب الله بخاطرې از بین برده شد که او در ضمن زن باره ګی خود ملکه علیاحضرت را توهین نموده بود و ملکه هم بخاطر بسلطنت رساندن فرزند خود برضد او دست بکار شده بود. نزد من این تحلیل قابل قبول نیست زیرا ملکه در این زمینه به تنهايی هیچ کاری را از پیش برده نمیتوانست. بعضی مردم فکر میکنند که امیر یک آدم عصبی مزاج و سنګدل بود و بعضی مردم را که در آن غلام بچه شجاع الدولة شامل بود سزاهای بسی سخت داده بودند. همین مردم، بخاطر انتقام ګرفتن از امیر، در تاریکی شب بداخل خیمه رفته و اورا به وسیله توپانچه به قتل رسانده اند.
امان الله خان به سبب بغاوت بچه سقاو از افغانستان برآمده بود و درآن وقت شجاع الدولة هم در اروپا بود و در جرمني بسر میبرد. شجاع الدولة، با بعضی افغانها، در ضمن قصه نمودن از واقعات ګذشته، زخمهای کمر خودرا به مردم نشان داده بود که از دست امیر حبیب الله خان به او رسیده بود. من شخصاً از شهزاده های افغانی که زخمهای شجاع الدولة را دیده بودند، در استانبول این قصه را شنیدم. امکان دارد که همین شخص بخاطر انتقام ګرفتن از امیر مرتکب قتل او شده باشند.
وقتی به ترکیه آمدم یک روایت دیګری را هم شنیدم مبنی براینکه یک جاسوس مشهور انګلیس بنام مصطفی صغیر، که انګلیس ها اورا برای به قتل رساندن مصطفی کمال اتاترک به استانبول فرستاده بودند، در ترکیه ګرفتار شده بود. او در محاکمه خود اقرار کرده بود که از طرف انګلیس به افغانستان رفته بود و امیر حبیب الله خان را بقتل رسانده بود زیرا او در بدل بیطرف ماندن در جنګ عمومی اول از انګلیس ها طالب پاداش بس بزرګی شده بود. این اقرار مصطفی صغیر به اندازه ای بی معنی است که اصلاً ارزش بحث نمودن را ندارد. یک آدم خارجی در دربار امیر حبیب الله خان به اندازه ای صاحب رسوخ و اعتبار میشود که او بدون اجازه از صف پهره داران ګذشته و امیر را بقتل برساند کاریست غیر ممکن. اګر کدام شخص خارجی در دربار امیر وجود میداشت ما حتماً از اسم او اطلاع می یافتیم. اګر چنین شخصی در دربار امیر موجود میبود، افغانها بصورت جایز یا ناجایز اورا به قتل امیر ملزم میساختند.
یک روایت دیګر هم است و آن اینکه افغانهای ملت پرست، آزادی خواه و استقلال پسند، که رهبری آنهارا سردار محمودطرزی و سردار محمدنادرخان بعهده داشتند، با امان الله خان سازش نموده و بمقصد ترقی افغانستان و استقلال حاصل نمودن از استعمار انګلیس امیر حبیب الله خان را از بین برده اند.
بعقیده من، در قتل امیر، افغانهای وطن پرست حتماً دست داشته بودند. آنها قبل ازین هم دو دفعه بر موتر امیر، حین ګذشتن از سرک، فایر نموده بودند مګر در هدف خود ناکام مانده بودند.
اګرچه، نزد من در ین باره کدام دلیل واضح موجود نیست مګر بعضی دلایل خورد و ریزه موجود هستند که مرا به قبول نمودن این عقیده مجبور میسازند. یک دلیل را بصورت ذیل میآورم، که در بالا به آن اشاره هم نموده ام.
در روزهاییکه فرزند سردار سپه سالار محمدنادرخان مرحوم محمدطاهرجان را درس میدادم و بخانه آنها میرفتم اکثر اوقات با سردار سپه سالار ملاقات مینمودم و حین این ملاقات ها همیشه در خواست میکردم که مرا برای تعلیم به اروپا بفرستد. و او همېشه جواب میداد که حالا شرایط مساعد نیست. وقتی بسال ۱۹۱۹ با امیر به طرف جلال آباد حرکت میکرد باز هم همین درخواست خود را تکرار نمودم ګفت که هیچ کسی را نګویی و در وقت جداشدن ګفت که دیده شود خواست خداوند چیست.
بعد از واقعه قتل امیر در دل من این سوال مطرح میشد که شاید سپه سالار محمدنادرخان از سازشی که برای قتل امیر طرح شده بود اطلاع داشت و یا شاید او هم درأن سازش دست داشت. چون من قبلاً باربار از او خواهش فرستادن من به یورپ نموده بودم مګر او هیچ وقتی چنین جواب یقینی نداده بود. اینکه مرا تأکیداً ګفت که با هیچ کسی درین باره صحبت نکنم درین وعده یک راز مهم نهفته بود و برای پنهان نګه داشتن آن راز ووعده نګفتن مرا میخواست. اینکه ازمن وعده پنهان نمودن این راز را میخواست ګفته میتوانم که او یقین داشت که در آینده حالات و شرایطی میآیند که او طبق درخواست من عمل نماید. اګر یقین نمیداشت این دفعه هم جواب سابقه خود را تکرار مینمود که فعلاً شرایط مساعد نیستند.
مګر من فکر میکنم که قتل امیر به واسطه همین وطن پرستان صورت نپذیرفته بلکه کدام شخصی را برای این کار استخدام نموده اند که او در فکر انتقام ګرفتن از امیر بخاطربی عزت شدن خود بود. امکان دارد که ملت پرستان افغان از جذبه انتقام این شخص استفاده نموده باشد و اورا بقتل نمودن امیر راضي کرده باشند.
شجاع الدولة در زمان امارت امیرامان الله خان دفعه اول بحیث کوتوال کابل و بعداً وزیر امنیه مقرر شد. یک غلام بچه را آنقدر مقام بلند حکومتی دادن خودبخود مسله پرمعنی است. معلوم میګردد که این مقامات را در بدل به انجام رساندن وظیفه خود، که قتل امیر به اثر خواهش ملت پرستان بوده است، بدست اورده اند. یک دلیل دیګر این است که بعد از قتل شدن امیر یک غلام بچه دیګر بنام محمد ولی خان به مقامات بلند رسید. امان الله خان بعد از محمودطرزی، که اولین وزیر خارجه افغانستان بود، او رابه حیث وزیر خارجه مقرر کرد و وقتی امان الله خان به سیاحت ممالک اروپایی سفر مینمود او را بحیث نایب خود در کابل تعیین کرده بود. این همان محمدولی خان است که بعد از قتل امیر حبیب الله خود را از جلال آباد به باولی رسانده بود و به امیر تلفونی اطلاع داده بود که کار بخیر خلاص شد. ازین معلوم میګردد که امان الله خان با ملت پرستان افغان، در قتل امیر، دست را یکی کرده بود. و والده صاحبه امان الله خان علیاحضرت هم در حق او دعای خیر نموده بود. باقی والله اعلم بالصواب!
باوجود انکه سردار سپه سالارمحمدنادرخان مرحوم و باقی اعضای فامیل او به الزام قتل امیرحبیب الله خان در قید بودند من فرزند او طاهرجان را درس میدادم. حالانکه کسانیکه نعمت پرورده او بودند و محافظین او خانه اورا بلامحافظ ترک کرده و فرار نموده بودند. بعضی اشخاص مرا هم منع میفرمودند که باید بخانه او نروم. من همیشه جواب این مردم را چنین میدادم که چطور میتوانم یک شخص والاصفات را که همرای من اینقدر احسانات نموده بودند و در زمان امیرحبیب الله خان مرا از مصیبت حفاظت نموده بود ترک نمایم.
وقتی سردار سپه سالار محمدنادرخان مرحوم از این وفاداری من اطلاع یافت بر قلب او اثر بسیار عمیق نمود و وقتی که از بند رها ګردید و بخانه خود برګشت از شهامت من ستایش بعمل اورد و بعد ازان روابط من با او هنوز هم زیاده تر شد. خاطرات ظفرحسن ایبک، بلسان ُاردو. ص ص ۱۲۷- ۱۳۳