امروز در ویبسایټ افغان جرمن مضمونی بقلم محترم داکترصاحب عبدالله کاظم در باره « تاریخ تأسیس پوهنتون کابل در سال ۱۳۲۶ نه در سال ۱۳۱۱» به چشمم خورد. اګرچه نمی خواستم چیزی درین باره بنویسم چون بنده نظر خودرا در باره اعلیحضرت نادرشاه بار بار نګاشته ام ولی چون دفاع از قهرمان استقلال و نجات کشور را وجیبه ملي خود میدانم باید چیزی بنویسم.
باوجود احترامیکه به علمیت داکتر صاحب کاظم دارم، و بنده، منحیث یک شاګرد ابتدايي تاریخ، به درجه علمیت آن جناب نمیرسم، باید اذعان بدارم که جنابشان، در مقابل نادرشاه و خاندان او، از عقده شخصي کار میګیرند ورنه ضرور نبود که در باره،خاندان آل یحیی کتاب قطور سه جلدي را بنویسند و جان مطلب این کتاب قطور، قسمیکه از عنوان آن پیداست، ثابت نمودن این دوکلمه باشد که آنها همه خاین به میهن و جاسوس انګلیس بودند.
داکترصاحب کاظم قسمتی ازین مضمون خویش را به مسله عدم توجه نادرشاه به انکشاف معارف کشور نموده و مینویسند که نادرشاه مسوولیت انکشاف معارف را قصداً به دوش شورای ملي انداخته و خود را از مسوولیت کنارکشیده اند. بعداً در زمینه به نوشته مرحوم غبار، که دشمن جاني نادرشاه و خاندان نادري بوده، استناد می ورزد که باید عوض آن، که مملو از عقده های شخصی بود، به یک سند دیګرتاریخی مراجعه مینمود. مرحوم غبار در، جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخو به مقابل نادرشاه به اندازه ای از تعصب و تنګ نظری کار میګیرند که به روز اول به قدرت رسیدن نادرشاه در خانه خود مجلسی را، برای براندازی این خاندان، در خانه خود تشکیل میدهند؛ و دلیل عمده او وجود الله نواز خان و شاه جی در قطار همرزمان نادرشاه بوده است؛ که به زعم مرحوم غبار جواسیس حکومت برتانوی بوده اند. مورخ معاصر عبدالحمید مبارز در زمینه مینویسند: « وجود دوشخصیت به نام الله نواز خان و سید عبدالله خان شاه جی را بعضی ها مورد شک قرار دادند که این شخصیت ها با برتانیه ارتباط دارند. خدمات بعدي الله نواز خان، که در صفحات بعدی توضېح میکنم، ثابت ساخت که وی صادقانه به افغانستان خدمت کرده و . . . » تحلیل واقعات سیاسی افغانستان ص ۳۶
مهمتر ازهمه، به عقیده بنده، وقتی در باره واقعات تاریخی، بخصوص اشخاص تاریخي، مضمونی را مینګاریم، نباید به آثار دشمنان جاني او استناد ورزیم زیرا معمولاً باعث ګمراهی شخص نویسنده و خواننده های چنین مضامین میګردد.
قبل از همه، باید از داکتر صاحب، منحیث پروفیسر اقتصاد، سوال کنم که شما وقتی در باره نادرشاه مینویسید ګاهی اوضاع اقتصادی، امنیتی، سیاسي و نظامي افغانستان سالهای نادرشاهی را متوجه شده اید؟ قبل ازینکه شما جواب مثبت یا منفی بدهید بنده به یقین کامل ګفته میتوانم که شما یا متوجه نشده اید و یا قصداً آن شرایط را در نظر نمی ګیرید. زیرا وقتی بنده به نوشته های شما و مرحوم غبار و مرحوم فرهنګ و سایر مخالفین نادرشاه مراجعه میکنم از نوشته های تان معلوم میګردد که شما همه شرایط را مطلقاً عادي فکر نموده و بعداً قضاوت نموده و خواننده های تان را قصداً و عمداً به بیراهه میکشانید.
به این عبارت، مارشال شاه ولی خان فاتح کابل، توجه نمایید: « . . . امروز با هزار مشکل توانستیم آتش باقیمانده ارګ را خاموش کنیم. بجز حرمسرای خورد و قصر باغچه تمام عمارت ها سوخته آنچه سامان و فرش و موبل در ارګ و دلکشاه بود غارت شده بود. ازخرانه آنچه ازدست حبیب الله باقیمانده و از چنګال مردم نجات داده شده دونیم لک افغانی بود . . . » یاداشت های من ص ۹۰
نه فوج و پولیس وجود داشت. نه نظام حکومتي، نه بنیه مالي موجود بود. سمت جنوبی هنوز در حالتی بود که هر آن بیم بغاوت عمومي میرفت. مشرقي هنوز تحت کنترول نیامده بود. طرفداران حبیب الله کلکاني در کوهستان آمده شورش بودند. ابراهیم لقي در شمال کشور به متابعت هیچ کسی تسلیم نمی شد. طرفداران امان الله خان، به کمک ترکیه و اتحاد شوروي در داخل و خارج کشور فعال بودند و بعد از چند عمل تروریستی بالآخره نادرشاه را به قتل رساند. او در چنان شرایطی مملکتی را ساخت که تا نیم قرن باثبات ماند و بالآخره دیدیم که کشور و مردم ما باهم یکجای قرباني تجاوز شوروی ګردید. کسی که با چنان شرایط نامساعد و درهم و برهم و با وجود دشمنان خارجی و داخلی، بدون بودیجه و خزانه، بدون فوج و توپخانه پنجه نرم نمود و کشوری را تقدیم ما و شما نمود، که در ظرف چهارسال صاحب حکومت، پارلمان، فوج، معارف، بانک، سرک و همه لوازم عصری شده بود، بدون نابغه اسمی دیګری به او نتوان داد.
مورخ معاصر نادرشاه و واقعات ناګوار آن دوران پروفیسر محمدعلی مینویسند:« یکی از اولین اقداماتیکه بعد از فتح کابل نمود باز نمودن مکتب ها و لیسه ها بود و هر سال شاهد به وجود آمدن موسسات جدید تعلیمي هستیم. یکی از کارهای اخیر او فاکولته طب است که در کشور ما اولین مکتب طبی است، که به فارسي درس داده میشود. مکتب طبی بسال دوم سلطنت اعلیحضرت شروع به کار نمود. . . » Mohammad Ali. Progressive Afghanistan PP 185-86
محمدعلی بعداً مینویسد: « به منظور فراهم نمودن تسهیلات فراګرفتن لسان های خارجی برای مردم کورس های شبانه را افتتاح نموده اند و دران کورس ها جرمنی، فرانسوی و انګلیسی مفت و رایګان تدریس میشوند. Ibid P189
پروفیسر محمدعلی بعداً مینګارد: « در مناطق مختلف کشور شفاخانه های، بشمول شفاخانه امراض دماغی، افتتاح شده اند. یک سناتوریم برای معالجه توبرکلوز، که مجهز به وسایل عصری میباشد در علی آباد به کار آغاز نموده. Ibid 187
مورخ دیګر معاصرنادرشاه سردار اقبال علیشاه مینویسند: « او معارف را در راه راست تشویق مینمایند یعنی آرزو دارد که مردم او ذاتاً افغان باقی بمانند، مګر از منابع خارجی تنها چیزهای را بیاموزند که به حال کشورش مفید ثابت ګردد. او میخواهد که مفکوره های خارجی را به طریقی به کشورخود وارد نماید که از چوکات حقیقی رسوم افغانی عدول نورزد. او نه پول دولت را مانند امان الله خان بمصارف بېجا به مصرف می رساند ونه مانند بچه سقاو ظالم و دیکتاور است. پالیسی نادرشاه بصورت عموم برقرار نمودن صلح و به وجود آوردن نظم است. من به اطمیان ګفته میتوانم که افغانستان در امور داخلی و خارجي آینده درخشانی را در پیش دارد» Iqbal Ali Shah. The Tragedy of Amanullah. P253
مهیندراپراتاپ، که در روزهای اول قدرت نادرشاه به کابل سفر نموده بود مینویسد: « هیچ کشوری در روی زمین به اندازه افغانستان برای سرمایه ګذاري خارجي محفوظ نخواهد بود. در پایتخت افغانستان ۹ ماه خونریزی صورت ګرفته و قدرت بدست یک مشت دزد و آدمهای نابکار بوده است. در حالیکه هزارها تن در آن ګیرودار کشته شدند، خون یک خارجی ریخته نشد. . . آمر نمایندګي جرمني باز هم نمایندګي خودرا باردیګر فعال نموده تو ګویی هیچ چیزی واقع نشده است. افغانستان یک کشورعجیبی است» Mahendra Pratap. My Life Story . P 159
مهیندرا پراتاپ، که شاید همه ما با نام او آشناباشیم، در همان سفر کوتاه به کابل، با نادرشاه ملاقات نموده بود، و از کابل عازم امریکا میشد، مینویسد که نادرشاه به او ګفت که اګر صرف دو نفر امریکايی را به به سرمایه ګذاری در افغانستان تشویق نمود سفر او کامیاب است. . . » Ibid P 160
ګریګوریان درکتاب خود، که شاید بهترین کتاب در باره افغانستان معاصر باشد، مینویسد: « نادر به مسله تعلیم و تربیه اهمیت فوق العاده قایل بود. او به این عقیده بود که تعلیم مردم را بر ای قبول نمودن اصلاحات اجتماعی اماده میسازد. او در بسیاری از نطق ها و مصاحبه های خود این نکته را روشن نمود. . . نادرخان به این عقیده بود که کشو رش بدون حاصل نمودن تعلیم یک قدم به پیش نخواهد رفت و بر همین اساس به شمول مکاتب ثانوی جرمنی و فرانسوی مکاتب افغانها را از سر آغاز نمودند. او با وجود آنکه با آغاز نمودن دوباره مکاتب برای نسوان، عجالتاً، مخالف بود و همچنان نمیخواست که مکاتب مشترک دختران و پسران را، قبل از وقت آغاز نماید، مګر معلوم بود که او برای این کار هم آماده است» Gregorian. The Emergence of Modern Afghanistan. P 307
« در ارتباط با مکاتب و جوانان، نادرشاه بسال ۱۹۳۱ یک فرمان شاهی را صادرنمود و به اساس آن برای جوانان سازمان څارندوی را، بنام انجمن کشافان، در کابل تهداب ګذاشت. این انجمن که تحت ریاست ظاهرخان تشکیل شده بود تا سال ۱۹۳۲ دارای تقریبا ۱۰۰۰ عضو بود. و در همین سال با انجمن بین المللي څارندویان یکجا شد. نادرشاه همینطور ورزش را تشویق مینمود و آنرا در نصاب تعلیمی مکاتب ثانوی داخل نمود. در سال ۱۹۳۲ انجمن اولمپیک ملی را تحت ریاست شاه محمودخان تشکیل نمود. این انجمن بسال ۱۹۳۴ در بازی های اسیای غربی در دهلی اشتراک ورزید و بسال ۱۹۳۶ در بازی های اولمپیک در برلین شرکت نمود. این اولین تماس های بین المللی ورزشکاران افغان بود» همان کتاب ص ۳۱۰
« از سال ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ به تعداد ۳۰ شرکت بزرګ شخصي سهامي تشکیل ګردیدند. شرکت های مهم که در کابل فعالیت مینمودند و پوست قره قل را صادر میکردند عبارت بودند از شرکت صابر با سرمایه ۶ میلیون افغانی، توکل ۱ میلیون افغانیو برداران ۱ میلیون افغانی، قناعت یک و نیم میلیون افغانی و کوشش یک ونیم میلیون افغاني . . . همان کتاب ص ۳۱۵
نادرشاه، با وجود مشکلات بی حد و حصری که با آن مواجه بود، بسال دوم سلطنت خود، شورای ملی را تأسیس نمود و افغانستان را صاحب پارلمانی ساخت که در تاریخ کشور سابقه نداشت. شاید بعضی ها بګویند که اعضای پارلمان قبلاً تعیین میشد و به پارلمان معرفی میګردیدند. درین باره بحث و استدلال بیهوده است ولی ګفته میتوانیم که افغانستان را در ظرف یکسال صاحب شورای ملي و مجلس اعیان یا سنا ساخت. یا حد اقل تهداب پارلمان را ګذاشت.
از نادرشاه چه معجزه یې را توقع داشتیم؟ آیا شاهی یا کس دیګری را مثال آورده میتوانید که در یک کشوری که پر از مخالفین و تروریست ها و باغی ها بود و خزانه دولت چور و تاراج شده بود و در خزانه دولتي تنها دونیم لک افغانی باقی بود، در ظرف چهار سال این همه کارها و پروژه ها را عملي نموده باشد؟ هیچګاهی مثال را آورده نمیتوانید.
برخلاف ادعای مرحوم غبار و بعضی ها، که نادرشاه را، به زعم خودشان، ایجینټ انګلیسها معرفی نموده اند، ګریګوریان مینګارند: « حین سفر امریکایی ها به کابل، نادرشاه از امریکا خواست تا در کابل نمایندګی خودرا افتتاح نمایند و برای استفاده نمودن از منابع طبیعی افغانستان سرمایه ګذاری نمایند. نادرشاه به یک امریکایی اظهار نموده بود که ما ترجیح میدهیم که تفحصات منابع ما به وسیله کشورهای صورت ګیرد که در شرق پلانهای استعماری نداشته باشند. نادرشاه ګفته بود که کشور ما از نګاه منابع تیل، سنګ زغال، مس و دیګر مواد و سنګهای قیمتي و تجارتی غنی است. مګر ما نمیخواهیم افغانستان را به دست کشورهای اروپايی بدهیم که میخواهند بر خاک ما تجاوز نمایند. . . » ص ۳۳۶
نادرشاه وطن و جوانان و تعلیم و تحصیل آنها از صمیم قلب علاقه داشت. پوهنیار درکتاب خود از قول یک جوان بنام عبدالله جان پوپلیار، که مخالف سرسحت نادرشاه بود مینویسد: در ماه سنبله ۱۳۱۲ ما یک دسته از سکوت بای ها برای سیرعلمی به دوده مست رفته بودیم. در آنجا خیمه های خود را نصب کرده مشغول تهیه چای یا کدام چیز دیګر بودیم. در همین وقت نادرشاه میخواست بطرف پغمان برود. چون خیمه های سکوت بای ها را دید از موتر پیاده شد به خیمه های ما وارد ګردید . . . و با خوشرویی از هریک احوال پرسی نمود. سپس مجدداً بموتر سوار ګردید و جانب پغمان رفت. من درینوقت ګفتم چه موقع خوب و مناسب برای کشتنش دست داد اما متاسفانه که تفنګچه در نزدم نبود. عبدالخالق نیز آن ګزارش را تایید کرده بر علیه من شهادت داد » ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان. سید مسعود پوهنیار جلد دوم ص ۸۰
مرحوم غبار و امثالهم ازین قبیل داستانها با دلګرمی بی شایبه ای استقبال نموده و اشخاص احساساتی مانند عبدالله جان پوپلیار را وطن پرستان قلمداد نموده اند. آیا در تاریخ افغانستان و یا کدام کشور دیګر اسیا کدام شاهی را سراغ دارید که به خیمه جوانان وارد شود و با آنها با خوشرویی احوال پرسی نماید؟ این حرکت نادرشاه را شما نویسنده ها صمیمیت با جوانان تعلیم یافته نمیدانید؟ نادرشاه چه ګناهی را مرتکب شده بود که یک جوان احساساتی و اغوا شده اورا باید میکشت و افسوس میخورد که ای کاش تفنګچه نزدم نبود.
در همین کتاب در یک جای دیګر درباره یک جوان احساستي دیګر بنام عبدالعزیز توخی که بسیار مورد پسند پوهنیار واقع شده میخوانیم « . . . نامبرده شخص زنده، چالاک ، شوخ و مجلس آرا بود و افکار مترقي و ضد استبداد!!!! نیزداشته با جوانها و همصنفی های منور !!! خود همیشه محشور بود. در جسارت بی اندازه بی باک بلکه بدرجه تهور رسانده بود ( شاید رسیده بود ) چناچه یک روز عصر در جاده نزدیک چاراهی ملک اصغر با رفقا روان بود که موتر نادرشاه ګذشت. عزیز با صدای بسیار بلند ګفت اونه نادر ګوره را ببینید که ګذشت. نادرخان سر از کلکین موتر کشیده تا فاصله دور بطرف او و همراهانش نظر انداخته میرفت. عزیز به شب دوم واقعه قتل نادرشاه ګرفتار و به محبس ارګ برده شد. در شب استنطاق وقتیکه سردار فیض محمدزکریا ازو پرسید که عبدالخالق چرا اعلیحضرت را بشهادت رسانید بجوابش ګفت. اګر نظر اندازی کنید زیر هر سنګ هفت عبدالخالق است. مظالم و بیدادی که برملت بیچاره می رود هر فرد این ملت را قاتل پادشاه ساخته است. استبداد به درجه نهایی رسیده است. . . » ص ۸۱
ایا لازم است که ما هنوز هم همان سخنهای احساساتی را تکرار نماییم. و ضمناً بنده در باره به اصطلاح جنبش مشروطیت در افغانستان، همه نویسنده های احساساتي را چلینج نمودم تا حد اقل یک سندی، یک ورق کاغذی، یک مرامنامه ای از مشروطه خواهان به من بېچاره طالب العلم نشان بدهد. هیبچ کسی یافت نشد. ولی باز هم در باره مشروطه خواهان و جوانان ضد استبداد مینویسیم و مینویسیم. آیا از بدو تأسیس افغانستان تا زمان نادرشاه، که عبدالعزیز توخی و به تعقیب او مرحوم غبار أنرا رژیم استبدادي خوانده اند، کدام وقتی بیاد دارید که استبداد موجود نبوده باشد؟ هیچ منصفی یافت نخواهد شد که سر بګریبان خود فروبرده و خودرا به جای نادرخان قرار بدهند که اګر عوض نادرشاه میبود با وجود همه مشکلاتی که ذکر مختصری از ان بعمل اوردیم و با همه شورش های که در کشور جریان داشت و با همه مخالفت های سیاسي و اعمال تروریستی که آن پادشاه مترقي و وطندوست با ان مواجه بود چه میکرد. نمی فهمم که ما چه وقت از بغض و کینه و عقده های شخصی فارغ میشویم و چه وقت قلم خود را در اختیار انصاف قرار خواهیم داد.