سید مرتضی حسینی
تاریخیگری به زبان ساده؛ عقبگرد به دورانهای موهوم طلایی است. دورانهای بسیار دور که سر بر دامن اساطیر شکوهمند و منزه میرسید. تاریخیگری، بازگشت یک گروه یا جامعهی غرقه در مشکلات، معضلات و پتیاره گیهای گوناگون به زعامت روشنفکران تاریخیگرا به گذشتههای خیلی دور است که در آن همه چیز خوب بوده و قوم گیر کرده در حضیض فلاکت امروزی ما در آن صاحب تمدن، دولت، فر و شکوه بوده است. حالا چرا گذشتههای خیلی دور؟ چون دربارهی گذشتههای نزدیک، جعل چنین اوتوپیای شکوهمند، ناممکن است، اما هر چه در افق تاریخ دورتر رویم، تبدیل خیالبافیهای کودکانه به تاریخ و جعل یک پیشینهی شکوهمند ممکن و مقدور میشود و بهتر میتوان آن را به مردم هاج و واج مانده در سردرگمی و بلاتکلیفی زمان و وضعیت حال، باوراند. هر جامعهای که تاریخیگری در آن ظهور و رشد میکند و رونق مییابد، بیتردید در وضعیت نابهسامانی به سر میبرد. این یک قانون روانشاسی اجتماعی است؛ زیرا درد و رنج چنین جامعهای از آستانهی تحمل آن فراتر میرود و تاریخیگری یک مامن، یک مسکّن و یک تشفّی و خلسهی روحی- روانی برای رهایی از این رنج درک پتیاره گی، بد اندامی و ناتوانی خویش است.
زمانی که ممالک محروسه در قعر چاه ویل فلاکت و نابهسامانی دست و پا میزد، ارتجاع تاریخیگری ایرانشهری ظهور کرد و با جعل یک پرترهی زیبا و جذاب از دنیای موهومی به نام «ایران باستان» کوشید تا مردمان پراکندهای را که به ضرب و زور رضاخان میبایست خود را یک نژاد و یک ملّت احساس کنند، مات و مبهوت این گذشتهی پُر عظمت کرده و با تزریق اعتماد بهنفس کاذب در آن ها، یک کشور و یک ملت متحد و قدرتمند ایجاد کند؛ اما پنجاه سال از آغاز این پروژه نگذشته بود که این حُباب ترکید و واقعیتهای تلخ، همهی آن موهومات را با سرعتی خارج از باور در هم کوبید و روبید؛ زیرا ملتسازی بر اساس موهومات، تاثیری جز به تاخیر انداختن آغاز راه واقعبینانهی ترقی یک جامعه، هیچ نقش و تاثیری در سرنوشت آن ندارد. این هم یک قانون است. راه ترقی و رستگاری یک جامعه از درک دقیق و درست واقعیتهای جاری و تلاش برای قدم برداشتن به سوی آینده آغاز میشود؛ نه بازگشت به گذشتههای موهوم و تخدیر شدن در خلسهی اعصار طلایی برساخته.
جوامع تاریخیگرا همواره به جای اندیشیدن به آینده و جست و جوی راه فلاح در آن، به گذشتهای موهوم میاندیشند و به حد افراط از آن سخن میگویند. تاریخ مصرف تفکر تاریخیگرای ایرانشهری و مسلک پانایرانیسم منقضی شده و در دوران احتضار است؛ اما آنتیتزهای آن تازه در حال قوت گرفتناند. آنتیتزهای آن دقیقاً مانند آن، پارادایمهای تاریخ قومی یا ملیاند در بین اقوام یا ملل ایرانی، بهویژه ما ترکها، عربها، کردها، بلوچها و ترکمنها. در بین روشنفکران اقوام یا ملل نامبرده، شور و همهمهی تاریخ بهپاست! تاکنون تاریخ ما انکار شده و اکنون وقت آن است که دست به کار شویم و تاریخ ملی خود را بنویسیم و ملتمان را بر اساس آن بیدار و منسجم کنیم.
در این که تاریخ واقعی ایرانیان در صد سال اخیر تحریف و انکار شده، حرفی نیست، اما اکنون که ما به این حقیقت پی بردهایم، گفتمان و پارادیم تاریخ مورد نظر ما چیست؟ آیا از آگاهی، عقلانیت و سواد تاریخی لازم برای به زیر سوال بردن مبانی ایدئولوژیک پانایرانیسم و گفتمان تاریخی آن، برخوردار هستیم؟ یا تنها با بنیان نهادن مسلک ایدئولوژیکی جدید بر اساس تاریخی برساخته، به جنگ ایدئولوژی پان ایرانیسم میرویم؟ عقلانیت در برابر عصبیت یا عصیبتی جدید در برابر عصبیت در حال احتضار؟ اندکی درنگ و تامل در چیستی هویت و رابطهی واقعی و منطقی آن با تاریخ؟ یا ورود کور کورانه در ماراتن نفسگیر مسابقهی قدمتتراشی و اثبات حق تقدم تاریخی؟