جمعه, اپریل 26, 2024
Homeادبلنډه کیسهكمپيوتر خیالی | صالحه محک یادگار

كمپيوتر خیالی | صالحه محک یادگار

  تابستان بود و هوا گرم و سوزان.عرق از سر و رويم جارى بود. از سر پل مكروريان كهنه گذشتم و در كنار جاده اسفالت شده با قدم هاى تند بسوى سه راهى بنائي روان بودم . در دل دعا مى كردم كه در ناحيه نهم  شهر كابل كدام اطاقك كرائى پيدا كنم. در جستجوى راه كوتاه بودم از جاده عمومى گذشتم و داخل كوچه ها و پس كوچه ها در ساحه يكه توت سر گردان بودم . در عقب هر دروازه رنگ و رو رفته مكثى كرده و در دل دعا مى كردم كه درهمين حويلى كدام اطاق كرائي برايم پيدا شود . درب چند خانه را تك تك كردم  و مى پرسيدم كه اگر كدام اطاق كرائي داشته باشند. صاحبان منازل هر كدام چون مستنطقین مرا سوال پيچ مى كردند.

  • شوهر دارى؟
  • نخير فوت شده.
  • در كجا و كدام سال؟
  • سه سال قبل در انتحارى.
  • چند فرزند دارى؟
  • دو فرزند.
  • چه وظيفه دارى؟
  • معلم هستم.

خلاصه بعد ازپرس و پال و تحقيقات  زياد جواب رد مى دادند. خيلى خسته و ذله شده بودم.

ديدن جمعى از كودكان كه با سرعت تا و بالا مى دويدند و مصروف كارى بودند توجه ام را جلب كرد. طفلك ها خيلى شاد و خندان دور از هرنوع جار و جنجال روزگار، در گوشه اى دنج در زير تك درختى مصروف ساختن چيزى بودند. با خود گفتم اين نازنين ها چه زيبا دوراز دغدغه اى روز گار با هم بازى مى كنند، در حاليكه غم و اندوه بر چهره هر فرد اين شهر سايه انداخته بود. روزى قبل بتاريخ 16 / 5 / 1394 ه.ش ساعت يك بجه شب در منطقه شاه شهيد مربوط ناحيه هشتم شهر كابل انفجار قوى و بى مانند رخ داد بود. انفجارموتربم صد ها تن كشته وبيش از چهار صد تن مجروح بجا گذاشت. قدرت اين  انفجار به حدى قوى بود كه تا بيشتر از يك كيلو متر شيشه هاى منازل را درهم شكسته و اعضاى خانواده ها را مجروح ساخته بود. صداى انفجار تا دور دست ها بگوش رسيده، مناطق مكروريانها ، يكه توت، تره خيل، وزير اكبر خان و شهر نو را تكان داده و باشندگان ساحات مذكور را از خواب بيدار كرده بود. صدها خانواده را در مرگ عزيزان شان سوگوار نمود. از اين حادثه وهم و هراس عجيبى دامن گير شهريان كابل گرديده بود. اگرچه باشنده گان كابل چهل سال است كه در جنگ هاى خانمان سوز دست و پا مى زنند، مگر انفجار موتر بم مهيب شب گذشته همه را شوكه كرده بود. دلم از این همه جنایت گرفته شده از ته قلب زار زار گریستم.

خوشبختانه در اينجا اطفال نازنين ميهنم غرق دنياى كودكانه خويش بودند. با وجود هزاران رنج روزگار و خستگى از پاليدن خانه كرائى در گوشه اى ايستادم و از دور اين كودكان زيبا را  نظاره مى كردم كه ازمليت هاى مختلف بودند. همه بدون جنگ و دعوا، دور از تعصبات قومى، لسانى و مليتى در فضاى كاملآ صميمى دست بدست هم داده از فاصله هاى نه چندان دور خشت ها را تك تك در آغوش گرفته انتقال مى دادند. هيچ كدام بر ديگرى منت نمى گذاشت. هركدام در آوردن خشت سبقت مى جست. بعد از ساعتى هر شش تن از كودكان پنچ يا شش خشت را بعد از جستجوى بسيار جمع آورى كردند. در زير درخت گذاشتند. هر كدام عرق هاى خود را با پشت آستين خاك پُر زدودند.  لحظاتى چند دم گرفتند و نفس تازه كردند.

من در پشت درخت پنهان شده بودم. نمى خواستم مزاحم ساعتيرى شان شوم، ولى كنجكاو شده بودم. كه اين ها با اين همه خشت چه مى سازند. به يقين شما هم چون من فكر مى كنيد و بيك صدا مى گوئيد كه معلومدار خانه و يا چهار ديوارى حويلى مى سازند.مگر چنين نبود. طفلك هاى نازنين وطنم اين بار خانه و تعمير نمى ساختند . بلكه نسل انترنيت و كمپيوتر هستند. چيزى ساختند كه اصلآ تصور هم نمى كردم. آنها كه در آرمان داشتن كمپيوتر بودند از خشت هاى مذكور براى خود كمپيوترساختند. و بعد هر كدام مصروف با كمپيوتر دست ساخته خود شدند. هم خوشحال شدم كه طفلك هاى ميهنم همزمان با رشد دنياى ساينس و تكنالوژى پيشرفت كرده اند. مگر از طى دل  زارزار گريستم به خاطر محروميت اين نو نهالان ميهنم. در دل هزار ها نفرين فرستادم به دزدان و سارقين ايكه مال و سرمايه ملت را به يغما برده و ميليارد ها دالر كمك هاى جامعه جهانى را چور و چپاول و در بانك هاى داخل و خارج كشور ذخيره كردند. ملت و مردم ما را نان گدا و جا گدا ساختند.

سه طفل دیگر كه از ديگران كوچكتربودند و ناوقت آمدند. به علاقمندى رفيق هاى خود را نگاه مى كردند. يكى از بچه ها  به بسيار محبت صدا زد؛ خوب شد آمديد منتظر باشيد. ما هر كدام با شما نوبت مى كنيم. در كمپيوتر هاى ما كاركنيد. يكى ازآنها كه پشتو زبان بود و درى را به لهجه زيبا ادا مى كرد صدا زد؛  نسيم بچيش! براى هارون و ميلاد و شاكر كمپيوترت را بده كه به نوبت گيم بزنند. آنها خيلى كوچك هستند هنوز كار با كمپيوتر را ياد ندارند.

در دل محبت و صميميت شانرا تحسين كردم. از محروميت اطفال ميهنم بى حد متأثر شدم و جلو اشك هايم را گرفته نتوانستم. از مقابل شان گذشتم عينك آفتابى ام را به چشم كردم تا اشك هايم را نبينند .

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب