چهارشنبه, جون 18, 2025
Home+به یاد آن دروان های طلایی | پوهاند دودیال

به یاد آن دروان های طلایی | پوهاند دودیال

خاطره:

در مکتب ابتدائیه صنفی های ما از هرسمت و هرگذر می آمدند؛ بچه ها و دخترها از بارانه، باغ قاضی، چنداول، ده افغانان،…تا مرادخانی. ما از همدیگر نمی پرسیدیم ازکجا استی؟ در آن دوره صمیمی ترین صنفی هایم یکی عوض علی بود. بعداً او در جاده نادرپشتون دکان سامان برق فروشی داشت. وقتی بحیث استاد در پوهنتون تدریس می نمودم، روزی با خانمم غرض خریدن یک اتوی برقی به دُکانش رفتیم خیلی قدر وعزت کرد. چه جوان صادق و ساده دل بود! برای خانمم قصه های مکتب را شروع کرد: (خوارک، بشیر جان دررسم و خط بسیار لایق بود من کتابچه رسمم را میدادم برایم موتر می کشید) و خانمم بطرفم دید زیاد خندید. بعد از جنگهای کابل منزلم تخریب شد. وقتی درسال ۱۳۸۲ اندکی آرامی شد برای اعمار دوباره منزلم سامان برق و کیبل ضرور بود، ولی نقد هیچ چیزی نداشتم. دفعتاً عوض علی یادم آمد وبا خود گفتم شاید سامان را به قرض نیز بدهد. نزدش رفتم. او نه تنها سامان مورد نظر را برایم قرض داد، بلکه ان را درموتر خودش تا منزل نو اباد شده من که هنوز کلکین و دروازه نداشت رسانید، اندکی باهم نشستیم، ولی سرشته ی چای و یا اقلاً اب سرد نبود. عوض علی خندید سامان را گذاشت و گفت چای قرض باشد هر وقت خانه کاملاً  آباد شد می آیم چای میخوریم. تااینکه بعد از پنج سال قرض اش را ادا نمودم. ولی او تاکید می کرد که تو معلم استی من تجار! پول را نمی گیرم قرض را بخشدیم ، من با اصرار زیاد امانت و مبلغ قرض را تسلیمش نمودم. متاسفانه درسال درسال ۲۰۰۸م. مطلع شدم که به سویدن مهاجرشد. صنفی دیگرم سیدمقصود بود. او از پنجشیر بود. کاکایش درپخته فروشی دکان پخته فروشی داشت. وضع اقتصادی اش زیاد خراب بود او با کاکایش می بود، بعضاً که قلم یا کتابچه ام اضافی به نظرم می آمد برایش میدادم.  خیلی با هم صمیمی بودیم. صنفی دیگرم جلال بود. او ازبک بود پدرش در لطیف مارکیت(نزدیک مسجد پُلخشتی) مغازه داشت…. صنفی دیگرم پسر حاجی صاحب حیات مالک (حیات الکتریک) که یکی از رجال محترم شهر بود، تاجک بود…

در لیسه یی عالی حبیبیه دوستان ورفقای زیاد دیگر یافتم. دران وقت اصلاً به فکر آن نبودیم که کی ازکجا وبه کدام زبان ودین مذهب است. اکنون که این مسایل زبان وقوم وسمت بالا گرفته به یاد می آورم که حتا سه تن از صنفی هایم هندو و یکی سکهـ بود( سباش چندر، مکیش لال، مندی رام) نمیدانم کجااند. ولی هیچگاهی حتا در فکر ما نمی گذشت که کی به کدام زبان وکدام مذهب و دین است. در نقاش (ده افغانان) مسجد جوی شیر و درمسال دیوار به دیوار بودند و کس با کسی کاری نداشت.

شاید صنف چهارم بودم که وقتی به نانوایی خمیر می بُردم، سهارګل کاکا باشترهایش به نانوایی کربلایی صاحب میرسید و بار هیزم ها را پایین میکرد، کربلایی خودش دخل را رها میکرد به استقبال او میشتافت. تا که شاګردان نانوایی (ناخُنگیر، طولگر، خمیرگر…) هیزم را جابجا میکردند، کربلاییو سهارګل کاکا با زبان شکسته ومخلوط چه صحبت شرینی میداشتند!؟ وبعد کاکا با شترهایش رهسپار دامنه های خاک جبار و بګرامی میشد.  معامله پنیر فروشان کوچی با تنبگ داران هزاره چه صمیمی و صادقانه بود. حتا سه سال قبل در کوته سنگی قربان کیله فروش(هزاره)، جان محمد بادام فروش (پشتون) و حسین کلاه فروش (؟ غالباً تاجک یا قزلباش) را میدیدم (من از مدیدی مشتری اینها استم). با هم همسایه بودند، هنگام چاشت دیگ وکاسه شان شریک و باهم یکجا  کنار پیاده رونان صرف می کردند، دیدن این وضعیت چه لذتبخش است. این بود خاطرات پنجاه  سال قبل و وضعیت امروز مردم عادی، اما (سیاه سیون پراشوتی)، (وکلای مُفسد)، (قُضات رشوتخور)، (ژورنالیستان وابسته به بیگانه ها) امروز مسایل قوم وزبان وسمت را چنان داغ ساخته اند که شرم زمانه شمرده میشود.(البته همه نه، استثنا موجود است، دیدیم که چند وکیل شریف و وطندوست، چند ژورنالیست ملی و مبرا از تعصب، چند قاضی پاک و عادل نیز داشتیم).

این تعصبات حتا آن زیبایی و مناظر شهر را مکدر ساخت. به یادم می آید که خانمها از خانه های دامنه ده افغانان به لب جوی شیر (جوار فابریکه علم گنج) پایین می آمدند، ظرفها را در آب شفاف ان می شستند ولی امروز ان جوی خندق کثافات است، دامنه آسمایی مملو ازگلهای ازغوان بود،  بالمقابل دامنه شیردروازه از اکاسی و سایر درختان سرسبز پوشیده بود امروز متاسفانه اثری ازان پارک زرنگار وباغهای کابل، پاکی، نظم و نظافت نه مانده این تعصبات و تضاد ها حتا طبیعت وطن را در هم ریخت. بیم آن میرود که این اوضاع نابسامان به ولایات نیز سرایت کند!.

وای به حال ما که اکنون به چه مُصیبت دُچار شدیم. دنیا به پیش میرود. ما هنوز غرق تعصبات وتفرقه زبانی وقومی ایم.  این افکار نابخردانه در جوانان و تحصیل کرده و دیپلوم داران که سطح دانش شان بسیار ناچیز است، ظهور نمود و تبلیغ شد (البته استثنا موجود است). محاسن سپیدان هنوز هم به افغانستان واحد، برادری، برابری، وطن محبوب وواحد همچنان می اندیشند. خداوند رحم کند که ان دوران باز بیاید و این جوانان راه درست را دریابند.

3 COMMENTS

  1. سلام
    الله ج دې رحم وکړی . یادش واقعاا ګرامی باد زه ددستګیر صدېقی چې تاسې ژېژنی ملګری یم.
    که قسمت وه زه به پوهاند صاحب ته ېوسمپل واستوم

  2. مهربان ورور ع. شریف زاد صاحب السلام علیکم. الله پاک مو خوشحاله لره چې موږ مو هیڅکله له خپل لطف څخه نه یاستو محروم کړي.

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب

مهاجراباد | غني حسن

د ۲۰۱۹ تر اګست مخکې مې نیمروز کې دولتي ماموریت پیل سو، د دې لرغوني زرنج، زرنګیانه او سیستان د تمدن کیسې او حماسې...