کاندید اکادمیسین سیستانی
94 مین سالروز استرداد استقلال کشور را به هم میهنان عزیز تبریک میگویم و به روح پر فتوح شهیدان راه استقلال و آزادی درود میفرستم.
همه کشورهای جهان در حیات سیاسی خود روزهای ماندگار و فراموش ناشدنی دارند که از آن روزها با تدویر محافل خوشی و کنفرانس های علمی تجلیل به عمل می آورند. افغانستان نیز چنین روزهای تاریخی و ماندگار دارد که یکی ازاین روزها،28 اسد مطابق 18 اگست 1919 ، روز اعلام استرداد استقلال کشور ما است. و گرامی داشت از چنین روزی وجیبه ی ملی ماست و تجلیل نه کردن آن از سوی رژیم های بر سراقتدار افغانستان کمتر از خیانت ملی نیست.
در روند گراميداشت از استرداد استقلال کشور، نامى که با استقلال پيوند ناگسستنی دارد، نام شاه امان اﷲ غازى است. هيچ افغان با فهم، آزادى خواه و وطنپرستى پيدا نخواهد شد که از استقلال کشور ياد نمايد و همزمان با آن، به ياد غازيمرد نامدار اعليحضرت امان اﷲ خان ، محصل استقلال و رهبر وطنخواه و سر بکف افغان نيفتد و ياد آن مرحوم را گرامى نشمارد.
مردم حق شناس افغانستان، تا هنوز هم به مناسبت هاى مختلف و به خصوص به مناسبت بزرگداشت از سالروز استرداد استقلال کشور، نام اين شخصيت بزرگ ملى و فداکار را با تکريم و احترام عميق بر زبان مى آورند. مقام والاى اين شخصيت سياسى و رهبر وطنپرست افغان را، همين اکنون پس از گذشت 85 سال از دوره زمامدارى او، ميتوان هنگام شنيدن خاطرات بزرگان و ريش سفيدان هموطن به وضاحت تمام درک کرد و به محبوبيت معنوى او در ميان ملت پى برد.
اعليحضرت شاه امان اﷲ خان غازى، مردى روشنفکر، صاحب نظر و متواضع و انسانى صميمى و مردم دوست و به استقلال و اعتلاى کشور سخت دلبسته و عاشق بود. رفتار و پيش آمد او با مردم و روشنفکران و تحول طلبان حتى قبل از رسيدن به پادشاهى، زبانزد مردم و او را محبوب القلوب همه ساخته بود. همين کرکتر و سجاى عالى اوست که عناصر آگاه و چيز فهم کشورو بخصوص اشراف زادگان نخبه ولايات کشور که به عنوان «غلام بچه گان» در دربار حضور داشتند و با رموز دربار آشنا و از روش امير منزجر و خواهان تحولات سياسى و فراهم آمدن فضاى باز سياسى بودند ، به دور شاهزاده امان اﷲ خان که با آنها علايق دوستانه و روابط رفيقانه داشت ، حلقه زدند و او را به رهبرى جمعيتى که بعدها به نام «جوانان افغان » يا «مشروطه خواهان دوم » ياد شدند، برداشتند.
به یان مناسبت نام شاه امان اﷲ غازى با نام «جوانان افغان » يا «مشروطه خواهان دوم » نيز پيوند عمیق دارد و هر کسى که بخواهد تاريخ مبارزات مردم افغانستان را در سه دهه اول قرن بيستم مورد پژوهش و بر رسى قرار بدهد ، ناگزير است تا از جنبش مشروطه خواهان اول و دوم و در رأس جمعيت «جوانان افغان » از شاه امان اﷲ ، شخصيت ترقيخواه ، مهين دوست و محصل استقلال کشور ياد آورى نمايد.
شاه امان اﷲ ویاران مشروطه خواه او، پس از تحصيل استقلال کشور، به منظور رفع عقب ماندگى قرون وسطائى جامعه و ايجاد تحولات اجتماعى در کشور، دست به يک سلسله اصلاحات زد که در رأس تمام آنها تحکیم بنیان وحدت ملی بود. شاه امان الله قبل از همه مسایل متوجه مساله ی وحدت ملى افغانها گرديد و عاقلانه اين وحدت ملى را بر محور حقوق مساوى مردم افغانستان در برابر قانون به حرکت آورد.
يکى از مهمترين تحولات مرحله اول اصلاحات اجتماعى دولت ، طرح و تصويب قانون اساسى يا نظامنامه اساسى دولت افغانستان بود که در سال ١٣٠١ شمسى در لويه جرگه ٨٧٢ نفرى در جلال آباد تحت رياست شخص شاه مورد بحث و تصويب قرار گرفت و براى نخستين بار افغانستان در تاريخ چند هزار ساله خود صاحب يک قانون اساسى مبنى بر مبادى عالى حقوق انسانى گرديد. اين قانون اساسى که در ٧٣ ماده تنظيم و تصويب شده بود، در فصل حقوق عمومى: اصول برابرى و آزادى شخصى و لغو اسارت و برده گى ، آزادى مطبوعات و شغل و پيشه و تدريس و حق ملکيت شخصى و مصوونيت مسکن و منع مصادره دارایی و لغو بيگار و شکنجه و مجازات غيرقانونى و غيره نکات برجسته و اساسى بازتاب يافته بود. ( مواد: ٩ و ١٠، ٢٢، ٢٤) افزون برين مزايا، در ماده شانزدهم درج شده بود که: « تمام اتباع افغانستان بر طبق شريعت و قوانين دولت از حقوق و وجايب مساوى برخوردارند.» ماده ١١ قانون اساسى حکم ميکرد: « در افغانستان اصول اسارت و برده گى بالکل موقوف است.» بنابر حکم اين ماده، در حدود هفتصد تن غلام و کنيز هزاره در شهرکابل از منازل اربابان خود برآمدند. از اين است که مردم هزاره بيش از هر قوم و قبيله ی ديگر به دفاع از شاه امان اﷲ بر خاستند و بيش از ديگران مورد غضب و ضرب و شتم رژيم حبیب الله کلکانی قرار گرفتند. غبار شهادت میدهد که روح اين مواد قانونى آن بود که در عمل تطبيق ميشد و از لوث کذب و ريا و فريبکارى مبرا بود. چنان که مراسم مذهبى و تکيه گاه هاى پيروان مذهب اماميه عملاً آزاد شد. در مجالس مشوره ولايات قندهار و غزنى و جلال آباد و انجمن معارف کابل ، يک يک نفر نماينده گان انتخابى هندوهاى افغانستان شامل و در امور اداره سهيم گرديدند و قيد رنگ زرد از دستار و معجر هندوها با باقيات پول جزيه (طبق فرمان حمل ١٢٩٩ش =١٩٢٠ شاه امان اﷲ) مرفوع گرديد. و اولاد هندو در مدارس ملکى و نظامى (ليسه هاى حبيبه و حربيه ) و افسرى اردو قبول شد و ديگر تبعيض و تفريق از نظر نژاد و زبان و مذهب و قبيله وجود نداشت ، معاش مستمرى و نسبى عشيره محمد زایی و خوانين و امتيازات روحانيون لغو گرديد و ملت در حقوق با هم مساوى شد. (غبار، ج ١،ص ٧٩٣)
به قول محقق دانمارکی استااولسن: در قانون اساسى براى مردم افغانستان همان حقوقى پیشبینی گرديده بود که در قوانين ليبرال غربى وجود داشت. هويت ملى ه حيث «افغان» از طريق حفظ حقوق برابر براى همه رعاياى کشور تأمين ميشد. اين قانون اساسى در جامعه افغانستان انقلابى بود، نه تنها به خاطر اين که حقوق مدنى شهروندان را اعتراف ، عمليه دستگاه دولت را تنظيم و اصل مسووليت کابينه را معين ميکرد، بلکه همچنان به اين دليل که اقتدار پادشاه را محدود و تابع قانون مى ساخت (ماده ٧) مقاطعه راديکال از حاکميت شخصى و استبدادى مروج در افغانستان بود.
هنگامى که شاه امان اﷲ با تطبيق موازين غربى در باره درستکارى و صداقت در اجراى وظايف پرداخت، دشمنى ها و مخالفت ها بر ضد او بيش از آنچه که بود، وسعت گرفت. اما آنچه را که شاه نمى پذيرفت ، سيستم جانبدارى و مکلفيتها در قبال خويشاوندان و ساير افراد متنفذ بود. از اين است که وقتى شاه مستمرى افراد خاندان محمد زایی و ديگر خوانين و روحانيون متنفذ را لغو نمود، معنايش اين بود که ميخواست به مردم نشان بدهد که همه مردم در برابر قانون يکسانند و هيچيک از ديگرى برترى ندارد ، اما اين عمل شاه در میان خاندان سلطنتی و متنفذین قومی و روحانی تحسينى برنيانگيخت زيرا که اين عمل در جامعه قبیلوی به عزت شخص با نفوذ قوم لطمه شديد وارد ميکرد. (استا اولسن ، اسلام و سياست درافغانستان، ترجمه خليل اﷲ زمر ،١٩٩٩ دنمارک ، ص114، ١٢٤)
شاه امان اﷲ که به خوبی به اهميت وحدت ملى و اتفاق ملت پى برده بود ، هرگز نمى توانست بدون هيجان در باره آن سخن بگويد. در سفر قندهار درسال ١٣٠٤ خورشيدى پس از خطبه نماز روز جمعه هفتم عقرب، که به امامت خودش بر گزار شده بود، در مسجد خرقه مبارکه حين ايراد خطبه نماز، در باره اتفاق ملت به تفصيل سخن زد و در يکجا گفت: «هر کسى که در افغانستان زنده گى ميکند، بدون استثنا افغان گفته مى شود. پس درانى و غلجایی و اچکزایی و اوپره چه معنى دارد؟ » شاه به کار بردن کلمه «اوپره» را براى اقوام و قبايلى که گويا بى نام و نشان اند و افراد سر بر آورده ندارند، تحقير ناجايز دانست و جداً منع کرد و اين اختلافات را بهترين سلاح در دست دشمنان وطن شمرد و گفت: « و دشمنان ما از اين خصومت در ميان ما چقدر عظمت يافته اند. آه که ما را به دست خود ما از ما جدا کردند! تکه تکه نمودند ، پارچه پارچه ساختند و تمام قواى ما را ميان خود ما به تحليل رساندند. در اينجا اشکهاى امير جارى مى شود».
امان اﷲ خان در نطق ديگرى به مردم قندهار گفت که : گفتن غلجایی و درانى يک تبعيض نژادى است، ما همه انسان و مسلمان استيم بايد وحدت ملى داشته و در مقابل دشمنان خارجى و داخلى يک مشت باشيم. نزد من همه افغانها برادر اند. امان اﷲ خان براى تأمين وحدت ملى، مالیاتی را که هندوها به نام جزيه مى پرداختند، منع کردو پوشيدن لنگى زرد را نيز ممنوع قرار داد، تنها قشقه هندوها به همان حال سابق خود باقى ماند، زيرا محض براى شناخت آنان بود که ضررى نبينند.( ریه تالی ستوارت، آتش در افغانستان ، ص ٣١)
حمایت ازحقوق هندوان
شاه امان الله به حقوق اقلیت های مذهبی نیز توجه مبذول کرد و در ترويج حقوق مساوی برای هندوهای افغانستان و تحقق بخشيدن به سياست ملت سازی و آوردن مساوات اجتماعی، سعی بلیغ نمود.
چنانچه پول جزيه یی را که بالای هندوان تحميل ميشد ، منع کرد .و به هندوان اجازه داد که به مکاتب عسکری شامل شوند و در اردوی نظامی افغانستان خدمت نمايند. همچنان به هندوان حق خريد ملکيت بخشيد و فرمان داد که معابد هندوان که قبلا ويران شده بودند، دوباره اعمار گردند. حتی پرداخت ماليه توسط هندوان به پيمانه مساوی با آنچه که مسلمانها می پرداختند تقليل يافت و اعلام شد که هندو ها ميتوانند در شورای دولت شامل شوند. يکی از شخصیت از میان هندوان کابل (ديوان نرنجنداس) عضو هيات افغانی در مذاکرات با انگليسها در کنفرانس ميسوری تعيين شد. اين کار به عنوان علامت حسن نيت تأثير زيادی بر هندوهای هندوستان وارد ساخت. همچنان بعضی از مقررات موضوعه, از قبيل پوشيدن « علامات مميزه » که [گویا] به اساس احکام شرعی برای تميز دادن هندوان از مسلمانان وضع شده بود و هندوان را به پوشيدن دستار زرد رنگ مجبور ميساخت، ملغی قرار گرفت. امان الله خان جهت استقبال از اتحاد هندوان و مسلمانان هند حتی فرمانی صادر کرد که به اساس آن کشتن گاو [متعلق به هندوان] در افغانستان منع شد. دليل ممنوعيت در اين فرمان اين بود که هندوها وعده کرده بودند که داعيه مسلمانهای هند را حمايت کنند. برای همين بود که از طرف علما مخالفتی با تدابير اتخاذ شده فوق ديده نشد و حتی به سبب طرفداری هندوان هندوستان از مساله ی خلافت، با هندوان همدردی نشان دادند. (دکتور سنزل، واکنش های مذهبی و تحولات اجتماعی افغانستان، ص 82)
به روایت رساله ی “دوره امانی” هندوها تا زمان امان اﷲ خان از لحاظ اجتماعى نسبت به ساير مردمان کشور در وضع حقيرترى قرار داشتند، بنابر درخواستى از جانب هندوها به شاه ، نه تنها خواسته هاى شان از قبيل اجازه به زيارت رفتن زنان هندو، پوشيدن لباس مطابق رسم شان و مسافرت هندوها به خارج و يا از خارج به داخل و خريدارى زمين، و دوباره اعمار کردن دهرمسال و تاديه مالياتهاى دفترى برابر با مسلمانان ، و وارسى شکايات هندوها از طرف شعبات عدلى و ممانعت از مسلمان کردن جبرى زن يا شوهرى که يکى از آنان به رضاى خود مسلمان شده و غيره، پذيرفته شد، بلکه با بخشيدن جزيه و باقيات شان از اين رهگذر، دستور داده شد تادر جلال آباد، غزنين، قندهار، يک يک نفراز اهالى هندو در شوراى حکومتى داخل شوند، چنانچه در کابل انتخاب شده بودند. فرمان١٢ حمل سنه ١٢٩٩ هجرى شمسى.(اسدالله حبیب،دوره امانى، صص ٢٥ -٢٧)
امان اﷲ خان به اهل تشیع افغانستان نیز احترام عمیق میگذاشت و به تکيه خانه های شان ميرفت و در دهرمسال هندوها در مراسم مذهبى شان اشتراک مى نمود.
امان اﷲ خان پول مستمرى ملا ها را قطع کرد و از مفت خورى آنها را باز داشت و مجبور ساخت که کار کنند، پول اوقاف را منع کرد و دستور داد که به دولت پرداخته شود.
شاه امان اﷲ واقعا ًدرک ميکرد که بى اتفاقى بد ترين مرض تباهى يک جامعه و ناقض وحدت ملى است و در هنگام اغتشاش حبیب الله کلکانی او نتايج اين بى اتفاقى را در ميان اقوام باهم برابر افغانستان به چشم ديد و يک بار ديگر و براى آخرين بار بر مساتله اتفاق و اتحاد افغانها تاکيد ورزيد و خود از کشور برون رفت.
چشمدید یک دانشمند در مورد شاه امان الله
در ميان دانشمندان تاريخ و جامعه شناسى کشور ، علامه حبیبی، از جمله نامدارترين و سرشناس ترين دانشمندان افغانى است که نوشته هاى او همواره مبنى بر اسناد و مدارک کتبى و شواهد عينى استوار اند. او عادت نداشت قلمش را در وصف شاهان و حکمرانانى بکار اندازد که مصدر خدمتى براى جامعه و کشور خود نشده اند. پدر بزرگ حبيبى که مولوى عبدالرحيم آخند زاده نام داشت ، از کشته گان دست امير عبدالرحمن خان بود و بنابرين مرحوم حبيبى با حکومت محمد زایی در افغانستان ميانه خوبى نداشت و با نيش قلمش تا آنجاکه برايش ممکن بود، به اذيت و آزار و افشاگرى اعمال سرداران محمد زایی و بارکزایی پرداخته است، معهذا چون دانشمند با صلاحيت و حق گويى بود، آنجايى که پاى صحبت از شاه امان اﷲ و کارنامه هاى دوران او به ميان آمده، چشمديد هاى خود را از شاه امان اﷲ به این گونه بیان میکند:
« چون نویسنده این سطور دوره ی امانی را از اوایل تا اواخر آن درک کرده و دیده ام و بر حال آن دوره ی معاصر ناظر احوال و اقوال آنها بوده ام، باید در پایان این مبحث به حیث یک مشاهد بی طرف بنویسم که: اعضای مهم در صف اول و دیگر صفوف پایین مشروطیت دوم، تا وقتی که اقتدار سیاسی را به دست نگرفته بودند مساعی آنها مخلصانه و درخور قدردانی بوده و قربانی های شان مشکور است(جای شکرگزاری است). زیرا منجر به تبدیل رژیم کهن فرسوده و بنیان گذاری افغانستان نوین شدند. ده سال دوره ی امانی روی همرفته ایام میمون و نیک تاریخ این مملکت شمرده میشود که مسوول سوو عاقبت آن عوامل مغرض خارجی و داخلی است. اما شخص شاه مرحوم آزادی بخشای این مملکت امان الله خان غازی (علیه الرحمه) هم یک جوان مخلص و نیکدل و خیرخواه افغانستان بودکه عشقی به وطن ومردم خود داشت و در به دست آوردن و بنیانگذاری ده مبدا حیات جدید، توجه و تلاش او دخیل بود، و بنابر این تاریخ افغانستان او را به نیکی یاد خواهد کرد و نسل جدید باید قدر عمل او را بدانند و همواره نامش را به نیکی یاد دارند. زیرا اعمال نیکش برسهوها میچربید.» (حبیبی، جنبش مشروطيت ، چاپ دوم ،ص ١8٠ -١81)
حبیبی می افزاید:«شاه جوان که در بین بازار تنها میگشت و با مردم می آمیخت، و مکاتب هر شهر را خودش میدید و عرایض اهالی را می شنید و وارسی میکرد، در آغاز کار از طرف مردم با مهر و محبت تلقی شد. همکاری مردم را جلب کرد و حتی مردم در بسط معارف اعانه دادند و مصارف مکاتب را بر مالیات گمرکی خود افزودند، ولی این روش نیکو از طرفین [دیر] دوام نکرد، (زیرا شاه، معاش مستمری خوانین و سران اقوام و روحانیون متنفذ و سرداران محمدزایی را قطع کرده بود و همه مخالف این اقدامات شاه بودند. سیستانی) تا چشم بر هم زدیم، امواج بد بینی بین حاکم و محکوم حایل شد و مساله به شورش 1303 و 1307 ش انجامید که مملکت را پنجاه سال به عقب انداخت و خود آن شاه که اخلاص او به وطن بیش از تدبیر و سنجشش بود، از مملکتی که به آن عشق میورزید فراری گردید.» (حبیبی، همان اثر، ص 173)
مرحوم حبیبی در مورد آن شاه ترقي خواه و روشنفکر وطن دوست صادقانه شهادت ميدهد که مردم بسيار به او ارادت و باور داشتند و ميخواستند با دادن قربانی سر و جان خود شاهى را ببه او باز گردانند. در بهار 1308 در قندهار ده هزار لشکر قومی جمع شدند و برای بازگرفتن تاج و تخت پادشاهی به سوی کابل به حرکت افتادند، اما شاه در قره باغ غزنی با صحنه ی دلخراشی روبه رو شد که سخت او را متاثر ساخت: «بيست تن از طلايه داران کشاف فراهى درانى را در منطقه سکونت غلجاییان کشته و نعشهاى پاره شده ی کشتهگان را بر پايههاى کج شده تتیلیفون انداخته بودند و بر کاغذى با خط بد ملايى نوشته بودند: «اين مهمانى از جانب اقوام غلجایی براى درانيان و شاه امانالله است.»
این صحنه نه تنها سبب تأثر عمیق شاه گردید، بلکه سبب غلیان عساکر قومی برای انتقام گیری از مردم محلی نیز شد. شاه دریافت که دشمنان افغانستان میخواهند با چنین دسیسه ها خون افغان را توسط افغان بریزند، لهذا عساکر و همراهانش را مخاطب ساخته نطقی غرایی ایراد نمود و گفت: « اکنون ثابت شد که دشمنان ميخواهند در بين قبايل ما فساد و جنگ اندازند تا ما با دست خود يکديگر را بکشيم و مسبب اين عمل ناجايز من خواهم بود که براى باز گرفتن تخت و تاج، کشت و خونريزى روى خواهد داد. پس اى مردم عزيز من! بيقين بدانيد که من اين مناظر دلشکن جنگ داخلى و قبيلوى را تحمل کرده نميتوانم. و نمىخواهم شما براى بازگشت تخت و تاج من به چنين کارها دست يازيد. پس بايد من از ميان شما بروم تا موجب چنين کشتار و خونريزى نباشم.
شما ملت عزيزم، زنده و افغانستان باقى خواهد ماند، ولى رو سياهى ابدى و مسوولیت اين هنگامه ناشايست ببه نام من ثبت ميشود. در حالي که من از روز اول شاهى خود تعهد سپرده بودم، که براى حفظ استقلال و تماميت مملکت و سعادت و وحدت شما مردم افغانستان کار کنم.
ببينيد! علت بدبختى مردم ما در دورههاى سابق تاريخ اين بود که شهزاده گان براى به دست آوردن مقام شاهى با همديگر جنگها داشتهاند و در اين بين شما مردم را با يکديگر بجنگ و دشمنىها و عداوتهاى قبيلوى برانگيختهاند. من ميخواستم دوره شاهى من چنين نباشد و به جاى اين که مردم را به جنگ يک ديگر سوق دهم، بايد منادى دوستى و وحدت و سعادت و اخوت تمام مردم افغانستان باشم. چون اکنون مىبينم که شما بجنگ داخلى قبيلوى گرفتار مىآیید، اينک من ميخواهم ميدان را به مردم خود افغانستان اعم از موافقان و مخالفان خود، بگذارم. شما با همديگر جور بياييد. من مسووليت جنگ خانه گى شما را براى باز ستانى تخت شاهى بر دوش خود گرفته نميتوانم.
يک اودرزاده من (منظورنادرخان است) در پاره چنار رسيده و ديگر برادر روحانى من در همين جا نشسته و جنگ خانه گى را در ميدهند. (منظور نورالمشايخ است) ولى من مرد اين کار نيستم و توصيه ی من به شما اين است که با همديگر کنار بياييد، اتفاق کنيد، استقلال خود را نگهداريد، و وطن خود را به دشمنان خارجى مسپاريد! من فردى از شما استم، اگر شما سعادتمنديد، عين سعادت و مسرت منست. ولى اگر اينچنين به خاک و خون بغلتيد، موجب بدبختى و ملال دايمى من خواهد بود. سپس شاه نيکدل و حساس و خيرخواه و مردمدوست اين دو بيت واقف لاهورى را اشک ريزان خواند : وطن !
جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است– من بقربانت اينچه نيرنگ است
ميـــــروم تـا تـــو نـشنــــــوى نـا مـم– اگــر از نام من تـرا ننگ است ؟
و بعد گفت : فىامانالله.» (صفحات 182-184 جنبش مشروطیت)
شاه نیک دل بعد از این نطق واپس به قندهار برگشت و راهى ديار غربت شد تا مرگ هموطنان خود را نبيند.
چنين است نمونه يى از وطنخواهى و مردم دوستى يک رهبر دلسوز که تاج و تخت قدرت را بر مرگ هموطنان خود ترجيح نداد و مردانه از آن در گذشت تا تاريخ از او به عنوان يک رهبر قدرتطلب، خودخواه و خون ريز نام نبرد. حقاکه تاريخ وطن از او امروز به نيکويى ياد ميکند.
روانش شاد و يادش گرامى باد.
پایان