کاندید اکادمیسین سیستانی
12/8/ 2020
قسمت اول
چندی قبل درمقاله ای نوشته بودم که من حین مطالعه تاریخ غبار حس کرده ام که غبار نسبت به حاکمان پشتون ونام افغانستان تعصب داشته است. یکی از دلایل تعصب او اینست که هیچ امیرو وزیر و سردار وسر لشکر پشتون از زیرقلم غبار خوشنام وکامیاب بیرون نیامده است، بشمول احمدشاه درانی وسردار اکبرخان وشاه امان الله خان . دردفاع از احمدشاه درانی بجواب اعتراض غبار درکتاب «یک نگاه انتقادی برتاریخ غبار» بطورمفصل پرداخته ام و در دفاع از وزیر اکبرخان کتاب«حماسهٔ اکبر» را نوشته ام که در پورتال افغان جرمن آنلاین قابل دسترسی است.و اینک در دفاع از شاه امان الله غازی درتردید داستان«حزب سری دربار» که پیامش جزتخریب آن شاه مترقی ومتجدد افغانستان چیزی دیگری نیست ،اندکی مکث می کنم.
دورهٔ شاه امان الله درتاریخ افغانستان ، دورهٔ درخشانی شمرده میشود. تحصیل استقلال سیاسی کشور از تسلط استعمار انگلیس وتصویب نخستین قانون اساسی با عالی ترین اساسات حقوقی، لغو برده داری، استقرار نظام شاهی مشروطه و تفکیک قوای ثلاثه، تعمیم معارف در سرتاسرکشورواجباری شدن آموزش برای تمام فرزندان کشوراعم اززن ومرد، ممنوع شدن کار اجباری وبیگار. فرستادن ۳۰۰ تن ازشاگردان مکاتب کابل به خارج کشور به منظورتربیت کدرهای تخصصی ، تأسیس بانک ملی وچاپ پول کاغذی ، تسوید وتصویب ده ها نظامنامه برای تطبیق اصلاحات، طرح اصلاحات اجتماعی وافتصادی ومالیاتی ونظامی واداری در عرصه های مختلف حیات اجتماعی از مهمترین تحولات این دوره بشمار میرود .تخریب این دورۀ درخشان،بمعنی تخریب تاریخ معاصرافغانستان است.
غبار در عین حالی که خود را یکی از مشروطه طلبان رادیکال میشمرد، یک عنصر چپی پیرو خط مسکو نیز بودوتاریخ خود را از دیدگاه طبقاتی نوشته است .دراین دیدگاه که ضدیت با اشرافیت و طبقۀ حاکمۀ فیودال جامعه، مد احزاب چپی پیرو شوروی بود،غبارهم درتاریخ خود سعی نموده تا طبقه اشراف وحاکمه جامعه افغانستان را عناصر خاین به وطن وخاین به مردم شان معرفی کند.
در چنین دیدگاهی امان الله خان یک شهزاده بود که درمحیط اشرافی درناز ونعمت شاهانه بزرگ شده بود،وطبعاً به طبقۀ ممتاز واشراف جامعه افغانستان تعلق داشت.چنین کسی از نظر یک عنصرچپ نمیتواند قابل تائید وتحسین باشد. با وجود آنکه شهزاده امان الله بنابر تربیت ذاتی وتوجه خاص مادرش ملکه سرورسلطان «سراج الخواتین» برای زعامت آیندۀ افغانستان با شخصیت وباوقار ، با روحیۀ وطندوستی وغرورافغانی ودرعین حال روشنفکرتجددخواه وانقلابی وادیب و خطیب وسخنورچیره دستی پرورش یافته بود، وبا پدر و پدر کلانش هیچ شباهتی نداشت، وبرخلاف آنها که دارای طبع مستبدانه ودوست انگلیس شمرده میشدند، او درعین برخورداری از کرکترنحیب وفصایل انسان دوستی ، دارای روحیهٔ ضد انگلیس نیز بود.
شهزاده امان الله خان در اوقاتی که به وکالت از پدراز امورولایت کابل وارسی مینمود از خود چنان تواضع ومهربانی درحق مردم مظلوم وتهی دست بخرچ میداد که عموم مردم کابل از دل وجان گرویده اخلاق وکترکتر او شده بودند و او را دوست می داشتند.علاوه براین پس از رسیدن بقدرت، اولین کار او رها کردن زندانیان سیاسی ومشروطه خواهان وگرفتن استقلال سیاسی کشور از استعمار انگلیس بود که شهرت ومحبوبیت او راجهان شمول ساخت. مسلمانان نیمقاره هند او رالایق جانشینی خلیفۀ اسلام میدانستند ومردمان مصراو را آزادی بخشای شرق می شناختند.
پس مردود کردن شاه امان الله از قلم افرادی که خود را ضد استعمار وطرفدار ازادی میشمارند، کار آسانی نبود ونیست و باید زرنگی وتوانائی خاصی داشته باشند تا بتوانند چنین شخصیتی را در تاریخ بدنام کنند. متاسفانه غبار با بهره گیری ازقلم توانای خود ابتدا تابلویی قابل توجهی از دربار امیر حبیب الله را پیش چشم خواننده میگذارد که یک طرف امیرمستبد ومطیع انگلیس قراردارد وطرف دیگر آن برادرش سردار نصرالله خان مرد مطلعی نشسته است که هرچند کرکتر ضد انگلیسی دارد اما دلبستۀ نظام مطلقۀ قرون وسطائی است، ودرمقابل هردوی اینها، یک جوان بیدارومترقی ومتواضع، ودارای روحیۀ شدید ضد انگلیسی وطرفدار استقلال وآزادی ملی قرار دارد یعنی امان الله خان .با کشیدن چنین تصویری از دربار است که بیننده دردلش بجای آن دومردعلاقمند سلطنت ، طرفدارهمین جوان بیدار وآگاه ومتجدد وضداستبداد میشود واو را سزاوار زعمامت آینده کشورمیداند. با کشیدن چنین تصویری از دربار وشاه امان الله است که غبارخواننده را وادار به قبول افسانۀ «حزب سری دربار» واقدامات آن حزب میسازد. از همین است که اکثریت راوایان تاریخ غباروقتی از قتل امیرشهید یاد آورمیشوند، بلادرنگ امان الله خان را درقتل پدرش شریک میدانند وبدینسان طراح اصلی قتل امیریعنی انگلیس وایادی آن در اطراف امیرشهید از تیرملامتی رهایی می یابند. بنابراین دیده میشود که غبار رخداد ها را مطابق افکاروامیال خودش تفسیر میکرده است.
غبار در این داستان شاه امان الله ،آن زعیم مترقی وتحول طلب افغانستان را که برتارک تاریخ استقلال کشور چون آفتاب میدرخشد، متهم به غدر وخیانت وقتل پدر میکند ومیگوید نقشۀ قتل پدرش را از طریق یک کودتا با موافقت سردار نصرالله خان رئیس انجمن سری دربار کشیده بود.غبار داستان حزب سری دربار را چنین به تصویرمیکشد:” اصلاح طلبان لیبرال درباری از روش امیرحبیب الله منزجربودند. چون خود قدرت حرکتی نداشتند، باید در دور یکی از اعضای خاندان شاهی جمع شوند. این شخص سردارنصرالله خان نبود، زیرا او با آنکه مرد ضد استعمار وخواهان استقلال کشور بود، در ادارۀ دولت دلبسته گی به نظام قرون وسطایی وسلطنت مطلق العنان شخصی داشت…. پس یگانه شخصی که در آن خانواده مورد توجه لیبرالهای در بار قرارگرفت، عین الدوله امان الله خان جوان صاحب نظر و ترقی خواه زحمتکش ومتواضع بود که به زودی در رأس یک حلقۀ متجدد در بار قرار گرفت و او توانست نایب السلطنه را به حیث رئیس این انجمن سری شامل نقشۀ کودتای نماید، که درنظر بود امیر در جلال آباد توسط عسکراز بین برده شده وجایش به نایب السلطنه داده شود. نایب السلطنه هم برای تحصیل استقلال واصلاح اداره داخلی مجاهدت نماید. نایب السلطنه که از دولت انگلیس متنفر وازادارۀ برادر ناراض بود، پذیرفت. ده دوازه نفر از اعضای جمعیت سری عهد نامه یی درقرآن تحریر وامضاء نموده به سردار سپردند.»(غبار،ج ا،ص۷۲۵)
به نظرمن نوشتن تعهدی از سوی امان الله خان با امضای ده دوازه نفردیگراز هواداران خود وسپردن آن به سردار نصرالله خان، از عقل ومنطق سالم بدور است. واگر چنین سندی درمیان می بود، امان الله خان هرگز دست به طغیان در برابر کاکایش نمیزد، زیرامیدانست که عمش سوگند وامضای او را بمیان خواهد کشید وآنگاه در جامعه مسلمان افغانستان صدمه بزرگی به حیثیت واعتبار او وارد خواهد شد.
روایت “حزب سری دربار” در تاریخ غبار، که هیچ منبع وماخذی ندارد وهیچ مورخ ومحقق دیگری از معاصرین شاه امان الله چون: فیض محمدکاتب، عزیزالدین وکیلی پوپلزائی، علامه حبیبی ومشروطه خواه پرشور قندهاری(عبدالرحمن لودین) که دوست ومحشور علامه حبیبی بوده آنرا تائید نکرده اند، یک غلط فهمی بزرگ تاریخی را بوجود آورده که خواننده متعارف وقتی آنرا بخواند بدون تأمل وتفکر می پذیردکه امان الله خان قاتل پدرش بوده است.از اینجا میتوانگفت که غبارلطمۀ شدیدی بر حیثیت و محبوبیت تاریخی شاه امان الله که بخاطر تحصیل استقلال کشور از استعمار انگلیس و اقدامات ترقی خواهانه وتحول طلبانه اش درمیان مردم کسب کرده بود، وارد کرده است.
غبارقتل امیرحبیب الله خان را چنین گزارش میدهد: « شب پنجشنبه بودو18 جمادی الاول1337(مطابق 21 فبروری1919) درساعت 3 بعد از نصف شب مردی مسلح شاید با معاونی- یک گوشه از دامن خیمه را بالا زده بسرعت داخل خیمه بزرگ گردید ودرحالی که شاه آرام وبیصدا خفته بود، مرد دهن تفنگچه خود را درنهایت خونسردی در بن گوش چپ امیرگذاشته آتش کرد وبسرعت از راهی که آمده بود بدر رفت. ودرخارج خیمه فریادی بلندبود که میگفت:درنزدیک خیمه امیر صاحب شلیک اسلحه شده است. گفته میشد:همینکه ضارب از خیمه شاه خارج گردید فوراً از طرف شاه علیرضا خان کندک مشرگرفتار گردید ولی دفعتاً افسرعالی رتبه تری پیدا شد وبررخ عسکرمخافظ(شاه علیرضا)سیلی سختی کشیده ضارب را رهاکرد وبه کندکمشرگفت:آرام باشید، اعلیحضرت خوابند.»(غبار،ج1،ص 741)
تهمت دیگرغبار بر شاه امان الله اینست که میگوید: « امیر امان الله خان دوماه بعد از حبس نایب السلطنة درباری تشکیل و نتیجه یک تحقیقات مصنوعی[؟] را، که بر بنای الزام نایب السلطنة و شاه علیرضا خان کندکمشر و یک نفر از درباریان ( عبدالاحدخان [مایاروردکی]) قرار داد، بیان کرد و رای خواست…. پس نایب السلطنة محبوس ماند و عبدالاحد خان تبعید شد و شاه علیرضا خان افسر بیگناه که ضارب و کشنده امیر حبیب الله خان را با افسر رها کننده آن از دست محافظ میشناخت از نظر سیاسی محکوم به اعدام شد. یکی از شهود دروغین که علیه او شهادت داد فتح علی خان جاغوری از خاندان سردار شیرعلی خان جاغوری بود و کندکمشر گلوله باران گردید. در حالیکه تا آنوقت در تمام حلقه های پایتخت علناً گفته میشد که کشنده امیر حبیب الله خان شجاع الدولة خان فراشباشی( عضو جمعیت سری دربار) است نه دیگری.» (غبار، ص ۷۴5)
درحالی که فیض محمد کاتب ، میگوید:” پس از ورود اردوی کله گوش ولمقان[لغمان]، در افواه جمهور انام سمر و مشتهر گشت که احمدشاه خان سر میراسپور، امیر مبرور را به قتل رسانیده است.” ( سراج التواریخ، جلد 4 قسمت سوم، ص 663) معلوم میشود که شاه علی رضاخان واقعه دستگیری قاتل و رهائی اورا توسط سپهسالار به سایر افسران حکایت کرده است.اما متاسفانه که درجریان تحقیق از افشای قاتل ویا کسی که او را از چنگ او رها ساخته بود خموشی اختیار نمود وبالنتیجه خودش را با اعدام برابر نمود.
فرهنگ درکتاب خود از قول نماینده هندبر تانوی درافغانستان “سردار احمدشاه خان” خُسر ظاهرشاه را بحیث قاتل امیرنام برده است. پوپلزائی میگوید که شجاع الدوله صافی به انتقام خون جوهرشاه غوربندی امیر را بقتل رسانده بود. داکتر کاظم درسلسله مقالات خودزیرعنوان «اسرارنهفته قتل امیرشهید امیرحبیب الله خان …» مصطفی صغیر جاسوس انگلیس راعامل قتل امیرشمرده است.
به نظرمیرسد که جبن وترس بی حد شاه علی رضاخان از افشای نام قاتل ، سبب اعدام اوگریده باشد، زیرا اوتا لحظۀ اعدام خود از افشای نام قاتل اصلی که در بیرون خیمۀ امیردستگیرکرده بود خود داری نمود وهمین عدم افشای نام قاتل سبب اعدام خود اوگردید.
داکترکاظم میگوید:« اینکه اوچرا محکوم به اعدام گردید، به گمان اغلب به چند دلیل بوده میتواند: یکی اینکه وقتی قاتل به وسیله عسکر محافظ گرفتار گردید و در همان لحظه صاحب منصب بالاتر او را رها کرد، از دو حالت خالی نبود: یا اینکه شاه علیرضا اورا می شناخت، اما هرگز در شورای تحقیق او را معرفی نکرد و دیگر اینکه او را نمی شناخت و به امر صاحب منصب بالاتر او را گذاشت تا برود و ناپدید شود. او چرا این صاحب منصب بالا رتبه را معرفی نکرد و دربارۀ او سخن نگفت که کی بود و همچنان صورت همکاری شاه علیرضا با سردار نصرالله خان نیز میتواند به موضوع جزای او اثر داشته باشد. به احتمال قوی که او قربانی خاموشی و کتمان از معرفی قاتل و یا معرفی صاحب منصب بالا رتبه شده باشد.»( داکترکاظم، آرشیف مقالات،«اسرار نهفته قتل امیرحبیب الله خان ….»منتشره پورتال افغان جرمن آنلاین )
اینکه غبار میگوید، تحقیقات برای معلوم کردن قاتل مصنوعی (ساختگی) بود،سوء نیت او را نسبت به شاه امان الله وهمچنان شجاع الدوله خان غوربندی نشان میدهد ورنه پوپلزائی که پدرش نزدیک ترین شخص به شاه امان الله بود، از قول پدرخود جریان هیات تحقیق را چنینشرح میدهد:« از حضور اعلیحضرت امان الله شاه چهار نفر از محررین دارالتحریر ودونفر کرنیل نظامی و هم عده یی از اهل دربار که علمأ حضور نیز اشتراک داشتند، بجهت استنطاق مقرر شدند.
هیأت از شاه علی رضاء پرسید که در وقت ضرب تفنگچه نوبت پهره از که بود؟ شاه علی رضاء گفت: آنوقت نوبت احمدشاه خان ولد سردار محمدآصف خان بود. احمدشاه خان درجواب سؤال هیأت گفت: آنوقت نوبت شاه علی رضاء بود. شاه علی رضاء مطلق منکر شد که من هیچ پهره نبودم. چون در دستۀ سر میراسپور وسرخان اسپور وافراد سپاهی مقیم جلال آباد وهنگام دورۀ سیاحت لغمان واین شب اقامت امیر در کله گوش ازمردم هزارۀ جاغوری ومالستان تا اندازۀ هشتاد نفر وجود داشت، از آنها سؤال شود، حرف راست ودروغ معلوم میشود، واین جریان محاکمه که چهل روز ادامه یافت انواع تحقیقات سری وعلنی نهایت زیاد بعمل آمد. ومعلوم گردید که سپاهیان مردم هزارۀ جاغوری ومالستان بهتر خبر دارند. سپاهیان مذکور گفتند: در همین ساعت که آواز ضرب تفنگچه بگوش رسید، نوبت پهره از شاه علی رضاءخان کرنیل ما بود و ما نفری دستۀ او حاضر ومحافظ بودیم.
هیأت از شاه علی رضاء پرسید هرگاه جمعیتی حاضر شود وشهادت بدهد که نوبت پهره از شما بود قناعت دارید؟ شاه علی رضاء گفت: اگر شاهدان از مردم سنی باشند قبول ندارم زیرا که آنها با ما مردم بغض وکینۀ مذهبی دارند دروغ می گویند وتهمت می بندند واز تعصب سخنان باطل می گویند.
هیأت گفت: اگر شاهدان از مردم شیعه باشند قبول دارید؟ شاه علی رضاء در محضر هیأتی که از اهل تشیع وتسنن بصورت مستنطق وشاهد نشسته بودند گفت: بلی شاهدی مردم شیعۀ هزاره را قبول دارم . وسبب این بود که او باور نداشت سپاهیان زیر دست خودش که مردم شیعۀ هزاره اند شهادت بدهند وقبلاً باوشان گفته بود هرگاه کسی از شما پرسید مطلقاً منکر شوید که ما خبر نداریم ودر این وقت وساعت نوبت پهره ومحافظت از کرنیل ما وجمعیت ما نبود.
وقتی که دستۀ شاهدان حاضر آورده شدند، هیأت از شاه علی رضاء پرسید که اینها را می شناسید، وشهادت اینها را قبول دارید؟ گفت: بلی بفرمایند چه میگویند. نفری جاغوری ومالستانی به تعداد هشتاد نفر گفتند: ما قاتل را نمی شناسیم که [کی] است واما در ساعتی که این واقعۀ قتل پادشاه رخ داد ، نوبت پهره ومحافظت خیمه گاه از شاه علی رضاء خان کرنیل ما ونفری ما بود.
شاه علی رضاء به نفری هزاره عتاب نموده گفت: دروغ می گویید نوبت از احمدشاه خان بود. هزاره ها گفتند: آقا صاحب شما پیر ما وهم کرنیل ومنصبدار ما هستید ، هرگاه دشنام بدهید ویا لت وکوب نمایید در برابر شما احترام داریم چیزی نمی گوییم، واما پهره خود شما بودید. شاه علی رضاء سخت متفکر شده از حرف زدن ماند.»(پوپلزائی، سلطنت امان الله شاه واستقلال افغانستان،بخش 1، صفحات 149-151)
قسمت دوم دارد
در باره نویسنده: کانديدای اکادميسين اعظم سیستاني – تاند (taand.net)