پنجشنبه, سپتمبر 19, 2024
Home+ قتل امیر حبیب الله خان| عبدالباری جهانی

 قتل امیر حبیب الله خان| عبدالباری جهانی

حبیب الله خان ( قسمت چهارم)

برادرکشی، فرزند کشی و پدر کشی در تاریخ سیاسی جهان، خصوصاً در تاریخ رژیم های استبدادی مطلقه، پدیده جدید و ناآشنا نبوده است. تاریخ عباسی های بغداد، عثمانی های ترکیه، صفوی های ایران، مغولان هند، سدوزاییان و محمدزاییان افغانستان و … مملو از همچو حوادث ناګواری بوده است. منتهی در تواریخ سلاله های که ذکر نمودیم قاتلان پادشاهان و شهزاده ها معمولاً، در صفحات تاریخ، درج شده و شناخته شده اند ولی در باره حادثه قتل امیر حبیب الله خان تا امروز ابهاماتی موجود هستند. اینکه قاتل امیر حبیب الله خان تا آخر کشف نشد و حتی در زمان اعلیحضرت امان الله خان تحقیقاتی در باره چنین یک جنایت بزرګ صورت نګرفت به صراحت و جرأت ګفته میتوانیم که قتل امیر محصول دسیسه های اشخاص داخل دربار بوده است.

نزدیکترین رقیب قدرت او برادر کهترش سردار نصرالله خان بود که خود را مستحق تخت و تاج میدانست و،چون حافظ قرآن بود، نفوذ فوق العاده در طبقه ملاهای محافظه کار داشت. در پهلوی سردار نصرالله خان بیوه امیر عبدالرحمن خان و مادر سردار محمدعمرجان بود که از روز اول برای پادشاه ساختن فرزند خود دست بکار شده بود. امیر مجبور بود که برای تحت نظارت ګرفتن اینها دسته بسیار بزرګ محافظین مقرر کند و عملاً نظر بند بسازند. مادر امان الله خان، ملکه علیاحضرت نفوذ بسیار زیادی بهم رسانده بود و او به نوبه خود برای به قدرت رساندن فرزند خود فعالیت مینمود. شخص امان الله خان، وقتی دانست که بعد از مرګ پدرش برادر بزرګتر او سردار عنایت الله خان، که عملاً ولیعهد بود، پادشاه خواهد شد، و در انصورت چانس به قدرت رسیدن او کمتر خواهد بود، دقیقه ای بیکار نمی نشست. مادر امان الله خان به اندازه ای خانم مقتدر بود که سه کنیز خود را به دست خود به خاطری کشته بودند که با امیر رابطه جنسی داشته و مورد نظر او بودند. وقتی با امیر قهر میشد امیر مانند یک کودک عذر میکرد و اورا راضی مینمود. امیر با برادر کهترش سردار نصرالله خان، که اندکی بعد از پاد شاه شدنش اورا به حیث قوماندان عمومی فوج مقرر نموده بود، مقابله رویاروی کرده نمیتوانست. او نه تنها قوماندان عمومی لشکر بود بلکه نفوذی در طبقه محافظه کاران و شیخان کشور بهمرسانده بود که از میان برداشتن و یا ضعیف ساختن او برای امیر حبیب الله چندان کار اسانی نبود. امیر حبیب الله خان، که فطرتاً از شخصیت قوی مانند پدر خود برخوردار نبود، نمیتوانست که با داشتن چندین دشمن در حرم خود، همزمان مقابله کند. Hamilton. Afghanistan PP 360-366

 اختلافات امیر حبیب الله با سردارنصرالله خان به سرحدی رسید که یک شب مادر امیر با قرآن شریف داخل حرم شد، در حالیکه سردارنصرالله خان هم نشسته بود، و از امیر خواست که برادر کهتر خودرا دوست داشته باشد و از نصرالله خان خواست که احترام برادر بزرګتر خودرا نموده و ازو بحیث امیر افغانستان متابعت خالصانه نماید. Diary of the British Agent. Dec20th 1908

امیر حبیب الله خان در پهلوی رقیبان قدرت در داخل دربار د شمنان فراوان در خارج از دربار داشتند. او در طی سالهای قدرت خود صدها مخالفین خودرا به زندان افګنده و ده ها مخالفین خودرا به جوخه اعدام سپرده بودند و طبعاً دشمنانی را برای خود خلق نموده بود که هر وقت در پی فرصت انتقام ګرفتن بودند.

جنګ اول جهانی به نفع متحدین به پایان رسید و امیر حبیب الله خان برای پاداش بیطرفی خود از حکومت هند برتانوی طالب استقلال کامل شد. قبل ازآنکه او در زمینه جوابی را دریافت بدارد مبنی بر اینکه در کنفرانس صلح تنها ممالکی حق اشتراک دارند که در جنګ جهانی حصه فعال ګرفته باشند او به قتل رسیده بود. Sykes Vol 2 P 265

امیر حبیب الله خان، قبل از ګرفتن جواب از مقامات هند برتانوی، عازم جلال آباد و لغمان شد و در شب ۲۰ فبروری ۱۹۱۹ به وسیله فیر تفنګچه به قتل رسید.

سپه سالار محمدنادرخان و عبدالاحدخان، و سردار نصرالله خان نایب السلطنة و شهزاده عنایت الله خان معین السلطنة و نیک محمدخان ایشک آقاسی حضور و محمدعزیزخان ایشک اقاسی خارجه و محمدولی خان سرجماعه غلام بچه ګان خاص و شاه ولی خان رکاب باشی و احمدشاه خان سر میر اسپور و سردار محمدیوسف خان مصاحب خاص و… به دور خیمه امیر حاضر شدند. یکی از قاتل پر سید. چون قاتل از خدا غافل معلوم نبود، سردار نصرالله خان در پاسخ او فرمود که کشنده معدوم و نامعلوم است، نمیتوان کسی را به تصور و ګمان مأخوذ کرد و دیګری ازین اظهار سردار معزّی الیه ګفت: قاتل از ممالک خارجه نبوده و بجز از اهل اردوی معلّی و خدمه خاص حضرت والا مرتکب این فعل ننګین و نازیبا نشده است زیرا که دزد از خارج فرودګاه اردو با کثرت کشیک چیان که به فاصله چند ګام از هم دور به پا ایستاده باشند رسانیده اقدام در چنین کار دشوار خجلت آثار نماید. پس بایست که خدمه را که در شب اذن دخول و خروج در سراپرده دارند و کشیک چیان ایشان را مأذون دانسته مانع نشده و نمی شوند با منصبداران کشیک چیان و پاسداران نوبتی که در حین کشاد دادن تفنګچه مواظب پاسداری و بیدار بوده اند مأخوذ شوند… و سردار نصرالله خان در پاسخ این اظهار و ګفتار او فرمود که در این وقت نازک فرصت اقدام کردن در امر موهوم و نامعلوم نیست که جمعی را بخیال و ګمان ګرفتار ساخته از خود بری و بیزار نمود و هر کار آسان و دشوار به خود وقت اجرایی دارد و در این حال شیخ عبدالله از غلام بچه ګان خاص کلیدهای صندوقچه مواهیر شاهی را که به بند ساعت ظل الهی آویخته بودند با تفنګچه خاصه که در زیر سر امیر شهید سعید بود با تفنګ و قطار فشنګ شاهی حاضر حضور سردار نصرالله خان نمود و او کلید ها را برګردن خود آویخته تفنګچه را بر کمر خویش بست و تفنګ و قطار فشنګ را به عبدالله خان که بدومیل خاطر و اعتماد داشت تفویض نمود. کاتب، سراج التواریخ جلد چهارم قسمت سوم ص ص ۶۲۴-۲۵

وقتی سردار عنایت الله خان خواست که جسد پدر خود را ببیند، سردار نصرالله خان ګفت که او نمیتواند نعش بردار خودرا ببیند و شاید از غم و غصه صبر و شکیبایی خودرا از دست داده و از کار بماند. او با خونسردی تمام به حاضرین تسلی داده میګفت که ازین کار ها در دنیا بسی به منصه صدور پیوسته و باز ماندګان باید که صبر و شکیبایی را پیشه خود کند.

سردار نصرالله خان وقت را ضایع ننموده و در پهلوی خیمه امیر حبیب الله خان، دربار را تشکیل داد. سردار نصرالله خان پیشنهاد نمود که جسد شاه شهید را در کله ګوش لغمان بخاک بسپارد ولی چون حاضرین موافقه نکردند جسد اورا به جلال آباد نقل دادند. وقتی به حضار اطلاع دادند که شب ګذشته کسی امیر را با تفنګچه شهید ساخته اند صدای ناله و شیون از مردم بلند شد ولی سردار نصرالله خان ضمن تسلیت دادن به فوج و مردم اظهار داشت که مهم اسلام است و باید از دین اسلام نګهداری کنیم این مهم نیست که کدام یکی از ما امیر است. سردار نصرالله در ادامه ګفتار خود لب به انتقاد از امیر حبیب الله کشود و ګفت که  ما باید ازین حقیقت عبرت بګیریم که دیدیم یک پادشاه بزرګی شب و روز خودرا صرف شکار و کوه ګردی و صحرا نوردی و عیش و عشرت و بی خبری کند بایست نتیجه و ثمره یله ګردی خویش را ببیند. چنانچه و این نیست مګر نتیجه نفس پرستی و رعونت و خود پسندی خودش که به روی روز آمد و دید. و ازاین ګفتار او سپه سالار محمدنادرخان برآشفت و ګفت: بلی برای پادشاه آینده افغانستان تجربت و عبرتی ګذشته شد که هر که خود پسندی و نفس پرستی و یله ګردی کند حالش همین خواهد بود و از این اظهار سپهسالار، شهزاده عنایت الله خان معین السلطنة که با او رقابت داشت ګفت بلی پادشاه آتیه افغانستان اګر شخص با لیاقت و بی لیاقت باشد از اولاد امیر عبدالرحمن خان خواهد بود و به دیګری نخواهد رسید که در افغانستان جالس سریر امارت ګردیده پادشاهی و فرمانروایی کند. همان کتاب ص ص ۶۲۶-۲۹

از کردار و ګفتار سردار نصرالله خان هویداست که اګر در قتل امیر حبیب الله خان مستقیماً اشتراک نداشت حد اقل، بحیث بردار شخص مقتول، هیچګونه غم و غصه ای نشان نداده است و ګویا انتظار چنین واقعه ای را داشت.

سردار نصرالله خان، به حکم این نص یا روایت عامه که تا امیر جدید بیعت نګرفته باشد امیر مرحوم به خاک سپرده شده نمیتواند از مردم به بیعت ګرفتن آغاز کرد. ایشک آقاسی علی احمدخان، معین السلطنة عنایت الله خان، شهزاده امین الله خان، شهزاده محمدعمرخان و غیره سرداران و سران دولتی یکی بعد دیګری بیعت دادند و سردار نصرالله خان را به حیث امیر جدید اعلان نمودند. همان کتاب ص ۳۳۶

سردار نصرالله خان، در اولین بیانیه خود برای حضار، یکبار دیګر متوسل به نکوهیدن بردار فقید خود ګردید و ګفت که این واقعه از غفلت و بیباکی و عیاشی خودش برایش دست داده نتیجه بخش وخامت آمد؛  اګر چنانچه در خور شغل خطیر امارت و مماکت داری و عدالت و رعیت پروری است، ساعات خود را مصروف مهمات مملکت و ملت و داد دادن ستم رسیدګاه رعیت و احیای حق و اماته باطل می کرد و ایام و هفته ها و ماه های زندګانی بی عوض و بیش بهای خویش را به شکار مرغ و ماهی و سیر کهسار و بیابان و ګلزار به سر نمی برد، چرا در دره تنګ کله ګوش کشته ګشته داغ ننګ و عار را بر جبین افغان و افغانیان غیور می نهاد؟ همان کتاب ص ۶۳۷

نصرالله خان، به فتوای ملاعبدالرزاق، مقام شهادت را هم ازو دریغ داشت و قضیه قتل او را مشکوک دانسته حمل بر خودکشی نمود و امر کرد تا جسد حبیب الله خان را، مانند سایر مردم، غسل دهند و، بحیث شهید، با لباس خود به خاک نسپارند. همچنین باغ شاهی را برای دفن جسد او مناسب ندانسته بلکه میدان بازی ګلف را برای دفن نمودن جسد امیر مناسب دانست. و چند لحظه بعد ازان به عساکریکه بر شهید شدن امیر حبیب الله خان ګریه و ناله میکردند، همان سخانان اولیه خود را تکرار نموده ګفت که ما و شما باید در غم اسلام باشیم نه در غم کسیکه زندګی خودرا به لهو لعب و عیاشی صرف نمود و اخرالامر قربانی اعمال خود ګردید. همان کتاب ص ص ۶۳۸-۴۰

سردار نصرالله خان، فردای همان روز، نامه ای عنوانی عین الدولة امان الله خان، بدست شجاع الدولة،  به کابل فرستاد. از واقعه دلخراش کشته شدن پدر و به امارت رسیدن خودش اطلاع داد. امان الله خان، با چشمان اشکبار، هماندم، سردار عبدالقدوس خان اعتمادالدولة و ایشک آقاسی محمدسرورخان و سعدالدین خان قاضی القضاة را دعوت حضور فرموده و ایشان و غیره خدمتګاران چون افندی جنرال محمودسامی و نایب سالار محمدنعیم خان و جنرال عبدالوکیل خان و نایب سالار صالح محمدخان و سایرین را از موضوع آګاه نموده از حاضرین، در ګرفتار نمودن و بسزا رسانیدن قاتل، طالب کمک شد. امان الله خان خودرا امیر اعلان نمود  و از تصمیم خود به سردار نصرالله خان اطلاع داد. همان کتاب ص ص ۶۴۱-۴۵

سردارنصرالله خان دو روز انتظار رسیدن اخبار از کابل را با وسوسه و تشویش تمام کشید؛ و چون از کابل احوالی نرسید و ضمناً لین تلفون هم قطع شده بود سردار نصرالله خان شخص دومی بنام سردار محمدیونس خان را به کابل فرستاد. از یونس خان هم اطلاعی نرسید ولی سردار نصرالله خان با وجود تشویشی که داشت روز چهارم قتل حبیب الله خان مراسم تاجپوشی را بجا آورد و وعده سپرد که تنخواه عساکر را ماه دو روپیه افزایش دهد. ولی عصر همان روز هیأتی از کابل آمد و مشاور نزدیک سردار نصرالله خان بنام عبدالاحد خان به او حالی نمود که امان الله خان در کابل اعلام امارت نموده و جمهور مردم کابل و اطراف نزدیک آن شهر با امان الله خان بیعت نموده اند. ضمناً شخصی بنام ملا غلام محمد نامه ایرا که میګفت از طرف عموم بزرګان لشکری و ملکی کابل به رشته تحریر کشیده است به دست سردارنصرالله خان داد و او هم به جهر قراأت نمود.

در سطور اول آن نامه، سردار نصرالله خان را به خاطری نکوهیده بود که در باره شیهد شدن امیر حبیب الله خان هیچ ګونه تحقیقاتی بعمل نیاورده و در عوض خودرا امیر اعلان نموده و ضمناً به جنازه امیر حبیب الله توهین نموده و آنرا در میدان ګالف که بازیچه ګاهیست بخاک سپرده اند. در نامه آمده بود که سردار نصرالله خان حق فرزندان امیر حبیب الله خان را زیر پا ګذاشته و خود بر کرسی امارت تکیه زده است در حالیکه امارت حق مسلم فرزندان امیر حبیب الله خان بوده است….. همان کتاب ص ص ۶۵۰-۶۶

اعلیحضرت امان الله خان ضمناً بنام ملت مسلمان افغان یک اشتهاری را به نشر سپرد که در آن وظیفه خود و ملت را یافتن قاتل امیر حبیب الله خان و انتقام ګرفتن خون آن پادشاه مظلوم دانسته بود. امان الله خان در آن پیام ذکر نموده بود که تا قاتل پدر تاجدار خودرا نیافته و انتقام خون اورا از قاتل نګرفته باشد آرام نخواهند نمود و حسام در نیام نخواهد آورد. همان کتاب ص ص ۶۶۷-۷۰

سردارنصرالله خان، به مجرد دریافت داشتن احوال کابل و اعلان امارت امان الله خان، مأیوس ګشته و متن استعفی خود از امارت را به رشته تحریر آورد. تنها کسانیکه اورا به مقاومت و حمله بر کابل تشویق مینمودند مستوفی الممالک محمدحسین خان  و ملاعبدالرزاق بودند، که در باره طرفداران خود مبالغه نموده و تعداد آنها را به صدها هزار قلمداد مینمودند.

مستوفی محمدحسین خان به سردار نصرالله خان مشوره لشکرکشی برکابل را نمود و نصرالله خان هم با او همراه شد و پېشنهاد او را درزمینه امضاء نمود. ولی دراین ضمن شورش و بې نظمی در لشکر به میان آمده بعضی سپه سالار محمدنادرخان را دستګیر نموده قاتل امیر حبیب الله خانش خواندند و تا سردار نصرالله خان اورا از دست عساکر نجات داده در شهر آوازه بلوا و شورش عساکر منتشر کشت. سردار نصرالله خان با شنیدن این اخبار دست پاچه شده منشی محمدعمرخان را امر نمود که استعفی او از امارت را بنګارد؛ البته پس از شنیدن را پور خیریت در شهر جلال آباد استعفای خورا واپس ګرفته تصمیم به تشکیل مجلس مشورتی نمود. ولی به زودی او ضاع دګرګون شده. عساکر به اقامتګاه سردار عنایت الله خان هجوم برده و خواستار سپه سالار محمدنادرخان شدند تا به انتقام قتل امیر حبیب الله خان اورا به قتل برساند. سردار عنایت الله خان، اګرچه عساکر را وعده سپرد که سپه سالار محمدنادرخان را به آنها خواهد سپرد تا در حضور او به قتل برساند و عساکر را موقتاً قانع نمودند ولی آنها فردای آن روز سپه سالار محمدنادرخان و شاه محمودخان را ګرفتار نمودند . فردای آنروز تقریباً همه خاندان مصاحبان سردار محمدیوسف خان، سردار محمدآصف خان، احمدشاه خان، شیراحمدخان، شاه ولی خان … بدست سپاهیان بودند.

ضمناً سردار نصرالله خان، چون در خود یارای مقاومت ندید، صبح همان روز، یعنی روز ششم اعلان امارت خود، استعفای خودرا از امارت به نشر سپرد و از اعلیحضرت امان الله خان بیعت خودرا اعلام نمود. عساکر جلال آباد میخواستند که مستوفی محمدحسین خان را به قتل برسانند ولی به کمک جنرال عبدالرحیم خان از مرګ نجات یافته و با خاندان مصاحبان به کابل فرستاده شد. ص ص ۶۸۰-۷۱۱

مرحوم میرغلام محمدغبار مینویسد که سردار نصرالله خان مخالف طرح حمله بر کابل بود که از طرف طرفداران او در جلال آباد پیشنهاد ګردیده بود و ګفت که اګر من برای ګرفتن تاج و تخت بجنبم تمام سرحدات شرق کشور در زیر پرچم من جمع خواهند شد ولی ریختن خون در افغانستان بنفع اسلام نیست لهذا من از پادشاهی که بالای خون بنا ګردد ګذشتم. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ص ۷۴۳

این ادعای مرحوم غبار قابل تأمل است زیرا این بیانیه سردار نصرالله خان، اګر ایراد نموده باشد، در هیچ متن تاریخی موجود نیست و دوم اینکه شاهد عینی وقایع جلال آباد و کابل فیض محمدکاتب مینګارد که سردار نصرالله خان نقشه طرح شده محمدحسین خان مستوفی الممالک را، که مبنی بر جمع نمودن قوای مشرقی، جنوبی و کوهستان بود و مقصد آن حمله برکابل از سه طرف بود از طرف سردار نصرالله خان منظور و فردای آن روز میخواستند این نقشه را به منصه عمل بګذارند که حالات طوری فراهم شد که نصرالله خان مجبوراً از عزم خود برګشت.. کاتب. سراج التواریخ ص ص ۶۸۶-۸۸

نصرالله خان نه تنها از مقام امارت استعفا داد بلکه از کرده خود پشیمان ګشته و با معذرت تمام بیعت نامه ای را، از جانب خود و همراهانش، به اعلیحضرت امان الله خان فرستاد که توأم با الفاظ وافر چاپلوسی بود« حضرت الهی جل سلطانه، وجود عزیز فرزند کامکار و نور دیده برخوردار امیر امان الله خان را ازحوادث روز ګار برکنارداشته، به مقصد دارین کامیاب ګرداند و چون به موجب التجا و بیعت ازجمندان سعادتمندان معین السلطنة و عضدالدولة و باقی ارجمدان عزیزان و خدام حضور و صاحب منصبان نظامی و ملکی امارت افغانستان را قبول کرده مشروحاً به حضور آن ارجمند عزیزالوجود اطلاع داده بودم. در ثانی اطلاع دهی آن فرزند ارجمند برای من رسید و معلوم شد که مردمان دارالسطنة کابل به حضور شما بیعت نموده و شما قبول امارت دولت افغانستان را برای خود کرده اید لهذا چون خود من خواهش امارت را نداشتم و محض برای سرپرستی شمایان و لحاظ دین و ملت افغانستان آن بارګران را بردوش خود قبول نموده بودم و هرګز به نفاق و آزردګی شما روادار نبودم و نیستم و شما رافرزند دلبند ارجمند خود به قراری که میدانستم میدانم و امارت و دولت و حشمت آن فرزند را از خود میشمارم….» همان کتاب ص ۷۰۸

سردار نصرالله خان دو روز قبل از قبول نمودن امارت امان الله خان و فرستادن بیعت نامه به دربار کابل، از طرف مردم جلال آباد به مردم کابل نامه ای را نګاشته بود که پر از الفاظ تهدید آمیز بود و در آن نامه  از امان الله خان دعوت بعمل آمده بود که از عزم خود برګردد و به امارت سردار نصارلله خان ګردن نهد و ضمناً طالب هدایت برای کافه مردم کابل ګشته بود که راه غلطی را انتخاب نموده و به امارت امان الله خان راضی ګشته اند. سردار نصرالله خان به اهالی کابل هدایت د اده بود که با جناب عین الدولة عرض نمایید که از این وادی سخت و مشکل و ازین راه بعید از رسیدن به منزل بګذرد و قطع نظر کند و به هر زودی که ممکن شود بیعت نامه به حضور والا در جلال آباد بفرستید و از خون ریختن مسلمانان دست کشیده خود را خسرالدنیا والآخره و مسوول خدا و رسول نسازید….همان کتاب ص ص ۶۹۶-۹۷

طوریکه در بالا متذکر شدیم، سردار نصرالله خان بالآخره ګردن به قبولی بیعت امان الله خان نهاد و با فامیل مصاحبان بطور زندانی بسوی کابل حرکت نمود.

اما کارتحقیقات قتل امیر حبیب الله خان بکجا کشید؟ مرحوم غبار مینګارد:

« … امیر امان الله خان دوماه بعد از حبس نایب السلطنة درباری تشکیل و نتیجه یک تحقیقات مصنوعی را، که بر بنای الزام نایب السلطنة و شاه علیرضا خان کندکمشر و یک نفر از درباریان( عبدالاحدخان) قرار داد، بیان کرد و رای خواست و هم ګفت که عضدالدولة و خاندان شاهی به اعدام نایب السلطنة رای داده اند. سردار مدافع امین االله خان کاکای امیر بایستاد و ګفت یک برادر مارا دیګران کشتند و این دیګری را خود ما بکشیم؟ البته در محبوس بودنش حرفی ندارم. سردار صنایع محمدعمرخان این پیشنهاد را تایید کرد. و برادر سوم سردار غلام علی خان ګفت اتهام هر جرمی محتاج ثبوت است. شما برادر بزرګ مارا به محکمه شرعیه محول نمایید؛ اګر اتهام ثابت شد مجازات و الّا رها خواهد شد. رای ما و شما معتبر نیست.

پس نایب السلطنة محبوس ماند و عبدالاحد خان تبعید شد و شاه علیرضا خان افسر بیګناه که ضارب و کشنده امیر حبیب الله خان را با افسر رها کننده آن از دست محافظ میشناخت از نظر سیاسی محکوم به اعدام شد. یکی از شهود دروغین که علیه او شهادت داد فتح علی خان جاغوری از خاندان سردار شیرعلی خان جاغوری بود و کندکمشر ګلوله باران ګردید. در حالیکه تا آنوقت در تمام حلقه های پایتخت علناً ګفته میشد که کشنده امیر حبیب الله خان شجاع الدولة خان فراشباشی( عضو جمعیت سری دربار) است نه دیګری. همین شخص بود که در دوره امیر امان الله خان امین العسس کابل، وزیر امنیت عمومیه، رییس تنظیمه هرات و بالآخره وزیر مختار افغانی در لندن ګردید…. مستوفی الممالک میرزا محمدحسین خان در ۱۴ ثور ۱۲۹۸ هجری شمسی ۱۹۱۹ میلادی در باغ ارګ از درختی آویخته شد.» غبار ص ص ۷۴۴-۷۴۵

غبار مینویسد که نایب السلطنة یک سال و سه ماه در زندان ارګ باقی ماند و در شب جمعه ۲ رمضان ۱۳۳۸، ۳۱ ثور ۱۲۹۹ (۱۹۲۰) چشم از جهان پوشید. و به این صورت یک مرکز عمده ضد انګلیس در دربار افغانستان معدوم ګردید. ص ۷۵۰

به هر صورت مستوفی الممالک محمدحسین خان و شاه علیرضاخان بدون محاکمه اعدام شدند و نایب السلطنة بعد از چندی در زندان ارګ درګذشت ولی تحقیقات قتل امیر حبیب الله خان، که امان الله خان وعده نموده بود، تا قاتل پدر تاجدار خودرا دستګیر نکند آرام نخواهد نشست، بباد فراموشی سپرده شد؛ و تا آخرین روز سلطنت امیرامان الله خان تعقیب نشد. مستوفی الممالک شاید آدم خوبی نبود؛ ولی هیچ کسی اورا بدست داشتن در قتل امیر حبیب الله خان متهم ننموده است. اګر خیانت های نموده بود، حد اقل، حق محاکمه شدن را داشت، که محاکمه نشد و به امر اعلیحضرت امان الله خان بدار آویخته شد. اګر مسله خیانت، غدر و فساد را بهانه ای برای اعدام فوری محمدحسین خان قرار بدهیم از مضمون محمودطرزی در سراج الاخبار، که قبلاً متن آنرا آورده ایم، واضح میګردد که تقریباً هیچ مقام عالی رتبه حکومت امیر حبیب الله خان  از آن مبرا نبود.

      پایان

      مآخذ

۱: کاتب، فیض محمد. سراج التواریخ. چاپ چهارم، ایران سال ۱۳۷۰ هـ ش

۲: غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول. چاپ اول، کابل ۱۹۶۷.

۳: طرزی، محمود. مقالات. ګردآورنده عبدالغفور روان فرهادي. کابل ۱۳۸۷ هـ ش.

۴: سراج الاخبار.

۵: مجددی، عبدالحق. افغانستان از امیر کبیر تا رهبر کبیر. پشاور ۱۳۷۸ هـ ش.

6: Gregorian, Vartan. The Emergence of Modern Afghanistan. U.S.A 1969.

7: Fletcher, Arnold. Afghanistan Highway of Conquest. U.S.A 1966.

8: Sykes, Percy. A History of Afghanistan Vol2. London 1981.

9: Adamec,W. Ludwig. Afghanistan Foreign Affairs to the Mid-Twentieth Century. U.S.A 1974.

10: Hamilton, Angus. Afghanistan. London, 1906.

11: Jewett, A.C. An American Engineer in Afghanistan. U.S.A 1948.

12: Miller, Charles. Khyber. U.S.A 1977.

13: Sareen, Anuradha. India and Afghanistan. Delhi, India. 1981.

14: Adamec, Ludwig. Afghanistan 1900-1923. U.S.A 1967.

15: Stewart, Rhea Tally. Fire in Afghanistan 1914-1929. U.S.A 1973.

16: Selection from Government Record Volume 2. Frontier and Overseas Expedition from India. Second Edition Pakistan 1982.

17: Pratap, Mahendra. My Life Story of Fifty Years. Delhi, India. 1966.

18: Kandahar Newsletters for the Year 19003-1904-1905, Volume 10. Reprinted Pakistan 1990.

19: Dairy of the British Agent at Kabul for the year 1908. Quetta Pakistan 1980.

روابط امیرحبیب الله خان با حکومت هند برتانوي| عبدالباری جهانی

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

- Advertisment -

ادب