دوکتور زمان ستانیزی
(استاد علوم سیاسی در پوهنتون دولتی کلیفورنیا)
ذهنیت های بزرگ در بارهٔ اندیشه ها صحبت میکنند؛
ذهنیت های اوسط در بارهٔ وقایع صحبت میکنند؛
ذهنیت های کوچک در بارهٔ اشخاص صحبت میکنند.
— اِلونُار روزولت
در رسانه های جمعی هر روز یکی دو تن از رهبران سابق افغانستان را به حیث قهرمانان و شخصیت های وطنپرست و میهن پرست معرفی کرده در شعارها و دعاهای زنده ها را مرده باد میگویند و مرده ها را زنده باد. ملت «شهید پرور» افغانستان هم متردد است که برای استجابت این دُعاها «آمین» بگوید، یا نه. نه ستایش مرده درد زنده را مداوا کرده میتواند، و نه مردن زنده مشکلی را حل می کند. جای شک نیست که حماسه های کشور را با شهامت بزرگزنان خردمند و بزرگمردان دلیر رقم زده اند که افغانیت ما با شاهکاریهای شان می بالد، ولی از این هم نباید انکار کرد که افغانستانی که اینقدر قهرمان ملی داشت، چرا وضعیت کشور از عصر احمدشاه بابا به بعد تا امروز پیوسته سیر قهقرائی می پیماید و سرزمین ما در جهان در پائین ترین ردیف عقب مانیها و عقب نگریها قرار دارد؟ مگر میتوان نقش رهبران را در این انحطاط کاملاً نادیده گرفت؟
دَین ما در برابر تاریخ ادای حق حرمت بزرگان پارینه است، ولی رسالت ما در برابر فردا، ایجاب میکند تا اندیشه گرایی و اندیشه مندی را جاگزین شخصیت پرستی کنیم؟
شخصیت پرستان پیوسته در اغوا و اغفال خودشیفتگی برداشتهای خود را بر اذهان عامه طوری تحمیل میکنند کلمهٔ پرستش در آن معنی خود را میبازد. آقای سیستانی که خود را مدافع افتخارات ملی میشمارند تحمل تقابل اندایشه را ندارند و نه می گذارند نظریات مخالف دیدگاه او منتشر شود. روی همین ضعف اعتماد به نفس نشرات و ویبسایت های انترنتی را وامیدارند تا مقالات مخالف نظرش را نشر نکنند.
تنی چند از قلم به دستان ساده لوح را نیز می گمارند تا در نقش «جمبوره» در مداری گریهای شخصیت کُشی گرد لشکر شوند. اخلاق حسنه اش بدون حفظ حرمت بیان و عفت قلم مخالفین نظرش را توهین و تحقیر کرده فتوای اتهام خیانت ملی آنها را صادر میکنند. من به ارزش این مقوله باور دارم که: «انسانها به میزان حقارت خود دیگران را توهین میکنند».
علی الرغم کوشش های وی اگر مضمونی از من به نشر میرسد، فرصت را از دست نمی دهند تا آنرا برباد انتقاد نگیردند. مضمونی که زیر عنوان «آیا افغانستان یک کشور همیشه آزاد بود؟» در سایت وزین تاند منتشر گردید و من در آن به چند اشتباه سالهای اول سلطنت امیرامان الله خان اشاره کرده بودم. ایشان مضمونی با عنوان «شاه امان الله هرگز بوطن خود خیانت نکرده است» نوشتند و در آن یک بار دیگر خصلتش را به نمایش گذاشتند: « بنابرین موضع گیری آقای ستانیزی وامثال وی که امضای قرارداد صلح راولپندی را خیانت شاه امان الله ،این زعیم مترقی وملی برمیشمارد، برمحور منافع پاکستان می چرخد. من از تمام عناصر میهن پرست که به سلامت ارضی افغانستان موجوده می اندیشند، میخواهم تا برضد چنین موضع گیریهای ضد ملی ایستادگی کنند و نیات شوم شان را افشا نمایند وبه آنها جواب های مناسب بدهند.»
من نوشته بودم: «زمانی که انگلیسها خواستار متارکه شدند، امیرامان الله خان محمود طرزی وزیر خارجه و مجرب ترین دیپلومات کشور، را کنار گذاشت و عوض او والی علی احمدخان یک مرد بدون تجربه در سیاست خارجی افغانستان را به راولپندی فرستاد. علی احمدخان از دستورالعمل مفصلی که در مورد محدودیتهای صلاحیتش به او داده بودند سرپیچی کرد، فریب خورد، و عوض متارکه نظامی، بدون صلاحیت، معاهدهٔ سیاسی را إمضا کرد. می بایست که امیرامان الله خان معاهدهٔ را که بدون صلاحیت إمضا شده بود نقض و باطل اعلان میکرد. او نتنها که آنرا نقض نکرد بلکه به تاریخ ۲۸ اسد سنه ۱۳۰۰ آنرا توشیح کرد.»
من این متارکه را نتنها از نگاه سیاسی که مندرجات آن به ضرر افغانستان است، اشتباه خواندم، بلکه آنرا از نگاه نظامی که متارکهٔ آن پیش از وقت بود و روحیه مبارزات مردمی در آنسوی خط را خفه میکرد، نا به هنگام خوانده چنین نوشتم:
«امیرامان الله خان در حساسترین مرحلهٔ جنگ سوم افغان و انگلیس، زمانی که افغانها در ظفر بودند و انگلیسا را به فرار وادار کرده بودند، آتش بس اعلان کرد و متعاقب آن فرمان عقب کشی قوای افغانی را قبل از إمضای متارکه / معاهده صادر نمود. روندی که در تاریخ محاربات جهانی نظیر ندارد.»
این مطلب من در نوشتهٔ تاریخدان بی بدیل کشور مرحوم غبار عیناً با مثال توضیح شده: «داوطلبان دلیر لیوانی جاجی مثل سیل روی تندی سر موضع حاکمه نظامی دشمن فرو افتادند و با شمشیر اشغال کردند. به اینصورت در یکروز در سرتاسر جبهه پیوار سپاه انگلیس درهم شکست و رو بفرار نهاد. مگر در همین وقت بود که مرغ پایتخت بانگ نابهنگام متارکه با دشمن را بلند کرد و آب سردی برروی آتش این هیجان عظیم ملی بریخت، و امر تخلیه مواضع مفتوحه و رجعت قوای فداکار مردم را صادر کرد.» (میرغلام محمد غبار «افغانستان در مسیر تاریخ» جلد اول- صفحهٔ ۷۶۷)
غبار می افزایند: «بعد از اعلان متارکه دولت، البته عساکر افغانی در هیچ محاذی به جنگ نپرداختند ولی مردم مجاهد در خیبر و سرحدات پکتیا جنگهای ملی خود را به ضد انگلیس دوام دادند. در ماه جولایی فشار مردم در سرحدات پکتیا آنقدر شدید شد که دولت انگلیس مجبور گردید ۱۶ کندک عسکر در تل متمرکز سازد. معهذا انگلیسها تا زمان عقد قرار داد مصالحه با افغانستان قادر نگردیدند که قلعه های نظامی و از دست رفته خود را از تصرف مردمان سرحد بیرون کشند، و این بعد از عقد قراردارد بود که بتدریج به استرداد قلعه های مذکور موفق شدند. زیرا دیگر مردم سرحدات آزاد تنها مانده بودند.» (غبار- صفحهٔ ۷۷۰)
جملهٔ آخر نوشتهٔ غبار به صراحت علت تصرف دوباره سرزمینها آنسوی خط را به إمضای متارکه/معاهده نسبت میدهد. با آنکه تا ماها بعد از اعلان متارکه مردم در برابر دشمن می رزمیدند، ولی در نهایت «دیگر مردم سرحدات آزاد تنها مانده بودند.»
من فقط همین حقیقت تلخ نابرابرئ مندرجات معاهدهٔ راولپندی را توضیح کردم:
«در معاهدهٔ راولپندی طرف افغانی متجاوز قلمداد شده (کلمهٔ تجاوز مفهوم تخطی به خاک بیگانه را میرساند، نه به خاک خود را). با توشیح تعهدنامه امیر امان الله خان به مالکیت انگلیس به سرزمین های آنطرف خط مهر صحه گذاشت و خط فرضی دیورند را که یک تعهد «شخصی» بین امیر عبدالرحمن خان و مارتیمور دیورند یک افسر انگلیس بود با إمضای آن به سطح دولتین علیه تعهد آن بر دوش دولت علیه افغانستان یعنی ملت افغانستان و حکومت هند برتانیوی (یا میراث خور امروزی آن پاکستان) منتقل شد و رسمیت پیدا کرد:
مادهٔ پنجم معاهدهٔ راولپندی – ۱۹۱۹: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.»
باز هم تحلیل و بررسئ بنده با توضیحات با مثال روشن غبار کاملاً در توافق است. غبار مینویسند: «طبق این معاهده دولت انگلیس بشکل یک دولت غالب درعوض صحلیکه خود خواهان آن بود، شرایطی بر دولت افغانستان غالب تحمیل کرد، یعنی حق ترانزیتی مهمامت جنگی او را از راه هند سلب کرد و از نظر سوق الجیشی کوه حاکمه «زمان چپر» متعلقه افغانستان را در شمال دره خیبر با منبع آب آنروی تورخم بگرفت، و در عوض یک پارچه زمین باریک و محکوم و بی آب را به افغانستان گذاشت یعنی انگلیس شکست نظامی خود را با یک فتح سیاسی تلافی کرد.» (غبار- صفحهٔ ۷۷۵)
نوشتهٔ من با آنچه حدود شصت سال قبل به قلم مورِخ شناخته شدهٔ افغانستان میرغلام محمد غبار نوشته شده مطابقت و همگونی کامل دارد. فکر نمی کنم آقای سیستانی مخالفت نظر با غبار را داشته باشند. ولی من که خاک پای غبار نیستم، هدف اعتراض او قرار گرفته ام. آنچه را که در مورد اجراأت امیرامان الله خان در این راستا اشتباه خوانده ام، آقای سیستانی آنرا به نحو اتهام خیانت تحریف کرده تا طوری وانمود کنند که گویا من امیرامان الله خان را به خیانت متهم کرده ام. مطمئن هستم که یک کاندید اکادمیسین تفاوت میان اشتباه و خیانت را می فهمند، مگر اینکه نخواسته بفهمند.
اشتباه سهو، لغزش، قصر، و کوتاهی است، گناه نیست، ولی خیانت عمدی و قصدی است و جرم پنداشته میشود. اینجا انگیزهٔ امیر امان الله خان مورد سؤال نیست. بدیهی است که او آرزوهای زیادی برای پیشرفت کشورش در سر داشت. ولی آیا ممکن نیست که در پیشبرد امور مرتکب اشتباه شده باشد؟ هیچ انسان از اشتباه خالی نیست.
آقای سیستانی در فقره بعدی به هر دلیلی، عمداً یا «سهواً»، در حمایت از ادعای من نوشته اند: «افغانستان بعد از امضای قرارداد صلح راولپندی، تا دوسال دیگر در مذاکرات با انگلیس تلاش ورزید تا انگلیس ها را به واگذاری اراضی آنسوی خط دیورند حاضرنماید، ولی انگلیس حاضر به مسترد کردن آن نبود.»
چرا؟…دلیل همان است که من ارایه کرده ام. برای اینکه إمضای امیرامان الله خان بر معاهدهٔ راولپندی که در مادهٔ پنجم آن «سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند» و در واقع زمینهای آنسوی خط را قبلاً به انگلیسها واگذار شده بود و انگلیسها هیچ مجبوریت نداشتند چیزی که از آن شان شده بود آنرا در میز مذاکره مطرح کنند. دو سال بعد در ماده دوم معاهده کابل امیر امان الله خان آنرا مکرراً تائید و إمضا کرد: «سرحد هندوستان و افغانستان را بطوریکه دولت علیه افغانستان بموجب ماده پنجم عهدنامه … راولپندی …قبول کرده بود، قبول مینمایند…»
امیر امان الله خان را همه دوست داریم، ولی آقای سیستانی او را طوری دوست دارند که نمی خواهند هیچ مسؤلیتی به او راجع شود. از همین جهت رُک وراست گفتن برایش حیثیت سنت شکنی یا هم بت شکنی را پیدا میکند. اسناد این واقعیت تلخ درج صفحات تاریخ است و انگلیسها و وارثان پاکستانی شان از آن واقف اند، پس با انکار از آن تنها خود رافریب میدهیم. با شکر گفتن دهن شرین نمی شود.
آقای کاندید آکادمیسین سیستانی می نویسند که: «متاسفانه که افغانستان نه در زمان جنگ استقلال توانائی پس گرفتن سرزمین های آنسوی خط را داشت و نه بعد از آن توانائی استرداد سرزمینهای خود را پیدا کرد.» فکر میکنم تاریخدان ما در اشتباه است. مگر وانه و تل فتح نه شده بودند، مگر لشکرهای آزادیخواهان تا ژوپ و پشین انگلیسها را تعقیب نکردند، مگر افغانها بر پیوار و علی خیل مسلط نشده بودند، مگر انگلیسها تا اتک نگریختند، مگر مطالبه متارکه از طرف انگلیسها به مثابهٔ پذیرفتن شکست شان در جنگ نبود؟
افغانها در زمان جنگ توانائی خود را ثابت کردند و انگلیسها را شکست دادند، ولی بعد از جنگ یعنی بعد از إمضای معاهدهٔ راولپندی از طرف امیرامان الله خان در سطح حقوق بین الدول هیچ گزینهٔ برای هیئت مذاکرات افغانی نمانده بود که خواسته خود را به کرسی بنشانند.
حافظه با آقای سیستانی یاری نمیکند و خودش ادعای عدم توانایی افغانها را نقض میکنند. او از قول پروفیسر تیخانف، استاد تاریخ وعضو اکادمی علوم مسکو، مینویسند که: ” تنها طی سال 1920 قبایل وزیر ومسعود 611 حملۀ مسلحانه بر مواضع انگلیسها انجام دادند. وضعیت سپاهیان انگلیس بسیار خطرناک بود، چون “پشت جبهه” نداشتند و از هر سوی روز و شب مورد شبیخونهای قبایل قرار می گرفتند. سپاهیان افغان به فرماندهی شاه دوله خان حتی پس از قرار داد صلح راولپندی از قلعۀ وانه در وزیرستان با دلیری دفاع میکردند. از اینرو، این قلعه آخرین جایی بود که سپاهیان انگلیس در دسامبر 1920 آنرا گرفتند…. تیخانف میگوید: انگلیسها دراین راه 110 میلیون روپیه خساره برداشتند و2000 کشته و زخمی دادند.»
باز هم آقای سیستای این استناد هم خود را بدون تحلیل می گذارند. معاهده راولپندی طوری إمضا شده بود که قوای افغانی باید بدون قید وشرط مواضع متصرفه خود را به انگلیسها واگذار میشدند، ولی «قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.» به سبب همین متارکه نابرابر ۳ جون بود که انگلیس به گفته غبار «قیافت غالبانه بخود گرفت و بتدریج در خواهشات خود افزوده رفت…» (غبار صفحه ۷۷۰) و از ساحهٔ ډکه نزدیک کمکی خیبر عقب نشینی نمی کردند.
زمانی که خبر امتناع از عقب نشینی انگلیسها به شاه دوله خان فرمانده لشکر بیست و سه هزار نفری وزیر و مسعود به وزیرستان رسید او به عمل متقابل دست زده قلعهٔ وانه در تصرف نگهداشت و به انگلیسها اخطار دادند تا زمانی که قوای آنها از ډکه و کمکی خیبر عقب نشینی نکرده، آنها قلعهٔ وانه را همچنان در تصرف خود نگه میدارند. همین عمل متقابل او انگلیسها را به عقب نشینی مجبور ساخت. شاه دوله خان به تاریخ ۱۴ نوامبر به دربار احضار شد، امیر امان الله خان به این فاتح واقعی قلعهٔ وانه رتبهٔ جرنیلی اعطا کرد و همزمان او را متقاعد ساخته به اصطلاح مروج روز «فراری داخلی» و از صحنهٔ جنگهای وزیرستان او را دور ساخت. چندی بعد انگلیسها یک بار دیگر قلعهٔ وانه را تصرف کردند.
آقای سیستانی میتوانند به احصایه و ارقام تیخانف اتکا کنند، ولی من به منبع معتبرتر دسترس دارم. جرنیل شاه دوله خان ساپی جد من بود. یادش گرامی باد و روحش شاد.
امر مسلم است که رهبران سیاسی به کشورهای شان خیانت نمی کنند چون تمام منافع و هست و بود شان با آن گره خورده. ولی از امکان دور نیست که یک رهبر با تمام نیات و آرزو های خوبی که برای کشور و مردمش دارد مرتکب اشتباه شود. این اصل در بارهٔ هر رهبر افغانستان صدق میکند، حتی هم قطاران سابق و نزدیک آقای (اعظم) سیستانی (یوسفزی) عضوِ هیئت رئیسۀ شورای انقلاب دورهٔ پرچم. ترکی و امین و کارمل و نجیب همه به زعم خود برای افغانستان و برای آرمانها مردم افغانستان خدمت می کردند. اینکه در اجرای اعمال شان فراست و درایت و دوراندیشئ کافی نداشتند که عواقب و نتایج ناگوار درازمدت کارهای شان را برای افغانستان پیش بینی کنند، مسأله دیگر است؟
همین معیار در مورد امیر امان الله خان هم صدق میکند. وضع نابسامان ادارهٔ نظامی امیر امان الله خان را از قلم غبار میخوانیم: «مرکز دولت (کابل)، عاری از شورای عالی جنگ و افسران عمده مجرب بود که بتواند بر تمام جبهات جنگ رسیده گی کند. پس تمام ثقل این وظیفه معظم بر دوش شخص شاه می افتاد که از نظر معلومات حربی و اوضاع جغرافیایی محاذات هردو طرف، کم سرمایه بود و قضایای عمده حربی در مجلس مشوره نیمه نظامی شاه رسیده گی میشد. این مجلس مرکب بود از وزرایی که کوچکترین آشنایی بامور نظامی نداشتند….» (غبار- صفحهٔ ۷۶۸)
امیر امان الله خان احتمالاً به سبب عجله اش کشتی ورشکستهٔ افغانستان را از آبهای طوفانی به ساحل مطلوب رسانیده نتوانست. میتوان دلیل آورد که او ملاحی بود که سرعت بحرپیمایی کشتی اش را نمیدانست، یا امواج طوفانی را پیش بینی کرده نتوانست، یا ظرفیت و قدرت کشتی اش را درست تخمین نکرد، یا از کمین دزدان دریایی غافل بود، یا در کشتی عملهٔ مجرب نداشت که از عواقب غیرمترقبه جلوگیری کنند… در نتیجه کشتی آرمانهای و آرزوهای مردم افغانستان از نزدش غرق شد. مسؤلیت این کار به ملاح کشتی برمیگردد. همینکه هم ردیفانش، اتا ترک و رضاخان در نهایت امر از او موفقتر بودند خود اثبات این است که اینجا اشتباهاتی صورت گرفت که به خاطر جلوگیری از تکرار آن باید آنها را بیان کرد. هرکه از تاریخ نیاموزد، قربانی تکرار وقوع حوادث آن میگردد.
آقای سیستانی به این حقیر فقیر افتخار می بخشد که آن بخش از تحلیلهای بنده را برباد انتقاد میگیرند که با برداشت و بررسئ غبار صد در صد در توافق است. غبار رنج برد و درد کشید از اینکه اثار ارزشمندش برای سالها مصادره و سانسور شد. من که غبار بیش بر نقش پای آن بزرگمرد نیستم نشر نشدن چهار پنج مقاله کوتاه چندان بهایی نیست که از پرداخت آن هراس داشته باشم. ولی متأسفم که از بابت آن هدف خشم و خصم آقای سیستانی قرار گرفته ام.
نهضت امانیه بهترین فرصت بود برای شگوفایی آرمانهای مردم افغانستان. صد حیف و هزار حیف که آن گلزار و مرغزار امیدها را سیل بُرد. ما چنان گرویده دورهٔ امانیه هستیم که هنوز نوآوریهای آن عصر را در پرده خیال پا برجا تصور میکنیم و از حقیقت تلخی که در قبال اشتباهات آن دوران به وقوع پیوست انکار میکنیم. ولی مفهوم اصلی امانیت رکود در حسرت خیال پردازی عصر گذشته نیست، بلکه در نواندیشئ و تازه نگری عصر خود ما است که در آن اذهان جوانان را برای روشنفکری و روشننگری آیندهٔ کشور اماده بسازیم. این تناقض که پای ما در قرن بیست و یک، ولی ذهن ما اسیر قرن بیست مانده باید رفع شود. تقاضای امانیت قرن بیست و یک این است که جرأت داشته باشیم تا تاریخ را واقعبینانه بازنگری کنیم، از اشتباهات آن عبرت گرفته، پیوسته به پیش بتازیم.
امیرامان الله خان را اکثریت قاطع افغانها دوست دارند، اما من بیشتر. نقدم از اشتباهات او برای این نیست که او را دوست ندارم، بلکه برای اینکه میخواهم بدانم چرا و به کدام سبب او نتوانست تا پایان عمر پادشاه افغانستان بماند. آنچه که باید میشد و شد، خواستهٔ تقدیر بود، آنرا می پذیرم. ولی آن که کم وکاست تدبیر بود، که باید نمیشد، ولی شد، آنرا با استناد و دلیل و برهان نقد می کنم.
سلامونه ښاغلی ستانیزی صاحب!!
ستاسو نقد او کره کتنه د امانی دوری د ستونزو او تیروتنو په اړه ښکلی او مدلل دی. خو زما په آند داسی حساس پړاوونه باید ډیر په پام ،دقت او امانتداری نوی نسل ته روښانه او بیان سی. زما په آند که تاسو چیری د دی لیکنې په څنډو کې د هغه مهال ستونزی او د هغو ستونزو تاثیرات پر وضعیت او د مشرانو پر پریکړو ارزولی وای نو ستاسو د لیکنی مبهمو اړخونه به هم روښانه شوی وای.
په مینه او درنښت
محترم ورور فولاد نورزی
هره ورځ وینو چې ډلې ډلې افغانان د افغانستان یو یا بل پخوانی رهبر د «خدایی» مرتبې ته لوړ کړی او قهرمان یې ګڼی. آمان الله خان نباید د هغو په شان په کذب کې و لمانځل شی. بلکه باید دا ومنو چې یو انسان و او لکه بل هر انسان له اشتباه خالی نه و. خو له ټولو اشتباهاتو سره سره بې ساری پادشاه و چې په خپل هیواد او خپل رعیت مین و. داسی امتیاز ډېر لږ رهبران درلودلی شی.
د ښاغلی محترم استاد ستانیزی په علمیت او پوهه کی شک نسته، هر څوک په امریکائی پوهنتون کی د استادتوب صلاحیت او استعداد نلری.
د یو چا د فکر او عقیدی نقد باید د هغه د پوهی او علمیت د نفی په مفهوم تعبیر نه سی.
هیڅوک د محترم ستانیزی د علمیت د کچی د جګوالی څخه منکر نه دی
خو
ښاغلی استاد ستانیزی باید د علمیت تر څنګ د زغم او حوصلی او انصاف څښتن هم وی.
د امان الله خان د جنګی – تاکتیکی سیاست په وړاندی د استاد ستانیزی صیب دریځ به د امان الله خان په حق کی د هغی مینی او عشق د کلا دیوالونه نَمَن کړی کوم چی ستانیزی صیب ئی ادعا لری.
امان الله خان ځان د پېښو د آتشفشان په مرکز کی احساساوه، د مصلحت یا مجبوریت او نورو احتمالی یا حتمی بدو پیښو د مخنیوی پخاطر ئې هغه څه ته غاړه کېښوده کوم چی نن استاد ستانیزی صیب ور ته د ناسالم نیت او ناسالمی او حتی غلطی کړنی په سترګه ګوری.
د امان الله خان لوی توپیر د خپلو خلفو او سلفو څخه دا دی چی نوموړی د ځینو ژورو او بعضاً ویرانوونکو اشتبهاتو او تیروتنو سره سره زموږ د تاریخ په آسمان کی یو ځلیدونکی فانوس دی چی فقط د کږو او بږو افکارو خاوندان ور ته په سپکه سترګه ګوری. منصفانه دریځ به دا وی چی د امان الله خان د خپلواکی د اعلان او اخیستنی د جرئت او شهامت شاهانه توده روحیه د هغه زړه ور شاه د ځینو تیروتنو د یخ سیوری په منګولو کی شکنجه نه سی.
زه به حتی د ستانیزی صیب د شاګرد د شاګرد په ډله کی هم ځان و نه شمېرم ( البته پخپله فکری خپلواکی ویاړم) خو ددی تور او اتهام زغم هم را ته ګران دی چی استاد بیانزی صیب می په تلویحی توګه د یو بل چا فکری ډال باز وګڼی ( لکه څنګه چی ئی دا اتهام په پورته لیکنه کی په واضح ډول ښکاری.
ډېر محترم ورور غلام حضرت،
د امان الله خان په شان پادشاهان یوازی د افغانستان په تاریخ کې نه، بلکه د نړی په تاریخ کې ډېر لږ تېر شوی. سد هغه صفتونه او ښېګڼې په حساب نه راځی. امیر امان الله خان دې ته ضرورت نلری چی مونږ یې په نیمګړتیاو سترګې پټې کړو څو صفتونه یې ښه و برېښی. خبر دلته ده چې مونږ باید تاریخ په واقعبینانه توګه وڅېړو څو له اشتباهاتو عبرت واخلو. دې ته ضرورت نشته چې له امیر امان الله خان نه خدای جوړ کړو څو یې احترام وکړو. هغه له خپلو انساني نیمګړتیاو سره د ډېر احترام وړ دی.