قدرت و استبداد دو جزء لاینفک یکدیګر هستند. جايیکه قدرت است استبداد است و استبداد بدون قدرت به عرصه وجود آمده نمیتواند. منتهی معیار قضاوت ما در باره استبداد یک رژیم یا یک شخص در مقابل یک رژیم یا شخص دیګری باید که موضوع نسبیت باشد. از مقدمه چینی های زیاد میګذریم و میرویم به مسله افغانستان و تراژیدي های پی در پی آن، در بیش از ۴۵ سال اخیر.
به ادامه جمله اول این مقال باید بنویسم که درین جای هیچ شکی نیست که رژیم آل یحیی یک نظام استبداد شرقی بود. مګر آیا استبداد ۱۴ ساله خلقیها و پرچمی ها را، که بالاخره به وطن فروشي و تسلیم کشور به اتحاد شوروی انجامید، با استبداد آل یحیی مقایسه کرده میتوانیم؟ به یقین ګفته میتوانیم که آل یحییی در ۴۹ سال استبداد خود قتلها و جنایات ضد بشری، یک هفته ای، خلقیها و پرچمی ها را مرتکب نشده اند. بالآخره ګپ به وطن فروشي آشکار چپی ها کشید و کشور مارا مفت و رایګان به قشون سرخ اتحاد شوروي تسلیم نمودند.
خلقیها و پرچمی ها با اتکاء و اطمینان کامل بر کمک های نظامی و سیاسي اتحاد شوروي اصلاحات انقلابی، عقده ای و غیرمعقول خود را بی باکانه به پیش میبردند؛ تا مردم افغانستان، از شمال تاجنوب و از شرق تا غرب، در مقابل مظالم و ایدیالوژی بیګانه آنها آغاز به قیام نمودند.
بتاریخ ۲۸ ماه اپریل سال ۱۹۹۲، روزیکه، ۱۴ سال قبل، قدرت بدست خلقیها افتیده بود، ګلیم قدرت و مظالم آنها برچیده شد؛ ولی قدرت بدست مردم افغانستان نه بلکه بدست مجاهدینی که نوکر و خادم پاکستان و ایران بودند افتید.
مجاهدین سربکف اسلام اعمال و جنایاتی را مرتکب شدند که دست خلقیها و پرچمیها را از پشت بستند. در ظرف ۴ سال جنګهای داخلی قدرت بین مجاهدین پاکستانی و ایرانی تا بیش از۸۰ هزار تن شهید ګشتند، شهر کابل تبدیل به ویرانه شد، عزت و ناموس مردم در امان نبود. مردم افغانستان، خصوصاً مردم کابل شاهد جنایاتی بودند که تا آن زمان در تاریخ این کشور سابقه نداشته است. میخها د رکله های انسانهای زنده فروبرده شدند، سینه های خانم ها بریده شدند و تعصبات قومی، لسانی و مذهبی که مردم داشتند آهسته آهسته به باد فرموشی سپرده میشدند از نو تازه شدند و هیچ کسی نمی فهمید که حالات ناګوار کشور به کجا خواهند انجامید.
در ماه سپتمبر ۱۹۹۴، پیش چشم همه ما، طالبان، به رهبری وزیر داخله پاکستان جنرال نصیرالله بابر و جواسیس مشهور آی ایس آی کرنیل امام و میجر ګل، از راه سپین بولدک داخل قندهار شدند و در سپتمبر ۱۹۹۶ از راه تورخم داخل جلال آباد شدند و کابل را ګرفتند. قهرمان مسعود با همراهی ګلبدین حکمتیار و سیاف، بدون مقاومت، کابل را تسلیم نمودند و جان بسلامت بردند و در کولاب تاجکستان جایګزین شدند.
در نتیجه شکست قهرمان مسعود و سایر مجاهدین پاکستانی تاریکترین رژیم آسیا بر افغانستان حاکم شد و این نظامیکه، با خودسری تمام، بر ضد همه آزادي های بشری عمل میکرد، بسال ۲۰۰۱ در اثر بمباران هوايی و حملات زمینی امریکا و ناتو سرنګون ګردید و دیموکراسی غربی در افغانستان جای آنرا ګرفت. ما افغان ها چون معمولاً افراطی هستیم؛ دیموکراسي غربی را هم به سرحدی رساندیم که مردم را از نام دیموکراسي متنفر ساختیم. فساد اخلاقی به سرحدی رسید که ګفته میشد ۲ هزار مرکز فحشاء تنها در شهر کابل عرض وجود و فعالیت نموده بودند.
در ظرف بیش از ۲۰ سال به اصطلاح دیموکراسي غربی به همت افغانها! خصوصاً افغانهای تحصیل کرده و تابعین جهان غرب! رژیمي را بمیان آورده شد که تا آخرین روز ها، در زمینه فساد اداری، مقام درجه دوم جهان و در کشت کوکنار و تولید و قاچاق مواد مخدره مقام اول را کمایی نموده و تا روز اخیر حفظ نمود. افغانستان، در پیچ و خم تاریخ خود، هیچګاهی به آن اندازه نزدیک به تجزیه نشده بود و اکثر مفکرین افغانستان تجزیه این کشور را حتمی میدانستند. برای بار اول بعضی افغانهای ناخلف با جرأت تمام کلمه (من افغان نیستم) را برزبان راندند و خُراسانیها عرض وجود نمودند. دوستم بیسواد مسله تُرکتباران و پاردریایی ها را بمیان کشید و ضمناً، در خفا و ملا، زمزمه هزارستان هم بګوش میرسید. در توزیع مقامات حکومتی خصوصاً مقامات نظامی به اندازه ای از پررویی کار ګرفته شد که بیش از پنجصد تن جنرال از اولسوالی پنجشیر، که اکثریت شان قدمی در عسکری نګذاشته بودند، انتخاب شدند. چون همه ما جنایات و لګام ګسیختګی های این دوران را بیاد داریم لزوم تکرار آنرا نمی بینم.
ضمناً منورین افغانستان! ، که اکثریت شان از غرب برای کمایی نمودن دالر و امتیازات، بنام خدمت به وطن! سرازیر شدند با استفاده از دیموکراسی و آزادي بیان بیش از صد حزب را تشکیل دادند که تقریباً همه آنها در معرفی احزاب خود کلمه ملی و اسلامی را ذکر نموده بودند. هیچ کسی شاید در زمینه با من اختلاف نورزند که این همه احزاب، بلا استثنی، دوکانهای سیاسي خورد و بزرګ بودند. وقتی شیرازه دیموکراسی غربی، بعد از ۹ روز مقاومت مضحک، از هم پاشید؛ هیچ یکی ازین بیش از صد حزب تا به امروز عرض اندام ننموده اند واِلّا که دکانهای دیګری را در خارج از کشور باز ساخته اند. از استرالیا تا کانادا، در ده ها هزار افغانهای چیزفهم و منور، پنج تن افغان را نخواهید یافت که یکی بر دیګری اعتماد کرده بتوانند چه رسد به یک حرکت موثر اجتماعی و سیاسی. در حالیکه همه افغانها، نعره اتحاد را بلند نموده ولی هیچ یکی جرأت و اصلاً، متأسفانه، روی آنرا ندارند که یک قدم پیش بیاید و اعلان وجود و حرکت کرده بتواند. کسی برآن اعتماد کند و یا حد اقل حرکت آنها را جدی تلقی نمایند. افغانستان امروز در حالتی قرار دارد که از هر ناحیه محتاج کمک فرزندان صدیق خود هست ولی فرزندان صدیق کشور کجا هستند و اګر شرایط امروز ازین هم بدتر و بدتر شوند؛ و سالهای سال دوام نمایند آیا کسی، از افغانها، به داد وطن و وطنداران خود خواهد رسید؟ مسلم است که جواب منفی است. سالی که نیکوست از بهارش پیدا ست.
برګردیم بسالهاییکه اعلیحضرت نادرشاه، یا به اصطلاح بعض مورخین، آل یحیی، این کشور را از چنګال رژیم وحشی حبیب الله کلکانی نجات داد. آیا مرد میدان دیګری هم وجود داشت؟ آیا در آن زمان مردی دیګری هم وجود داشت که چنین کارنامه بزرګ تاریخی را به انجام رساند؟ چون اعلیحضرت امان الله خان تخت شاهی را به حبیب الله کلکانی ګذاشته و ګریخته بود. والی علی احمدخان اعدام شده بود. غلام نبی خان چرخی، با رفقای قشون سرخ اتحاد شوروی خود، بعد از ګرفتن اطلاع از فرار امان الله خان، به آنسوی دریای آمو عقب نشینی نموده بود. این حقیقت را هیچ کسی اشاره نمیکند که اګر غلام نبی خان چرخی، به کمک قشون سرخ شوروی ستالینی، احیاناً کامیاب میشد و احیاناً از امان الله خان دعوتی بعمل میآورد و اورا بر تخت کابل می نشاند؛ امان الله خان، در آن شرایط، ببرک کارملی بیش نمی توانست بوده باشد. اګر همین آل یحیی و نادرافغان بداد مردم خود نمیرسیدند ناجی دیګری را در کشور خود سراغ داشتیم؟
منورین افغانستان، بدون آنکه در تغییر دادن مسیر حوادث غم انګیز رژیم حبیب الله کلکانی اندکترین نقشی را ایفاء نموده باشند، شب اول قدرت نادر افغان در خانه مرحوم میرغلام محمدغبار مجلسی را تشکیل دادند و بر ضد رژیمیکه یک روز از قدرت آن سپری نګشته بود مبارزه و عدم همکاري خود را اعلان نمودند. منورین بر ضد نادرشاه به فعالیت آغاز نمودند و اعلیحضرت امان الله خان با جنرال محمدصدیق خان چرخی و دیګران، تا ختم جنګ جهانی دوم، به کمک جرمنی، ایتالیا، ترکیه و اتحاد شوروی دسایسی را برای براندازی رژیمیکه بدون هیچ ګونه دلیلی نوکر انګلیس خطاب نمودند براه انداختند.
بالاخره نادرشاه را، که افغانستان را از ورطه هلاکت نجات داده بود، به شهادت رساند. و ما باید از یک رژیم شرقي شاهی توقع میداشتیم که هاشم خان و خاندان آل یحیی قاتل نادرشاه ر ا نوازش میداد. ما باید توقع میداشتیم که در جریان تحقیقات از شکنجه و تهدید ګارګرفته نمیشد؟ حانواده عبدالخالق از بین نمیرفت و به اساس اقرار های جبری و تحت شکنجه، اشخاص بېګناه اعدام و زندانی نمیشدند؟ این اقدامات و اعمال رژیم خاندان نادرشاه هرچند نا جایز بودند ولی در رژیم های استبداد شرقی کارهای عادی و معمول بوده است. مورخین ما یا از استبداد و بربریت رژیم های شاهی کشورهای همسایه و اسلامی بیخبر اند و یا خود را به بیخبری میزنند. در زمینه معرفی نمودن استبداد خاندان آل یحیی بالاخره ګپ به افسانه ساختګی و فوکلوریک عارف دندان طلايی میرسد؛ که نویسنده مضمون خودش اعتراف می نماید که از سرچشمه این داستان اطلاع ندارد.
افغانستان نه تنها نجات خودرا از چنګال رژیم حبیب الله کلکانی بلکه استقلال خود را از بریتانیا مدیون وطن پرستی و تدبیر سپه سالار محمدنادرخان است. متعلمین صنف چهارم مکتب می فهمند که افغانستان در سه جبهه با انګلیس ها اعلان جنګ داد. در جبهه مشرقی، سپه سالار صالح محمدخان شکست خورد. انګلیس ها جلال آباد را بمبارد کرد و بیم آن میرفت که انګلیس ها بسوی جلال آباد پیشروي نموده و آن شهر را اشغال نمایند.
در جبهه قندهار، انګلیس ها تا سپین بولدک پیش آمدند. قلعه جدید را، که مستحکم ترین قلعه سرحدی افغانستان بود اشغال و تقریباً ۶۰۰ تن عسکر افغانی را بشهادت رساندند. سردار عبدالقدوس خان، قوماندان جبهه قندهار، چندین مایل از جبهه جنګ فاصله داشت، و تا داخل جنګ میشد متارکه اعلان شد. ورنه انګلیس ها پلان داشتند که در همان روز عساکر و سردار عبدالقدوس خان و مجاهدین را بمباران نمایند و معلوم نیست که در آنصورت چه فاجعه ای بمیان میآمد. شاید به شکست کلی جبهه قندهار تمام میشد.
اعلیحضرت امان الله خان، با مأیوسیت تمام، عنوانی قوماندان جبهه جنوبی پکتیا، سپه سالار محمدنادرخان مینویسند:
« عالیجاه عزت و عزیزی بنیان اخوی سردار محمدنادرخان سپه سالار را واضح خاطر باد. قبل براین در باب فوجی نظامی و ملکی سمت مشرقی و بی سرشته ګی و خود راهی صالح محمدخان سپه سالار و زخمی شدن او و شکست خوردن فوجی نظامی آنصوب از حضور مفصل برای شما خبر داده شد که مستحضر میباشید. . . » فوفلزایی. تاریخ استرداد استقلال افغانستان ص ۷۸
اګر در جبهه جنوبی پکتیا، به زور تدبیر و قوه نظامی سپه سالارنادرخان تل و وانه فتح نمیشد و سپه سالار شاه محمودخان در کوتل پیوار پیشرفتی نمیکرد و فتح نصیب افغانها نمی شد، این جنګ به شکست کلی افغانها منجر میشد و ما امروز افتخار فتح جنګ استقلال را نمیداشتیم.
این را هم باید متذکر شویم که سپه سالار محمدنادرخان با شرایط صلح و متارکه ایکه از طرف حکومت برتانوي پیشنهاد شده بود و اعلیحضرت امان الله خان آنرا قبول نموده بودند، توافق نداشت و در جواب مکتوب اعلیحضرت، در زمینه شرایط متارکه نګاشته بودند:
« . . . در باب شرایط باشرف بحضور اظهار نمایند اګر از سه صد وشصت رګ انسان یک رګ خون داشته باشد این قسم شرایط را قبول نمی کند. اګر حالت کابل و سمت مشرقی بالکل خراب شده باشد و اعتبار نمانده باشد پس لازم است بهر قسم صلاح دانند بهمان قسم اجراء شود. . . » فوفلزایی. ص ۸۲
بعداً مینویسند: « تمام زیردستان امروز بچشم امید نګران است. و فوجی افغانستان به چهاونی کلان انګریز وانا مقیم می باشد و شاه ولی خان در وزیرستان میباشد. پس حالات مایان شکر خوب است. و اګر این خبر عام شد ( خبر و شرایط متارکه جهانی) همان فوج مایان در وزیرستان میباشند و کل وزیر و مسعود به قسم لشکر همراه شان است. اګر آنها دانستند به خود فوجی افغانستان سخت ضرر کلی خواهد رسید. . . از برای خدا فکر و حوصله خود را یکی از دست داده نشود باقی سپرد بخداوند کریم است. و مشاورها هم در عقب صفحه کاغذ سوم دستخط نموده اند.» همان کتاب ص ۸۳
در اخیر باید با ادب و احترام تمام اضافه نمایم که هیچ ملتی را، به استثنای افغانستان، سراغ ندارم که قهرمانان استقلال و مدافعین خاک و ناموس کشور و ناجی های وطن خود را جاسوس بیګانه خوانده باشند.
اسلام علیکم
جهانی صاحب دیر احترام درته درلود خو باور وکه دیر درخخه خفه سوم. مسعود خاین، جاسوس، ظالم، متعصب، خودخواه او قاتل ته تا قهرمان لفظ کاروی! ایا ددغه قاتل په جنایاتو نه یی خبر؟ نه پوهیژم کوم جمیتی سه تعویز در کری جهانی صاحب.
مسعود ته قهرمان ویل ستر ظلم دی، ستره جفا ده. ایا ستا سو معیار د قهرمان توب ظلم، وحشت، ورور وژنه او….. دی. جهانی صاحب متوجه سه! گتلی نوم مه بایله. ستا د مقالی تحقیقی خوند د همدی لفظ سره ختم دی او داسی شکاری چی قصدا چا دغسی کارته هڅولى یی یا د فکر نسته چی خلگ څومره دغه خاین زورولی دی. عجیبه ده خپله وایی چی تقریبا 80 زره انسانان کابل کی قتل عام سول، دا چا وکرل؟ خو همدغه متعصب او خاین یی هم د قاتلینو خخه وو، نو بیا ولی قهرمان ورته وایی؟ که مسعود قهرمان بولی بیا نو سیاف، گلبدین، گل اغا شیرزوی، ربانی او…. هم فهرمانان دی فقط سوک به غت قهرمان وی سوک کوچنی ځکه هر یو مختلف دول د جنایاتو لری.
که داسی قهرمانی لقبونه دی دغسی خاینانو ته ورکول نو دابه د کرزی خاین د جمهوریت مارشالی و جنرالی رتبی ورخخه جوری کری. الله تعالی دی هدایت درته وکی.
Pa pashto di bayad likalli wai