عبدالباری جهانی
داکترصاحب محترم شما در رد ادعای ظفرحسن ایبک، مبني بر اینکه او در نتیجه معلومات و استدلال خود نتیجه میګیرد که اعلیحضرت امان الله خان در قتل پدر خود دست داشته بود، مینګارید که اولاً ظفرحسن ایبک در جلال آباد نه بلکه در کابل بود؛ و ګویا طوریکه شاید و باید میبود از واقعه قتل امیر حبیب الله خان اطلاع نداشت. این ادعا را شما وقتی نموده میتوانید که در باره به اثبات رسانیدن مدعای خود شاهد عینی دیګری داشته باشید. یګانه شاهد عینی که حین واقعه قتل امیر در جلال آباد موجود بود و درباره این واقعه نسبتاً به تفصیل نوشت همانا ملافیض محمدکاتب بود. ولی او هم تا اخیر توضېح و تشرېح آن واقعه انګشت یقین را بر کسی نګذاشته است. و ضمناً، بحیث یک مورخ تیزبین، به وجود شبح مصطفی صغیر هم اشاره ای ننموده اند. در باره ان واقعه، تا به امروز، هرکسی چیزی نګاشته اند و تا حدی و ګمان شخصی نویسنده مطلب بوده است. منتهی حسن ظفر ایبک اګر شخصاً در جلال آباد وجود نداشت مربی و استاد او مولوی عبیدالله سندهی، حین واقعه قتل، در جلال آباد بود. و طبیعی است که چشم دید خود را به ظفرحسن ګفته باشد. ضمناً ظفرحسن، منحیث شخصیکه از همه اختلافات و زد و بند های درون دربار امیر حبیب الله خان اطلاع داشت و شاهد وقایع بود مبنی بر اطلاعات خود استدلال نموده که قتل امیر بدون دست داشتن اشخاص قوی موجود در دربار صورت ګرفته نمیتوانست. و در اخیر کلام خود به این نتیجه رسیده است که باید دست امان الله خان با کسانیکه امیر را به قتل رسانده اند شریک باشد. تا به حال هیچ کسی بصورت قاطع نګفته است که قاتل امیرحبیب الله کیست و همین نبود حقیقت است که ما را مجبور به قبول نمودن افسانه شبح مصطفی صغیر نموده اند.
داکترصاحب محترم. شما در نوشته خود به خواننده ګان مضمون تان چنین انتباه میدهید که ګویا سپه سالار محمدنادرخان امرعقب نشینی از جبهات داده بود( ګویا طبق نوشته مرحوم غبار، که به استشهاد مجددی نتیجه ګرفته که نادرخان یک شخص بی جرأتی بوده است) حالانکه واقعیت امر نه چنین است. شکست در صفوف فوج افغان بدون اطلاع نادرخان صورت ګرفته است. به متن ظفرحسن ایبک، که شما به آن استناد ورزیده اید توجه فرمایید:
« یک روز قبل سپه سالارصاحب دوره تمام محاذ را نموده بود و به قوماندانهای توپچی امر فیرنمودن بر قلعه را داده بود. قریب چاشت این ګلوله باری آغاز یافت و چند ساعت با وقفه ها جاری بود. مګر ازین ګلوله باری چندان نتیجه کلان بدست نیامد. و مجاهدین بر قلعه حمله ننمودند. بعد از چاشت، در میان کوهاټ و ټل قوای انګریزی بر سرک ګلوله باری را آغاز نمودند و طیاره بمب انداختند. در وهله اول ما نه فهمیدیم که چه واقعه رخ داده مګر بعداً من از تپه به وسیله دوربین دیدم که بر آن سرک عساکر سواره به تاخت طرف قلعه راهی هستند. ازین معلوم شد که فوج انګلیس همان کمکی را که ما انتظار داشتیم به قلعه میرسانند. و رسیدن همین قوه بود که روحیات عساکر دشمن را قوی نموده و بیرق سفید صلح مارا اهمیت نداده بود و از ګذاشتن اسلحه به زمین انکار ورزیده بودند.
همان روز شام نشده بود که من دیدم که توپهای ماشیندار ما که از دریای کرم به آنسو فرستاده بودیم بر قاطرها بار نموده و در میان تپه ها واپس بطرف ما میآیند. من کوشش کردم که این عساکر را واپس بطرف سنګرهای شان تشویق نمایم مګر عساکر روحیات باخته بودند و اګر من زیاده اصرار میکردم مرا میکشتند. بعد ازان دیدم که عساکریکه از محاذ عقب نشینی نموده بودند قطار قطار راهی هستند. من به تلاش سپه سالارصاحب برآمدم تا اورا ازین واقعه اطلاع بدهم و وقتی که شام اورا یافتم معلوم شد که از دریای کرم به آنطرف همه عساکر یا عساکر پیاده ، که مسلح به توپها و ماشیندار بودند سنګرهای خودها را ګذاشته و از اوامر صاحب منصبان خود سرپیچی نموده طرف مرکز نظامی خود روان شده بودند. وقتی عساکر باقی مانده این حال را دیدند بې نظمی آغاز شد. هر یک طبق اختیارخود بطرف سرحد افغانستان عقب نشینی نمودند. تا حدیکه بعضی از عساکر بر قاطرهای باربری سوار شدند و راه افغانستان را درپیش ګرفتند و آلات و سامان جنګی که باید بر این قاطرها حمل میشدند در عقب خود ګذاشتند.
ما نفهمیدیم که این مردم چرا بی روحیه شدند و چرا فرار نمودند. نه کسی شهید شده بود نه کسی زخم برداشته بود. معلوم شد که انها بالکل بزدل و بی غیرت بودند. آنها فقط فهمیده بودند که به قلعه کمک نظامی رسیده است و با شنیدن این خبر رو به ګریز نهادند. آنها شاید میترسیدند که فوج انګلیس حتماً از قلعه بیرون میآیند و بر آنها حمله میکنند» خاطرات ظفرحسن ( آپ بیتي) ص ص ۱۶۱-۶۲
معاهده متارکه جنګ بین امیرکابل امان الله خان و انګلیسها:
« قدرت خداوندی است. شام همان روز فرمان امیرصاحب از کابل آمد که بتاریخ ۲۷ می سال ۱۹۱۹ با انګلیسها متارکه شده است و انګلیسها استقلال افغانستان را منظور نموده اند؛ مګر در بدل آن فوج افغانستان باید ۲۰ میل از سرحد به عقب بکشند. بنا براین همه فوجیکه تحت قومانده شماست باید که فوراً خاک هندوستان را تخلیه نموده و بطرف سرحد افغانستان به عقب بکشد و شما مجبورهستید که از سرحد دور شوید. این فرمان ګویا برشکست و فرار عساکر ما پرده انداخت.
به اساس این حکم امیرصاحب، سردار سپه سالار صاحب مرحوم از یک طرف عسکر خودرا بطرف سرحد کوچ میداد و از طرف دیګر اتفاقاً از قلعه ټل یک معتمد ما آمد و از طرف قوماندان قوای انګلیس یک خط را، که به لسان انګلیسی نګاشته بود، نزد من اورد و در ان تحریر داشته بود که بین قوای انګلیس و افغانستان متارکه اعلان شده و این متارکه به ۱۲ بجه شب همان روز یکم جون نافذ است.
این خط البته به همان شب از تل فرستاده شده بود مګر ما اطلاع نیافتیم که قوماندان قوای انګلیس آنرا چه وقت دریافت داشته بود. از عملیات بعدی معلوم ګردید که این خط حتماً به قوماندان انګلیس قبلاً رسیده بود واز همین سبب بود که طیارات انګلیس تا دو روز بعد ازان برفضای خوست پرواز میکرد مګر بمب نیانداختند. صرف از فوج ما تفتیش بعمل میآورد و همچنین مراکز نظامی آنها را معلوم میکردند و واپس برمیګشتند.
مطابق حکم سردار سپه سالار مرحوم، به همان شب خیمه ها جمع شد و بر قاطرها بارشدند. برای حمل سامان و لوازم جنګ، هر حیوان باربری که یافت میشد بر آن کارتوس و باروت را بار میکردیم. چون بعضی عساکر سوار بر قاطر ګریخته بودند بعضی سامان و آلات جنګ را بر میدان رها کردیم. مګر مردم خوست ازین بی نظمی ما چندان اطلاع نیافتند و نه در حلقه های حکومتی کابل درباره این بی نظمی سخنی بمیان کشیده شد. همه آنها فکر میکردند که فوج ما در تل فاتح شده و صرف طبق فرمان امیر برګشت نمودند. خوش قسمتی سردار سپه سالار صاحب و کرم خداوندی بود که شکست ما در بین مردم فتح معلوم شد و به این طریق عزت نګهداری شد. اګر قوماندان قوای انګلیس یک کمی از جرأت کار میګرفت و یک رساله را به عقب ما میفرستاد این عساکر سوار به آسانی به سرحد افغانستان میرسیدند و اګر پیش میآمدند عساکر ما از ترس آنها به آن مرکز خود میرسیدند که شش روز قبل از همان مرکز برای حمله برقلعه تل حرکت نموده بودند و از همانجا هم نفس زنان تا ګردېز میګریختند. . . .» ص ص ۱۶۲-۶۴
ظفرحسن بعداً مینویسد که چند روز بعد فرمان دوم امیرصاحب رسید و در آن نګاشته بودند که قوای افغانستان باید که به فاصله ۲۰ میل عقب بکشند و اګر این امر تعمیل نشود انګلیسها دوباره جنګ را آغاز مینماید. ازین فرمان معلوم میشد که مقامات حکومت کابل سخت طرفدار صلح با انګلیس هستند. ظفر حسن مینګارد که فرمان مذکور در منطقه خوست تعمیل شده بود ولی مرکز پیوار، که قومانده آن بدست برادر کهتر سپه سالارصاحب، محمودخان، بود هنوز در دست قوای افغانی باقی مانده بود. چون این مرکز در منطقه جنګلزار واقع بود، قوای هوايی انګلیس در حمله خود ناکام مانده و برګشته بودند و این مرکز به اندازه ای قوی بود که قوای انګلیس آنرا فتح کرده نمیتوانست. سپه سالارصاحب میخواست که این مرکز را نګهداری نمایند. ظفر حسن مینویسد:
« سپه سالار صاحب بعد از ان یک مکتوب به امیرصاحب فرستاد و در ان نګاشته بود که عساکر ما به استثنای پیوار از همه محاذات عقب کشیدند مګر از کوتل پیوار یک قدم عقب نشینی نمی کنیم. اګر با وجود این هم کابینه امیرصاحب براین امر اصرار میورزند او این امر امیرصاحب را قبول کرده نمیتواند و مسوولیت این خلا را بدوش ګرفته نمیتواند و از وظیفه خود استعفی نموده تا که بعوض او قوماندان دیګری مقرر شود و تعمیل حکم نماید.
این مکتوب فوراً بدست عساکر سوار به کابل فرستاده شد. معلوم میګردد که انګلیس ها هم، در معاهده متارکه خود، بر این نکته از پافشاری صرف نظر نموده بودند؛ زیرا آنها هم در هندوستان با بی امنیتی زیاد مواجه بودند و آنقدرها طالب شروع نمودن دوباره جنګ نبودند. از همین خاطر امیرصاحب هم به مراسله سپه سالارصاحب جواب نداد و محاذ کوتل پیوار به حالت سابقه خود باقي ماند» همان کتاب ص ص ۱۶۵-۶۶
از محتوای این متن، که به قلم شاهد عینی نګاشته شده ، بصورت واضح مستفاد میشود که اګر شکستی رخ داده باشد نه به علت بزدلی نادرخان بلکه به اثر بی غیرتی عساکری رخ داده که از حملات انګلیس میترسیدند و در زمینه اوامر صاحب منصبان خود را هم وقعی نمی ګذاشتند.
ولی در صورتیکه داکترصاحب محترم فیصله بر ثابت نمودن جاسوسی و خیانت خاندان آل یحیی نموده باشد، این عاجز نمیتواند به هیچ وجه قناعت ان جناب را حاصل نماید. وقتی داکترصاحب محترم برای محکوم نمودن و جاسوس جلوه دادن نادرخان سه جلد کتاب را، که طبق نوشته محترم داکترصاحب، تعداد صفحات آن به بیش از هزار میرسد، نګاشته باشند چطور میتوانم نظر اورا تغییر بدهم. و این نوشته را هم صرف بخاطری به روی کاغذ اوردم که اګر بتوانم خواننده ګان خود را از واقعیت امر مسبوق نګه دارم.