کاندید اکادمیسین سیستانی 23/ 9/ 2023
میرزا محمدحسین خان پدر استاد خلیلی، یکی از رجال مقتدر ومقرب دربارهای امیر عبدالرحمن خان و امیر حبیب الله خان بود. این شخص از کتابت در اداره کوتوالی (قوامندانی امنیه و استخبارات کابل) در زیردست نائب میر سلطان (کوتوال جبار ومعروف امیرعبدالرحمن خان) شروع بکار کرد و همین که به دهلیز دربار پا نهاد بر اثر نمامی و شیطنت به امیر، میرسلطان را به کشتن امیر داد وخود برجایش تکیه زد و میرزا عبدالرؤوف را به معاونت خود برگزید. (احسان لمر، مخالفان مشروطیت، مستوفی الممالک، افغان جرمن آنلاین،1/6/ 2017)
غبار از قول فیض محمدکاتب نقل میکند که: “میرزا محمد حسین خان، سردفتر سنجش کوتوال کابل ومیرزا عبدالروف خان نائب او مقرر شدند و ازاین دو شغل بزرگ رعب عظیم وخوف عمیم در دل خلق انداخته امور بس شگفت وهنگفت بر روی روزگار آورده کارهای آشکار او نهفت بسیار کردند.”( غبار، افغانستان درمسیرتاریخ،ج1،ص652)
سپس میرزا محمدحسین کوتوال،در رأس گروهی از ماموران قدرتمند دولت قرارگرفت که مردم از آنها بنام “شش کلاه” یاد میکردند و تنفر و انزجار خود را از آنها نشان میدادند.بقول غبار، “شش کلاه، عبارت بود از تشکیل یک اداره سنجش محاسبات امور مالی و تعیین دارائی محکومین که سرشتۀ دار آن میرزا محمد حسین کوتوال و اعضایش میرزا عبدالرؤف خان نایب کوتوال، میرزا محمد قاسم خان روزنامچه، میرزا سید محمود خان قندهاری، میرزا شیرعلیخان و میرزا غلام حسن خان بودند. اینها برای ابراز حسن خدمت به امیرعبدالرحمن خان بسا خانواده ها و مردم بیگناه را به عناوین باقیداری و تحریف محاسبات وغیره برباد نمودند.”( غبار،ج1، ص 655)
البته هریکی از این کوتوالان براثر ظلم وستم وبکارگرفتن انواع شکنجه ها برافراد متهم، بالاخره خود محکوم به اعدام گردیدند وهریکی از درختی حلق آویز شدند.اولی بدستور امیر عبدالرحمن خان ودومی به حکم شاه امان الله از درختی حلق آویز شد و به حیات رعب آور پراز خوف ووحشت شان خاتمه داده شد.
در عهد امیر حبیب الله خان وقتی مقام مستوفی الممالک (وزارت مالیه) به میرزا محمدحسین خان تعلق گرفت،« مستوفی الممالک ادارات استیفا و امور مالی کشور را در معرض بیع و شری قرار داده بود، مالیات کشور اعم از اراضی و گمرکات همه در اجارهء مستاجرین خائن گذاشته میشد. این مستاجرین هر نوعی که میخواستند می توانستند با مالیه دهان رفتار نمایند.شدت فشار بالای مردم تا جایی رسید که از ولایات شمالی کشورمردم صدها خانوار دهقان ورشکست شده بقلمرو روس وحتی از غرب کشوربه ایران فرارکردند.»( غبار،ج1، ص707)
مستوفی الممالک علاوه بر امور مالی کشور، برای حفظ نفوذ وقدرتش برسراسر کشور، امور ضبط احوالات را نیز پیش می برد وبرای جلب اعتماد شاه، دست به توطئه وطرح های مرگ آلود میزد وبا همین دسایس وتوطئه ها صدها انسان شریف وآگاه وطن را که ظلم واجحاف وغارت مستوفی الممالک وهمکاران ظالم او را برمردم غیر قابل تحمل می پنداشتند، به سوء قصد علیه امیرمتهم میساخت وبه دم توپ برابر میکرد و یا به زندان انداخته ودرزیر شکنجه های صدمرتبه سخت از مرگ به حیات شان خاتمه میداد.
این مرد درزمانی که امورامنیت واستخبارات را اداره میکرد، با متهم کردن افراد به برهم زدن امنیت یا سوء قصد علیه امیر، هرکه را میخواست، زندانی میکرد ومورد شکنجه قرارمیداد واگر متهم به او رشوت نمیداد،سالها باید رنج زندان وجور زندانبان را میکشید. ودر زیر شکنجه های صد بار سخت تر از مرگ، مجبور بود به جرم ناکرده خود اعتراف کند و سرومال خود را از دست بدهد. از این لحاظ ترس ونفرت ازاو در دل عام وخاص موجود بود.
فیض محمدکاتب مورخ دربار امیر حبیب الله خان که وقایع مهم را روزانه درج سراج التواریخ میکرد واز نزدیک شاهد ظلم ودسیسه بازی وکردار توطئه آمیز مستوفی الممالک بود، ظالمانه ترین عملکرد مستوفی الممالک را در رابطه به دستگیری واعدام مشروطه خواهان اول زیرنام (وقایع ماه صفر سال 1327 قمری/1909م) چنین گزارش میدهد:
“ روز پنجشنبه چهارم صفر، ملا منهاج الدین و استاد عظیموی آهنگر روی به شیطان نهاده به تعلیم میرزا محمد حسین خان مستوفی از تصمیم عزم جماعۀ مشروطه خواهان بر قتل حضرت والا هم به او و هم به تحریک او، عریضۀ به سردار عنایت الله خان معین السلطنه داده و از عریضۀ هر دوتن و نگارش دیگر واقعات خفیه نگاران شهر کابل که به القای میرزا محمدحسین خان به عبارات مختلفه و مضامین واحده به حضور والا رسیده هردو تن محیل و مدسس طلب جلال آباد شده بودند، وارد آنجا شدند و حضرت والا از کمال عدالت از در حصول صدق و کذب حقیقت امر قتل خویش، درشب هریک از دو تن را تنها به خلوت خواسته بپرسید و آن دو تن برطبق تعلیمات میرزا محمدحسین خان و عریضۀ خود که به اغوا و القای او نگار داده بودند، بیان ماجرای افترا کرده و سوگند غلاظ و شداد یاد نمودند و حضرت والا از سوگند یادکردن آن دو تن ظاهراً مسلمان متیقن گردیده، در روز دوشنبه هشتم صفر سید جواهر شاه غوربندی و لعل محمد خان پسر جان محمدخان سابق خزانه دار و پادشاه میرخان پسر ملک رحمت شاه خان وزیری و نظام الدین خان ارغندیی از غلام بچه گان خاص و احمد قلی خان قزلباش و غلام محمد خان رسام میمنگی و محمد اسلم خان میرشکار، برادر محمد علی خان سیقانی را که از جمله اسامی متعهدین و خدمه و عملۀ حضور بودند، در دربار عام احضار فرموده، همه را محبوس سخت و امر عذاب و شکنجه و عقاب نمودند و از آن دوتن سیاهه اعداد مشترکه مجلس مشروطه را خواسته، ایشان قرب هفتاد نفر را سیاهه دادند. حضرت والا سیاهه ایشان را چون هنوز تیلفون جاری و موتر ساری نگردیده بود، شباشب مصحوب (همدست) آدم خان پسر ملک پیردوست احمدزایی از غلام بچه گان خاص نزد سردار عنایت الله خان معین السلطنه فرستاد، در روز دوازدهم ماه صفر از روی سیاهه ملاء منهاج الدین و استاد عظیمو هریک داکترعبدالغنی خان و مولوی نجف علی خان و مولوی محمد چراغ خان برادران او و مولوی محمد حسین خان و مولوی مظفرخان معلمان مدرسۀ حبیبیه و سیداحمد خان قوم لودی [مشهور به کاکا سید احمد لودین] و میرزمان الدین خان پسر شهزاده حسن بدخشی و غیره جمعی را احضار فرموده، بند ستم بر پا نهاده و چون اکثر درخانه و جای خود نبودند، محصل ها گماشته بعضی را در شب سیزدهم صفر چون محمد اختر و محمد انور پسران ناظر محمدصفر خان و سیدقاسم پسر میرغلام محمد چارباغی جلال آبادی [مشهور به میر صاحب سید قاسم خان که درقضیه قتل محمد نادرشاه نیز به اعدام محکوم ولی ازطریق شفاعت حکم اعدامش به زندان تبدیل گردید] و غیره را به دست آورده، گرفتار و ضبط کردن خانه های گرفتاران رعب و هراس عظیم درقلوب عموم شهریان افتاده ولوله و غلغله بزرگی در خواطر صغیر و کبیر جای گیر آمد.
و از جمله سعدالله خان و محمد سرور خان پسران مولوی احمد جان خان الکوزائی واضع قانون جدید دیوان افغانستان و عبدالقیوم خان خواهرزادۀ او که خود را پنهان کرده خواستند خود را در افشار نانکچی نزد اعداد سواران نظام خاصۀ رکاب شاهی، همه اقوام درانی قندهاری رسانیده به جانبی راه فرار برگیرند و هرسه تن در گردنۀ ده افغانان به دست آمده، قریب غروب آفتاب روز شنبه سیزدهم صفر لقمۀ توپ سیاست گردیده هلاک و قطعه قطعه شدند.
و پس ازآن عبدالواسع وعبدالرب پسران [مولوی] عبدالرؤف کاکری و تاج محمد خان پسرمحمدعلی خان و قاضی عبدالحق و ملا محمد اکبر و میرزا شیرعلی خان بارکزائی چخانسوری و سه تن پسران مستان شاه درویش کابلی و غیره تا روز سه شنبه شانزدهم صفر محبوس شدند و از جمله محرر اوراق [ فیض محمد کاتب] که از راه به مطالعه سردار محمد یوسف خان پسر امیر کبیرمرحوم [امیردوست محمد خان] اجزای جلد اول سراج التواریخ را در قلعۀ متال به خانه او رفته بود، روز سه شنبه مذکور از آنجا در شهر آمده و هنگام عصر محبوس گردیده با ده تن دیگر تحت حفاظت عده ای ازنظامیان از جای معین السلطنه رهسپار محکمه کوتوالی گردیده با زولانه های ثقیلۀ آهنین مقید آمد و مقارن این حال از عریضۀ استدعا غلام بچه گان خاص، سید جواهر شاه و لعل محمد در جلال آباد به دست غلام بچه گان داده شده در ریگزار سه کوهه هدف تیر تفنگ آمدند و از جملۀ قتله، محمد شریف خان پیشخدمت از احفاد وزیر فتح خان مرحوم پس از قتل سید جواهر شاه که جان به قابض ارواح سپرده بود، با حربه در دهن او زده تا بناگوشش ببرید و پس از آن محمد ایوبخان فوفلزائی و کرنیل محمد عثمان خان پسر محمد سرورخان پروانی از کابل گریخته و در سرحد قوم مهمند گرفتار آمده، در جلال آباد به توپ پریدند. پس از چندی گرفتاران جلال آباد درکابل فرستاده شده در ارگ شاهی محبوس گشتند.»( فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،ج4، بخش سوم،377- 378)
یکی ازاین خانواده های برباد رفته از دست مستوفی الممالک، خانواده محمدسرورخان پروانی بود که فرزند رشیدش کرنیل محمدعثمان خان پروانی در جمله قاتلین امیر به توپ پرانده شد و جایداد شان ضبط گردید و برادران خورد وکلان وخانواده اونیز به زندان شیرپور انداخته شدند وپسران عموی وی به ولایات دور دست تبعید گردیدند.
روایت پوپلزائی از ظلم مستوفی الممالک:
داستان همین خانواده را پوپلزائی چنین تشریح میکند: « محمدسرورخان ساکن پروان سمت شمالی کابل در اوائل امارت امیرعبدالرحمن خان شامل خدمت شد و آن یکی از نامداران ولایت پروان بوده است و از حضور امیرعبدالرحمن خان در سال 4800روپیۀ کابلی تنخواه داشت و در ولایات شمال افغانستان مصروف خدمت وهمانجا فوت شد. نظر به صداقت واخلاص شعاری و خدمت گذاری او که مدت یازده سال خدمت کرده بود، در ماه شوال سنه 1308 قمری یکهزاروسه صد (1300) روپیه از حضور امیرعبدالرحمن خان برای شش تن پسران کوچک او و سه هزار وپنجصد روپیۀ دیگرش به محمدایوب خان پسر بزرگ او که قابل خدمت بود، مرحمت شد و او مدت 19 سال خدمت نمود.
در سنه 1327 ق[1909] جمعیتی که بنام مشروطه خواهان مصدر فعالیت شدند، چون یک تن از نفری واقعۀ مذکور محمدعثمان خان کرنیل قلعه بیگی بن محمدسرورخان پروانی مذکور بود، و اشخاص مذکور چون ارادۀ قتل امیر حبیب الله خان را در شب جشن ملتی داشتند و در قرآن کریم امضاء کرده باهم عهد بسته بودند[چنانکه قبل ازاین ازقول کاتب حکایت شد،این توطئه توسط مستوفی الممالک علیه مشروطه خواهان تنظیم شده بود، وهیچکسی امضای آنها را بمنظور قتل امیر در گوشۀ قرآن بچشم ندیده بود.سیستانی]، میرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک ساکن قریۀ سعیدخیل کوهستان سمت شمالی و از ملیت تاجک، که مخالف خاندان محمدسرور خان پروانی بود، این رازرا کشف نمود و بحضور امیرحبیب الله خان اطلاع داد. جوهرشاه غوربندی بضرب تفنگچه اعدام و داکتر عبدالغنی هندی محبوس و محمد ایوب خان قندهاری بدهان توپ بسته اعدام گردید.محمدعثمان خان پروانی بضرب گلوله های تفنگ اعدام و برادرانش محمدایوب خان، محمد زمان خان، محمدعیسی خان محکوم به حبس شدند. و تمام هستی وجایدادشان ضبط وعائله واطفال شان بکابل در محبس شیرپور سپرده شدند. محمدافضل، محمدموسی خان، محمداکرم خان، عبدالغفورخان پسران کاکای محمدعثمان خان مذکور در قندهار، هرات، مزار، میمنه، فرار[تبعید] شدند واملاک ودارایی شان ضبط گردید.
خاندان محمد سرورخان پروانی می گفتند ازاثر اطلاع غلط و تهمت میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک که با ما مخالفت دارد، درحق ما ظلم شده است وهمیشه عرائضی بحضور عین الدوله تقدیم می کردند. میرزا محمدحسین خان که نمی خواست در ولایت پروان خاندان صاحب رسوخ باقی بماند و با این خاندان که دشمنی داشت، مقید بودن آنها را به نفع خود می دانست وآزاد بودن آن اشخاص را مخالف امنیت وانمود می کرد… وسردار امان الله خان عین الدوله که در هر وقت برای خیر ومنفعت مردم حکمی می نوشت ، مستوفی الممالک حکم او را رد نموده می گفت: امیرصاحب قبول نمی نماید، وپدر را از پسر آزرده میساخت.»( پوپلزائی، سلطنت امان الله شاه، ص 93)
پوپلزائی در ادامه مینویسد:«به ساعت ده صبح جمعه (2 حوت سال 1297 ش) که خبر کشته شدن امیر حبیب الله خان وامارت نصرالله خان بکابل رسید، و در همین روز سلطنت امان الله شاه اساس گذاشته شد، و در این وقت که میرزا محمدحسین خان مستوفی در جلال آباد وطرفدار امارت نصرالله خان بود، حکومت امانیه …. برای دفع حرکات او اقدام عاجل بدینطریق بعمل آورد که باید محمدایوب خان پروانی از حبس برآورده شود و در رأس جمعیتی از نفری ملکی و عسکری مردم سمت شمالی بجانب بندرتگاو فرستاده شود. امان الله شاه نظام الدین خان ناظم سر رشته دار حضور را بصورت فوری جانب محبس شیرپور فرستاد، و محمد ایوب خان پروانی را بوقت شب از حبس برآورده به ارگ خواست و در همین شب شنبه (3 حوت)به محمد ایوب خان پروانی اسلحه و روپیۀ نقد سفر خرچ داده و گفته شد که بهمراه برادران و پسران کاکای تان عموماً از حبس و فرار معاف و بکار و خدمت مقرر میشوید و بدون معطلی حرکت کرده از علاقۀ پروان بطرف «درۀ سولانک» رفته آن معبر را استحکام داده نگذارید که نفری مخالف تردد نمایند و میرزا محمد حسین خان مستوفی از سمت کوهستان لشکر قومی ترتیب داده جانب جلال آباد ببرد واگر فرستادگان او و خودش دیده شوند دستگیر کرده بکابل بفرستد.
محمدایوب خان که قتل برادر خود محمد عثمان خان کرنیل قلعه بیگی و حبس خود و برادران خود و فرار پسران کاکای خود و همه زجر و حقارت و ضبط مال و جایداد را از جانب میرزا محمدحسین خان مذکور میدانست، با قبول هرگونه فداکاری حاضر شده به محل مقصود رسیده بحفاظت بندر سولانک پرداختن گرفت و تاریخ وصول او قبل از انقراض امارت نصرالله خان است. و در وقتی که مستوفی بطرف کوهستان روان شده از خود غافل بود دستگیر کرده بکابل آورد و مستوفی در ارگ کابل محکوم بر حبس گردید. و در همین ایام که محبوسین رهایی یافتند، اکثر از کردار و اعمال و سوء افکار مستوفی شکایت می نمودند.»( پوپلزائی، سلطنت امان الله شاه، ص 93)
بدین سان نه تنها خاندان محمدسرورخان پروانی از دست مستوفی داغدار بودند، بلکه دل همه خانواده های که توسط مستوفی الممالک به زندان واعدام سوق داده شده بودند، پرخون بود و لحظات محاکمه واعدام او را انتظارمی کشیدند.
دراینجا باید یاد آورشد که ، جرم مستوفی الممالک،به این خلاصه نمیشد که سعی در جهت جنگ وحمله اقوام شرق وشمال کشوربرکابل کرده بود،بلکه آنچه او را وادار به این عمل میکرد، جفاها وتبهکاریها وخیانتها وستم وناروائی هایی بود که درحق عموم مردم افغانستان، وبخصوص درحق مشروطه خواهان و روشنفکران وسعی در برهم زدن روابط عاطفی وخانوادگی میان پدر وپسر(امیر وعین الدوله ومیان امیر وملکه رسمی کشور) کرده بود. مستوفی درک میکرد که اگر امان الله خان روی کار آید، او را بدست عدالت خواهد سپرد و خونهای ناحقی که او ریخته است، دامنش را خواهد گرفت ولاجرم محکوم به اعدام خواهد شد، ازاینست که برای بقای خود ، دست به فتنه دیگری زد وتلاش بخرچ داد تا امیر نصرالله خان را به جنگ وستیزه با برادرزاده اش امان الله خان وادارد.وامیر نصرالله خان نیز فریب لفاظی های او را خورد وسخن اورا پذیرفت وطرح او را برای حفظ قدرت تقاضا نمود. مستوفی طرح مفصلی ارائه کرد، اما در عملی کردن آن تعلل صورت گرفت وهواداران امان الله خان، با پخش اعلامیه های سلطنت امان الله ، آن طرح را با سرعت خنثی وسپاه را به طرفداری از امان الله خان بشورش آوردند و ورق برگشت وامیر نصرالله خان مجبور به استعفاگردید وبقیه همنظران امیراز سوی سپاه جلال اباد دستگیرو زندانی به کابل گسیل شدند.
عین الدوله امان الله خان و دوستان همفکر اوپس از جلوس براریکه قدرت، به تحقق این امر توجه نمودند که حکومت جدید می باید به مردم ثابت نماید که داد مظلومان را از ظالمان میگیرد و هرکس به دیگری ظلم و زورگوئی کرده باشد ویا از سوی رجال قدرتمند دولتی خود و یا اقارب شان شکنجه شده و براثر شکنجه جان داده باشند ویا مجبور به دادن رشوت شده باشند، میتوانند شکایت خودرا به محکمه بسپارند، تا شکایت شان مورد بازپرسی ودادخواهی قرارگیرد. و هرکسی که انسان های بیگناه را برای کسب امتیاز به تباهی کشانده باشد، باید به سزای اعمال خود برسد. مردم کابل که از خدا چنین روزی را میخواستند، دست استغاثه بلند نمودند و عرایض وشکایات خود را به محکمه پیش کردند.
بزودی شکایات وعرایضی به شاه امان الله و محکمه سرازیرگردید که غدر وخیانت های مستوفی الممالک رابرملا وخیلی سنگین میکرد وهرکدام این خیانتها جرمی بشمار می آمد که در عوض هریک آن، می باید مستوفی یک بار اعدام میشد و باز برای جواب دادن جرم دیگرش زنده ودوباره اعدام میگردید. سرانجام حکم عدام مستوفی الممالک صادر گردید وشاه هدایت داد تا او را از همان درختی غرغره کنند که نوسۀ سردار اسحاق خان غرغره شده بود. بدینگونه عدالت بکرسی نشست ودل هزاران خانواده داغدیده از دست مستوفی الممالک قرین ارامش گردید. پایان
عاقبت زادهً ګرګ ګرګ شود ګر چه با آدمی بزرګ شود. همین بود که بچهً مستوفی الممالک (استاد خلیلی) با وجود آنکه از جانب حکومت شاه امان الله منحیث سفیر در کشور عراق مقرر ګردیده بود بازهم خود کش بیګانه پرست بود و به وزارت خارجه ایران مکتوب مبنی بر دعوت ایران برای مداخله در افغانستان ارسال نموده بودند که درج اوراق تاریخ کشور میباشد.هکذا درکتاب عیار از خراسان که استاد خلیلی تحریر نموده اند درین کتاب استاد خلیلی سعی نموده که به بچهً سقاو (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله) بزعم خودشان برایًت داده و فجایع و تاریک بینی این دزد و جانی را توجیه نموده اند که مبیین تعصب عمیق وۍ میباشد. یا هو