بمناسبت ۴۲ ومین سال درگذشت احمد ظاهر، هنرمند بی بدیل.
در روزهای اخیر زنده گی احمدظاهر، قومندان امنیه ی شهر کابل شخصی بود از ولایت ننگرهار که سیدداوود (تړون) نام داشت، تړون ارتباطاتی داشت باشخصی بنام پرگل جاجی که پدر خالده بود و اتهام قتل خالده هم به احمد ظاهر نسبت داده میشد.
سه ماه بعد از قتل احمد ظاهر، تړون هم طور ذیل به قتل رسید (ای کُشته ! کی راکُشتی که کُشته شدی)
بتاریخ 24 سنبله 1358زمانیکه تره کی از سفر ویانا (کیوبا) به کشور برگشت، میان محافظین امین وتره کی در داخل ارگ وبین طرفدارانشان در بیرون از ارگ (شفاخانه ی 4صد بستر) برخورد مسلحانه صورت گرفت که اشخاص ذیل درین برخوردها کُشته شدند: قاسم یاور ترکی، سیدداوود تړون قومندان امنیه شهر کابل و سریاور حفیظ الله امین، غنی اندړ سرطبیب شفاخانه ی ۴صد بستر، رییس شرکت آریانا افغان ازفامیل ګلابزوی، نواب معاون استخبارات از هلمند، داکتر سور ګل ختیځ داکتر شفاخانه ی اردو، و انجینر مومند که فردای آن شهر جلال آباد بنام (تړون ښار) شهر لشکرګاه بنام (نواب ښار) شفاخانه ی جمهوریت بنام (سورګل ختیځ روغتون) و دستګاه ساختمانی بنایی هم بنام (مومند) مسما ګردیدند ولی به یاد کُشته های طرفدار ترکی هیچ محلی مسما نشد – این نامگذاری ها فقط برای صد روز یعنی مدت ریاست جمهوری حفیظ الله امین رعایت میشد وبس.
پرخاش میان احمدظاهر وتړون:
با اصرار دختر حفیظ الله امین (گُل غوټی امین) احمد ظاهر از زندان رها، و به محفل عروسی اش دعوت شد، بعد ازینکه احمدظاهر آهنګ { این توسن ایام چه خوش رام امین است + هرپُخته که بینی به جهان، خام امین است} که اصل این شعر برضد امین و طوری دیگری سروده شده وفی البداهه از هراس دستگاه امین تغییر داده شده و مبحث علیحده را ایجاب مینماید که به آن درآینده پرداخته خواهد شد- وقتی احمد ظاهر در سرودن آهنگی دومی اش بود –ژستها وحرکات احمد ظاهر به مزاج سیدداوود (تړون) خوش نخورد و پرخاشی میان آنها رُخداد(اوایل ماه ثور1358) راوی از ذکر نامش خودداری مینماید.
بهر صورت احمدظاهردر24جوزا تولد ودرهمین روز هم بقتل رسید، این تحریری در42مین سالروز در گذشتش بصورت مستند، واقعی وفاکتوار، سوگوارانه برشته ی تحریر درمیآید، که اصل ماجرا را حکایه دارد.
احمدظاهر سه خانم داشت (ناجیه، خالده وفخریه)
ناجیه را احمدظاهر دوست میداشت، با عاشقی با وی ازدواج نموده بود، چنانچه رفقا و دوستان احمد ظاهر در این مورد میگویند:
ناجیه شدیداً آرزو داشت و میخواست که احمد ظاهر با علاقه مندان اناث، خانمها و دخترانیکه صدای او را عاشقانه دوست میدارند و میل به وی داشتند – دوری نماید وهیچ رابطه ی با آنها نداشته باشد، باعث اختلاف آنها همین موضوع شده بود، رنجش ازین بابت روزتاروز فزونی گرفت وبالاخره منجر به جدایی این دو دلداده شد.
دوست احمد ظاهرصفی الله ثبات جدایی ناجیه را از احمد ظاهر چنین بیان میدارد (احمد ظاهر در استدیوی 48 رادیو افغانستان آهنگی ثبت مینمود ، آمادگی برای ثبت آهنگ جریان داشت که ملازم رادیو به استدیو داخل شد و به احمد ظاهر گفت که چند دقیقه ی در بیرون همراهش کار دارد، او (احمد ظاهر) همراهش بیرون برآمد، بعد از حدود بیست دقیقه برگشت واشک در چشمانش سیلابی بود، یک ورق کاغذ در دستش بود، کاغذ را لوله نمود و بر رخم حواله نمود و گفت بگیر!!
من که ورق را باز نمودم، ناجیه از نزدش طلاق گرفته بود، احمد ظاهربه این ارتباط در مصاحبه ی خود با مجله ی ژوندن چنین اذعان نموده بود(جدایی خانمم سخت مرا زجر میدهد، عدم توافق وسازش میان ما سبب اصلی فراق و منجر به جدایی شد، من ازین ناحیه سخت رنج میبرم، بسیار زیاد)
احمد ظاهراز ناجیه فرزندی دارد بنام رشاد، ناجیه به سن 61 سالگی، نسبت مریضی ایکه عاید حالش شده بود، در ایالات متحده ی امریکا درگذشت.
خانم دومش خالده نام داشت، خالده عاشق احمد ظاهر شده بود ولی احمد ظاهر او را نمیخواست، رفیق دیگر احمد ظاهر صمد دار، دار میگوید (مقامات دولتی (عدلی) او را به جبر و اکراه با او درعقد نکاح دراوردند، بار اول که نکاح شان عقد میشد، احمدظاهر از نظارتخانه به منزل خود فرار نمود، ولی مقامات عدلی او را دوباره گرفتار و مرتبه دیگرتحت توقیف قرار دادند، یک هفته زندانی بود، موهای او را تراشیدند – نینواز ضامن او شد و دوباره رهایش کردند، برای خالده منزل علیحده ی را به کرایه گرفت، درین ارتباط ولسوال همان وقت پغمان اسماعیل محشور که عضو هیت بررسی دوسیه ی خالده بود، طی مصاحبه ی بارسانه ها و درنوشته های خود نکاتی دلچسپی را ارایه داشته است که هو به هو تحریر میشود:
در19 حوت سال1353احمد ظاهر به علت عارض شدن بانوی بنام خالده بالای وی، به حقوق ولایت کابل جلب شده بود- من (محشور)جدیداًبحیث ولسوال پغمان تعیین شده بودم ، به منظور تکمیل نمودن پروسه ی تقررم وبخاطر انجام یک سلسله کارهای اداری به ولایت کابل رفته بودم ف ولی درآنجاوالی کابل مرحوم محمود حبیبی ازنزدم خواهش نمود که قبل ازاشغال وظیفه جدید ، دوسیه ی خالده را تحت بررسی بگیرم ، خالده ازجمله ی هزاران تن هواخواهان احمد ظاهربود که مجنون واراحمد ظاهررادوست میداشت ، او درورقه ی عرض خود تحریر داشته بودکه بااحمد ظاهر مراوده ی عشقش بسیار پیش رفته وحال ازاو در بطن خودیک طفل دارد ، به همین خاطر باید احمد ظاهر همراهش ازدواج نماید.
پدر خالده دگروال پرگل که یک وقت درولایت کندزقومندان ژاندرام وپولیس بود، شخص نهایت لجوج ومنفعت طلب بود، اوقبل از آغاز بررسی وتحقیق قضیه خواهان این شده بودکه احمدظاهررابه چنگ او بسپارند، تا خودش اورابه کیفر اعمالش برساند ، به پدراحمد ظاهر (داکترظاهر)وفامیلش ناسزامیگفت ودشنام میداد.
احمد ظاهرازقضیه انکار کرد و ادعای خالده را رد نمود، وی اصرار میورزیدکه خونش باطفل دربطن خالده معاینه ی طبی شود و خواستار معاینه ی خون چند تن دیگررا هم نمود، این قضیه مغلق وپیچیده ی جنایی وحقوقی بود ، ما میخواستیم که موضوع جهت بررسی هر چه بیشتربه طب عدلی فرستاده شود ، ولی ازطرف ولایت مخالفت صورت میگرفت ومرا ازعضویت هیات بررسی کننده این کیس اخراج نمودند ، به پغمان رفتم واشغال وظیفه نمودم ، مدتی بعدآگاهی یافتم که خالده را به احمد ظاهر نکاح نموده اند ، وبرایش درشیرپور شهر نو منزل حاجی نازکمیر را به کرایه گرفتند ، خرج خانه وسایرمصارف رابه دست نفر سوم برایش میفرستند ولی روابط احمد ظاهر باخالده بصورت کلی قطع بود.
من بین سالهای 1353 و1354ولسوال پغمان بودم ، پغمان جای میله ی مردم کابل وافغانستان هست ، آنجا مردم میآمدند، من آگاهی داشتم که کی ها رفت وآمد دارند، درمیان آنها احمد ظاهر هم بود ، درنیمه ماه سرطان1354زنگ تیلفون والی کابل آمدوبرایم گفت که یک جسدمجهول الهویه درمربوطات پغمان یافت شده ، پ،ن :درآنزمان والی کابل شخص نهایت باصلاحیت وقدرتمند وچون شهر کابل کوچک بود ولسوالیها ازمناطق دوردست محسوب میشدند ومردم ولسوالیها کسی راکه به کابل میرفت ، تصور میکردند به خارج رفته است – درهمانزمان کسیکه به طرف دند شمالی میرفت بطرف راست سرک دره ی شکر دره وبطرف چپ مربوط ولسوالی پغمان پنداشته میشد که همین دشت چمتله ی امروزیست.
محشور:جسد هم به طرف چپ کوتل یافت شده بود، به ارتباط بررسی قضیه به نمایندگی از ولسوالی پغمان یک نفررابه ولایت کابل فرستادم ، دو ساعت نه گذشته بودکه زنگ والی آمدوبه وارخطایی برایم گفت که (احمدظاهرخالده راکشته وخودفرارنموده است ، این وظیفه ی من وتوست تااوراگرفتارنماییم) – درجوابش خندیده وگفتم که احمد ظاهرفرار نه نموده وی ازصبح تاکنون درهمین پغمان است ، باشنیدن این سخن من والی ،خوشحال شدوگفت که ازمرکز اشخاص رامیفرستم ، احمد ظاهرراولچک (دستبند) زده روانه بدارید.
من هم به امروالی از دفتر بیرون شدم وبطرف طاق ظفرروانه شدیم ، متوجه شدم که ازطرف بالاموتر فولکس واگون احمد ظاهربطرف ما درحرکت است ، میخواست ازبغل ماعبور نمایدولی اورا توقف دادیم ، منراشناخت ، ازموتر خودپایین شدومزاح گونه برایم گفت : (خیریت است بادار! باز خوکسی بالایم عارض نشده ، که مرا به احمد ظاهرنکاح کنید) من برایش گفتم نه خیر ، خبرشدیم به پغمان آمده ی ، میخواستم باهم ملاقات نماییم – اوبرایم گفت ( بخدااکنون وخت ندارم ومهمان هم همراهم میباشد) به هر صورت احمد ظاهررابه ولسوالی آوردیم ، همرا ه بااوسه تن دیگر هم بودند ، یک مرد ودو خانم ، یکی فخریه نام داشت که دوست دختر احمد ظاهر بود- دیگرش محمد قاسم عکاس بود وبنام شفیقه دوست دخترش ، درولسوالی به احمد ظاهر چای دادیم – ازاو درمورد خالده پرسان نمودم که از وی خبری دارد یا خیر؟
احمد ظاهربه نفرت وانزجارگفت که ازیش خبرندارم – من برایش گفتم که اگر مریض باشد – گفت بلایم به پسیش ، پنج دقیقه بعدازاودوباره پرسان نمودم (اگر اینطور یک احوال بیایدکه خالده زخمی است – جواب داد برایم اصلاًبی تفاوت است ، مکرراٌ برایش گفتم – ظاهرجان! اگرکسی بیاید وبگوید که خالده به قتل رسیده ،باز چطور؟
دفعتاًگفت : نه خیر! من به مرگ هیچ جوانی خوش نمیشوم – من برایش گفتم وارخطانشو ، درزندگی چنین اتفاقاتی رخ میدهد – خالده به قتل رسیده ومتهم به قتل او هم خودت شده ای – چهره ی احمد ظاهر تغییرنمود- پیاله ی چای را گذاشت وگفت :شمااینرا قبول دارید؟ برایش گفتم – تا شواهد ومدارک مکمل وجود نداشته باشد ، من آنراقبول ندارم – اندکی گذشت که از کابل قوای پولیس رسید ، احمد ظاهررا ولچک نموده ودرموتر به کابل انتقال دادند.
فردای همان روز از طرف والی کابل احضارشدم ، زمانیکه رسیدم پدرخالده چنان شور وغوغایی رابراه انداخته بود که خدا میداند وهی میگفت قاتل دخترم ، داکتر ظاهروخود احمدظاهر است.
جهت بررسی قضیه تحت نظروالی کابل هیاتی تعیین شد که درزمره ی هیات : رییس څارنوالی کابل محمد امین حایل ، آمر جنایی ولایت کابل سمونیار عبدالرب وخودم محمد اسمعیل محشور شامل بودیم ، تمام اعضای هیات به این باور بودند که احمد ظاهر قاتل نیست – شخص والی هم ، همنظرمابودولی او چنین وانمود نمی ساخت ، قضیه بسیار مغلق بود ، مجبورشدیم تعقیب پولیسی (پنهان)راآغازنماییم _ بانوی بنام خوبان که خواهر خوانده ی خالده بود وهمیش به منزلش رفت وآمدمینمود ، تحت تعقیب پولیس قرارگرفت ، خوبان که یک طفل کوچک هم داشت ، خیلی هیبت زده بود واصراداشت که (مرارهاکنید) – آمرجنایی تلاش کرد ازدهن او سخن بدر آرد – بلاخره خوبان گفت که { مرامجازات نه مینمایید} برایش وعده سپردیم که به او کاری نداریم ،نهایتاً خوبا ن یک شخصی رابنام حشمت که درکارته 4بودوباش داشت برایمان معرفی نمود – حشمت را جلب نمودیم ، اوشخص نهایت لجوج بود ، ناسزا میگفت ، ازهمین سبب هیآت اورا ولچک نمود ، خوبا ن بازهم تحت تعقیب قرارگرفت ، خوبان را بخاطر طفلش به ضمانت رها نمودیم ، اورا مکرراً بازجویی نمودیم ، بلاخره اقرار نمودکه خالده را حشمت به قتل رسانیده – حشمت دوباره تحت بازجویی قرار گرفت ، اواعتراف نمی نمود وشبها بعد سر سخن آمدوگفت که خالده مانع عشق اوباخوبان شده بود.
پ،ن:چشم دید نویسنده :!تازه جوانی بیش نبودم که هرعصر به پارک شهرنومیرفتم ، خوبان راکه حتی درآن زمان موهای خودرا های لایت مینمود ، من درآن پارک دیده بودم ، حتی ریش سفیدانرا محو حُسن خود مینمود وخرامش بس جذاب.
حشمت دراعترافاتش گفت که به خاطرمزاحمت و چالش کشیدن عشق من وخوبان ، خالده را به قتل رسانیدم.
این دوسیه بسیارضخیم ومتورق شد ، تقریباً هفتصد صفحه رادربرگرفت ، دردوسیه آمده بود که حشمت وخوبان یکشب ازکسی موترش رامیگیرند وهرسه شان به هوتل باغ بالا میروند ، انجا مشروب صرف نموده ، بعداً راهی شمالی میشوند ، درمسیرراه درحالیکه غرق نشه هستند ، هرسه شان بالای دیوارجوارسرک کوتل خیرخانه می نشینند .(حشمت نام باهردو {خالده وخوبان مراوده داشت که خوبان ازین مراوده رنج میبرد}.
حشمت به خوبان رو میگرداند ومیگوید: بگو مرا دوست داری ؟ خوبان درجواب میگوید: توبگو که خودت مرادوست داری ؟ حشمت برایش اظهار محبت مینماید ولی خوبان تاکید مینمایدکه برایش به اثبات برساند، درهمین حال او کاردی را ازبغل خود بیرون کشیده وچند کارد کاری درسینه ی خالده حواله ودر قلبش فرومیبرد وبه خوبان میگوید که دشمن محبت ودوستی ما همی بود ، این محبت خودراثابت ساختم ، به اینطور خالده بقتل میرسد، آنهاجسد خالده رابه زمین های بایر،دورترازسرک کش نموده وراه خودرا میگیرند.
جسد چگونه یافت شد؟
مدیرزراعت ولایت کابل جهت اجرای اموربه کاریزمیررفته وحین برگشت ازکاریزمیردرمسیرراه خودمتوجه جسد میشود- بولایت زنگ میزند ، بعداًبامادرتماس میشودوجسد خالده درشهدادفن گردید.
فخریه خانم سوم احمد ظاهرکه دربالاذکری ازاو بعمل آمد- زمانیکه احمدظاهربه اتهام قتل خالده درپغمان دستگیرمیشود ، همراه بااودرموتربنام فخریه یک بانو هم موجود بود –فخریه درهمان وهله ازولسوال تقاضانموده بودتاهرچه زودترنکاح اورابااحمدظاهرعقدنماید، ولی درجریان تحقیق هویدا گشت که اوقبلاًبایک جوانی بنام هارون منکوح شده بود – بعداً که احمد ظاهراززندان رها میشود – همراه بافخریه رسماً ازدواج مینماید، فخریه حال درامریکابسرمیبرد وبنام شبنم دختری دارد ،شبنم درروزمرگ احمد ظاهرتولد شد.
درحالیکه فامیل احمد ظاهر وهواداران او ، حفیظ الله امین ودسته اش رادرقتل وی متهم میدانند ولی وزیر عدلیه ی همان زمان پروفیسورعبدالحکیم شرعی جوزجانی چنین حکایه دارد:
قبل ازینکه اززندان عمومی دهمزنگ دیداری بعمل بیاورم وطرح فرمان عفووتخفیف آماده شود ، یک روز سکرترم نعیم خان برایم گفت : هنرمند چیره دست احمد ظاهرهمراه بایک پولیس آمده ، میخواهد شماراملاقات نمایند، فوراًبه دفتر پذیرش عارضین رفتم واحمد ظاهررانزد خود خواستم ، به بسیار مهربانی ازاوپرسان نمودم ( برای شماچه کمک وخدمتی انجام داده میتوانم ؟)او که بسیارافسرده واندوهگین معلوم میشد ، برایم گفت که: چند سال میشود که به اتهام قتل خالده نام به ناحق زندانی هستم – ّپدر خالده پرگل جاجی که همراه مقامات بلندرتبه ی حکومتی ارتباط دارد ، بالایم دعوی نموده – این قتل بمن ارتباط ندارد ، وتا الحال درمورد اتهام برمن هیچ مدارک واسنادی دریافت نشده ، ولی کسی نیست که شکایتم رابشنود، درحالیکه قاتل هم معلوم است وبه جرم خود اعتراف هم نموده ، از شما میخواهم استغاثه ام رابشنوید!
اکادمیسن جوزجانی میگوید : عریضه ی احمد ظاهررا مطالعه نمودم ، همین سطور فوق درآن تحریر شده بود، درتحت عریضه عنوانی رییس محکمه ی کابل احکام تحریرداشتم {شکایت عارض راطبق قانون بررسی وبرایم گزارش نمایید)
به احمد ظاهر گفتم که جای تاسف است که هنرمندی چون شما درزندان بسرمیبرید، جای شمادرقطارهنرمندان چیره دست است ،حال این عریضه رابه ولایت کابل ببر، من درموردعریضه ورهایی شمادرروشنایی قانون اقدام مینمایم وازهیچگونه کمک دریغ نخواهم نمود – او (احمدظاهر) تشکرنمود وهمراه باپولیس ازدفترم خارج شد.
فوراًدوسیه ی احمد ظاهررادرنزد خود خواستم ، ولی دوسیه وی درآرشیف موجود نبود- بعداً معلوم شد که دوسیه ی وی دریک سیف کلان ومهم حفظ شده است، این سیف بسیاربزرگ وتقریباً یک تن وزن داشت ، توسط چندکلیدوبارهنمایی تخنیکی باز میشد ، باشی (خانه سامان) باآن رمزی که باخودداشت سیف رابازنمود ، به جزاز دوسیه ی احمدظاهر ، دودوسیه ی دیگر هم درسیف موحود بود ، که یکی دوسیه ی قانون اساسی داوودخان بود که بعداز تصویب امضا تمام وکلای پارلمان بالای آن موجود بود – دوسیه ی دومی هم از6نفردهقانانی بود که به روز روشن درقریه ی بوغایی ولایت سرپل درماجرای بالای زمین باپسر وکیل پارلمان کمال الدین خان اسحقزی (اکبرخان) سوزانده شده و کشته شده بودند ، بادیدن این دوسیه متحیر شدم ، بخاطریکه من فکر میکردم این دوسیه بایدخیلی ضخیم ودارای چندین هزارورق باشد ، ولی در حدودبیست ورق داشت وماجرای سوختاندن این دهقانان صرف بنام جنگ مغلوبه ختم داده شده بود وبس، از آخردوسیه طوری استنباط میشد که گویاهردوطرف راضی به صلح شدند وکمال الدین خان حاضر شده بود تا600جریب زمین رادر جریمه ی قتل شش دهقان بدهد ، تا فامیل های دهاقین ازدعوی انصراف ورزند.
دوسیه سوم که بسیار صخیم ومتورق بود ، دوسیه قتل خالده بود ،فوتوی که ازمحل حادثه اخذ شده بود ، جسد خالده رادریک لباس تنگ وچسپیده اراییه میکردکه بسیاربه شکل فجیع بقتل رسیده بود ودرسینه اش چند زخم عمیق کارد مشاهده میشد.
به قول مستنطقین : خالده که بالای احمد ظاهر دلباخته بودومیخواست ازقدرت وجبرپدر کار گرفته وبااوازدواج نماید.
خلص درآنشبی که خالده کشته میشود – اصلاً احمد ظاهر در محل حادثه نبوده وحشمت نام اورا بقتل رسانیده بود.
شرعی تحریرمیدارد بعدازغوردقیق موضوع راباحفیظ الله (امین)لمړی وزیرشریک نمودم ودرصدداخذ فرمان عفو برای احمدظاهر شدم، نظر امین راخواستم وبرایش چنین اظهارنمودم (احمد ظاهردرسرودن آهنگ های پشتوودری نه تنها درافغانستان نام آفتابی بلکه ارمنطقه نظیرش وجودندارد، چقدرخوب خواهدشدکه دولت درزمره ی سایر هنرمندان ، این هنرمند بی بدیل رانیز داشته باشد) امین هم بررهایی احمد ظاهرعلاقمند بود، ازمن پرسید ، آیا احمد ظاهردردوسیه به قتل اعتراف نموده ؟ من برایش توضیح دادم که دردوسیه هیچ نوع اعتراف او موجود نیست – برعلاوه درشب قتل اودرمحل حادثه موجود نبوده.
امین گفت : (به راستی هم درمیان مردم جایگاهی خوبی دارد ودوستش میدارند ، من هم خواستاررهایی وی هستم، اینکاررابه عهده ی من بگذار، من فرمان عفو اورااز تره کی صاحب اخذ میدارم ، شما همین لحظه اورا به خانه اش بفرستید)
من فوراً به رییس محکمه ی ولایت کابل دستوردادم ، که احمد ظاهررااززندان طلبیده وهمین امروز او را به فامیلش بسپارند و برایش اضافه نمودم که فرمان عفو موصوف فردا بشما فرستاده میشود .
قابل یاد آوریست که شبنم دختر احمدظاهرهم درروزمرگش(24)جوزاتولدشد.
عبدالرووف لیوال.
ماخذ ها: اسمعیل محشور ولسوال آنوقت پغمان –سایتهای وزین آریایی ودعوت میدیا – مرحوم عبدالصمد مشهور به دار، دار وکیل گذر کارته چهار کابل و کتابچه ی خاطرات خودم.
واقعیت این است که: چی بد ګرځي بد به پرځي!
از مضمون هویدا است که احمد ظاهر عیاش بود! دخران مردم را بار دار کرده، و یا با دختران بد مردم زنا میکرد! و خوبان توسط حشمت انتقام خالده را توسط حشمت ګرفت! و فخریه هم چنین! پس یک تعداد سګها میجفند که او را امین کشته!