یکی از عباراتی که تا اکنون مردم اشتباه واداشته اند عبارت (قدرت پدری) است. این عبارت نمایانگر این است که قدرت پدر و مادر روی فرزندان کاملاً در اختیار پدر است و مادر هیچ سهمی از آن ندارد. در حالی که اگر ما به عقل یا وحی رجوع کنیم خواهیم دید که مادر دارای سهمی مساوی از این قدرت است.
خداوند (ج) میفرماید که به پدر و مادر خود احترام بگذارید.( سفر خروج باب ۲۰ آیه ۱۲)
قدرتی که پدر و مادر روی فرزندان خود دارند ناشی از وظیفه ای است که بر دوش آن ها نهاده شده و در طول زمانی که کودکان به آن نیازمند و پدر و مادر موظف برآورده کردن آنند. تا زمانیکه عقل جایگاه خود را در ذهن آنها پیدا نکرده است، کودکان خود را آگاه و اَعمال شان را هدایت کنند. خداوند به انسان درک وفهم داده تا رهبر اَعمال خود باشد و به او آزادی، اراده و عمل داده تا آنطور که میخواهد در محدودهٔ قانونی یعنی قانون عقل عمل کند. بنابراین تا زمانی که کودک به سن بلوغ نرسیده باشد اراده، خواست و اَعمال او را پدر و مادر وی رهنما می باشند.
ما آزاد به دنیا آمده ایم عقلانی نیز زاده شده ایم این بدان معنا نیست که فقد یکی از آن را بکار بریم. سنی که فراهم آورندهٔ یکی از آنهاست فراهم آورندهٔ دگری نیز هست. ازاین رو میبینیم که چگونه آزادی طبیعی و پیروی از پدر و مادر در ارتباط با یکدیگر و از یک اصل پیروی میکنند. آزادی یک انسان درسنین بصیرت و سنینی که میتواند دارای تمیز و تشخیص باشد، و پیروی یک کودک از پدر و مادر تا زمانی که به چنان بصیرتی دست نیافته است، قابل تشخیص است که حتی کورترین مدعیان سلطنت که سلطنت خود را ( حق پدری ) میدانند نمی توانند آن را نادیده بگیرند.
پرسش: کودک در چه سنی به آزادی میرسد؟
دانشمند فرزانه هوکر: این زمان هنگامی است که عقل انسان توانایی آن را داشته باشد که قوانینی را که راهنمای اَعمال او هستند تشخیص دهد؛ حس آدمی به راحتی می تواند این زمان را با مهارت و معرفت، تعیین کند.
دولت ها متوجهٔ این نکته شده و آن را پذیرفته اند که انسان در زمان معین به بلوغ کافی برای استفاده از آزادی خود می رسد. بنابراین تا آن زمان دولت ها از مردم نمی خواهند که پیمان وفاداری بیعت، یا تابعیت نسبت به حکومت کشور خود داشته باشند. بنابراین اساس آزادی و اختیار عمل انسان بر عقل او استوار است.
قدرت پدر بر فرزندانش فقد تا حدی است که با تأدیب خود در سلامت جسم و رشد نیروی عقلانی فرزند مؤثر واقع شود. طوری که فرزند بتواند برای خود و دیگران مفید باشد. همانا قدرت پدر تا زمانی حق طبیعی او بشمار می آید که سرپرستی فرزندانش را داشته باشد و زمانیکه از انجام چنین تکلیفی سرباز زند دیگر دارای چنین حقی نیست. (تکالیف بر دوش پدر: تغذیه و تربیت فرزندان است).
همانطور که پدر روزی خود را از زیر سلطه و فرمان دیگران آزاد ساخته است. زمانی فرزند نیز خود را از زیر سلطهٔ و فرمان پدر آزاد میسازد. درین صورت هردوی آنها زیر سلطهٔ مشترکی قرار می گیرند. خواه آن سلطه قانون طبیعت باشد یا قانون داخلی کشوری. اما بدست آوردن این آزادی فرزند را از احترامی که باید بر اساس قانون خدا و طبیعت به پدر و مادر بگذارد معاف نمیکند. خداوند پدر و مادر را خلق کرده تا وسیلهٔ برای ادامهٔ نژاد انسان و موجب زندگی برای فرزندان خود باشند. همانطوری که خداوند وظیفهٔ تغذیه، نگهداری و تربیت فرزندان را به پدر و مادر سپرده است. همانطور این وظیفه ای ابدی را نیز بر دوش فرزندان قرار داده تا به پدر و مادر خود احترام بگذارند. که شامل قدر و ارزش باطنی برای پدر و مادر است.
حکومت پدر بر فرزند صغیر خود حکومتی مؤقتی است و زمانی که کودک به رشد کافی برسد این حکومت نیز پایان میرسد. و احترام، پشتیبانی و دستگیری از پدر و مادر وظیفهٔ فرزند و حق ابدی پدر و مادر است.
سلطهٔ پدرانه: وظیفهٔ پدری تربیت بوده که مؤقتی و پایان پذیر است. زمانی که تربیت کودک به پایان برسد وظیفهٔ پدر متوقف میشود.
قدرت سیاسی و قدرت پدری کاملاً مجزا از همدیگر هستند چون بر پایه های متفاوتی بنا شده و اهداف جداگانهٔ را دنبال میکنند. همه رعایای یک جامعه سیاسی که خود نیز پدر هستند، نسبت به فرزندان شان، دارای همان قدرت حقوقی هستند که سلطان نسبت به فرزندان خود داراست و همه سلاطینی که پدر و مادر دارند به آنها دارای همان وظایف و تکالیف فرزندی هستند که پست ترین رعایا نسبت به پدران و مادران خود دارند بنابر این قدرت پدری به هیچ وجه از نوع قدرت سلطهٔ نیست که سلطان یا امیر بر رعایای خود دارد.
منبع: فصل پنجم اثر جان لاک ( رساله ای در بارهٔ حکومت )
گرد آورنده: عبدالسمیع حیدری دانشجوی سمستر ششم دیپلوماسی پوهنتون رنا