عبدالباری جهانی
قسمت هفتم
اصلاحات امیر حبیب الله خان، قتل او و پیامد های آن:
امیر عبدالرحمن خان به تاریخ اول اکتوبر سال ۱۹۰۱ وفات شد و حبیب الله خان، بدون رقیب به آرامی بر تخت نشست. حبیب الله خان شاید، در دیکتاتوری و مطلق العنانی، با پدر خود چندان تفاوتی نداشت و ګاهی حتی از پدر خود هم پیشی میګرفت. انسان اندک رنج بود و هرکسی را به کمترین سهو و خطا سزای سخت میداد. از توهین نمودن انسان ها باکی نداشت و ضمناً، به سویه کوچه و بازار، دشنام میداد. پدرلعنت دشنام عادی اوبود که هر وقت از دهن او شنیده میشد. ولی معهذا طرفدار اصلاحات در ساحات مختلف زندګی کشور بود. تا که توانست و تاکه عایدات و درآمد سالانه کشور اجازه میداد توجه خودرا به صنعتی کردن افغانستان معطوف داشت. ورکشاپ های مختلف ساخت و در اخرین سال زندګی و سلطنت او حد اقل ۵۰۰۰ کارګر صنعتی داشت. در ساحه خدمات فرهنګی، تاسیس سراج الاخبار، که در دوهفته یکبار به نشر میرسید و هشت سال به مدیریت ژورنالیست، نویسنده و عالم نامدار کشور محمودطرزی، نشرات نمود، کارنامه ایست که در تاریخ کشور با نام او پیوند ناګسستنی خواهد داشت. در ساحه تعلیم و تربیه اولین مکتب عصری حبیبیه را افتتاح نمود و برای بلند بردن کیفیت تعلیم و تربیه معلمین لایق و دارای تحصیلات عالی را از هند استخدام نمود که اکثریت استادان حبیبیه را تشکیل میداد. با وجود اینکه علمای مذهبی، مربوط به دربار، از مضامین کتب درسی به شدت مراقبت میکرد باز هم ملاها و عناصر محافظه کار کشور از اعتراضات منع نشدند و برضد مکتب و بخصوص تعلیم و تربیه عصری تبلیغ مینمودند و آنرا مغایر دین اسلام میخواندند. از بیانیه ایکه امیر حبیب الله خان، حین سفر خود به هند، در سال ۱۹۰۷ به محصلین کالج الیګهر، ایراد نمود عکس العمل ملاها واضح میګردد:
« هرکسیکه هنوز هم صادقانه فکر میکند که مذهب و تعلیم با هم متضاد هستند و در جاییکه تعلیم رشد مینماید مذهب رو به زوال میرود بیاید به جاییکه من آمده ام و ببینند چیزیکه من دیده ام و قضاوت کنند که تعلیم به دین چه نقصی رسانده است. به من ګفته شده است که در بین مسلمانان هند کسان متعصبینی هستند که با تعلیم خصومت میورزند؛ و خصوصاً برضد تعلیماتی هستند که تعلیم اروپایی نامیده میشود. این چه حماقت است! به من ګوش فرادهید. شخص خودم، که در اینجا ایستاد هستم، طرفدار تعلیم و تربیه غربی هستم. درمکتب حبیبه، که به نام من ساخته شده است، طبق اصول غربی تدریس میشود. تاء کید من بر این نکته است که تعلیم مذهبی اساس تمام اشکال تعلیم است که بر ان اتکاء دارد.
اګر شما پایه و اساس یک تعمیر را از بین بردارید تعمیر چپه میشود. ازینرو این توصیه من به شماست که در تعلیم مکاتب متوجه تعلیمات مذهبی باشید و آنراهیچ وقت از نطر نیندازید. من در مکتبی که تاءسیس نموده ام این را اساس کار خود قرارداده ام. و امیدوارم که این اصل همیشه رعایت شود. تکرار میکنم که من طرفدار بسیار محکم تعلیمات غربی هستم.
حبیب الله خان موقع دیګری ګفت که در یک جمله نصیحت و توصیه خودرا خلاصه مینمایم. خودرا مجهز به علم سازید. بعضی ها هستند که شما را از فراګرفتن علم برحذر میدارند و ادعا میکنند که مسلمانها باید فلسفه عصری نیاموزند آنها بر ضد علوم غربی تبلیغ مینمایند و ادعا میکنند که علوم غربی شریر و مضر هستند.من از انها نیستم. من در قطار آنهایی نیستم که به شما توصیه بستن چشم و ګوش میکنند. برعکس، من به شما توصیه میکنم که در هر جاییکه سراغ علم را ګرفتید تا آخر تعقیب کنید. Gregorian, The Emergence of Modern Afghanistan P 187
طبع نمودن آثار و تراجم تاریخی و علمی محمود طرزی، که به هزارها صفحه بودند، و مطالعه بعضی از آنها حتی امروز هم به درد جوانان کشور میخورد، کار ساده یی نباید پنداشته شود. اګر از علمیت، نویسندګی و نبوغ محمود طرزی تجلیل به عمل می آوریم نباید حبیب الله خان را، که زمینه طبع و نشر آثار این نابغه را فراهم ساخته بود، از یاد ببریم. نشر سراج الاخبار، که زینت بخش هشت سال اخیر سلطنت امیر حبیب الله خان بود، کارنامه ای بود که باید در حسنات فراموش ناشدنی امیر حبیب الله حان به شمار بیاریم. از مضمونیکه در سال هفتم تاءسیس سراج الاخبار شمارهء اول ۱۳ اسد سال ۱۲۹۶ به قلم محمود طرزی به نشر سپرده شده است روحیه آزادی خواهی و ضدیت به مقابل دو قدرت بزرګ آنوقت، انګلیس و روسیه، به صراحتی افاده شده است که ذهنیت و غرور افغانی را به افاده میکند. «… چون به حقیقت نظر شود، روس و انګلیز، درین خصوص- یعنی القای بغض و منافرت در هیآت اجتماعیه اسلامیه حق همدست هم بودند. زیرا این دو دولت خیال و توسیع ممالک داشته و دارند. آسیا را هم میبیند که قسم اعظم آن با مسلمان مملو و معمور است. پس هرګاه در مابین این کتلهء عظیمه مهیبه و این هیأت معظمهء مدهشه علی الخصوص درین سه دولت معظمه اسلامیه اتحاد، اتفاق، یګانګی، برادری به موجبی که دین مبین شان برآن امر و قرآن عظیم شان بر آن ناطق است حاصل آید آیا این دو دولت طمع کار آسیا خوار تا چه درجه بر مرام و مراد خود شان کامیاب آمده خواهند توانست؟ »
در شماره اول جوازی سال ۱۲۹۲، که سال دوم تاءسیس سراج الاخبار است، محمود طرزی زیرعنوان « آسیا باید از آسیایان باشد مینویسد: « ما چون از مردمان آسیایی میباشیم، طبعاً آسیا را دوست می داریم و آسیا را مقدس می شماریم و آسیا را از آسیاییان می دانیم. و متغلبین آن را غاصب و دزدان می شناسیم. اروپاییان تنها به اروپا قناعت نکرده افریقا، امریکا و استرالیا را نیز در زیر تغلب، حرص و طمع خودشان در اوردند. به آن هم قناعت نکرده از آسیا وآسیاییان نیز بسی اراضی واسعه و ممالک جسیمه را به خرج شکم پروری خود رسانیدند، حال آنکه مرض جوع البقر شان یوماً فیوم در تزاید است و می خواهند که همهء این قطعه ای جسیمه را به یک بارګی فروبرند و هیچ چیزی از آن باقی نګذارند.»
آیا این را نشرات و مطبوعات یک مملکت مستعمره خوانده میتوانیم و آیا این قسم نشرات در خور حوصله امیر متبوعه یک مملکت غالب است؟ مسلم است که خیر.
محمود طرزی در شماره ۱۳ سال هفتم ۲۴ دلو ۱۲۹۶ زیرعنوان « استقلال دولت عُلیه مستقلهء افغانستان مینویسد: « … اولاً ـ دولت افغانستان از هنګامی که هست شده و تاءسیس یافته، از همان زمان بر خودی خودش خود مالک ګردیده نه آنکه دیګری او را آورده و مالک ساخته است و از همان روز حق و صلاحیت آنرا حاصل کرده است که به اختیار و دلخواه خود برای هستی و بقای خود هرګونه تدابیری که دلش بخواهد اجراء و اتخاذ کرده است و هیچ کس مانع آن نیامده است. این است که از همان روز یک شخص معنوی ګشته، در میان دولت ها داخل شده و هرکس اورا دولت افغانستان شناخته است. تسلط و تحکمی که دیګر دولت بر آن روا داشته باشد کدام است؟
ثانیاً- چنانچه حق حُر و آزاد شدن برای دولت ها این است که دولت شوند، به این حساب افغانستان که دولت شده است حق حریت و آزادی را هم طبعاً حاصل کرده است.
دولت شدن اګر به همین چیزهایی شود که دیګر دولت ها شده اند دولت افغانستان هم همان چیزها را مالک است. ادارهء حکومت خود را خود کرده است، تنظیمات و تنسیقات ملکی و عسکری خودرا به هر اصولی که دلخواه خودش بوده است اجراء و انفاذ نموده است.
در محاربات و احوالات داخلیه اش هیچ ګاه هیچ دولتی مداخله نکرده است. دایماً خود را خودش ساخته است نه آنکه دیګری اورا بسازد. لهذا دولت است و چون دولت است، به قواعد منطقی حُر و مستقل است.
رابعاً- بر دولت مستقله افغانستان هیچ ګاه یک آمر و حاکم خارجی دیګر در تصور نیامده و هیچ کس، هیچ ګاه، هیچ ګونه تحدید و تقصیری هم در صلاحیت او از هیچ طرفی به وقوع نرسیده است، لهذا حُر و مستقل است.
خامساً- چون به اجرآت دولت افغانستان هیچ ګاه، هیچ کس دخل و تعلق نګرفته، از آن رو دولت افغانستان همه صفاتی را که استقلال حایز است او هم حایز می باشد.
سادساً- دولت مستقله افغانستان دایماً شکل حکومت خود را، به هر صورتی که خواسته است، خودش تشکیل نموده واصول ادارهء خود را بدون مداخله غیر خودش تعیین و در تنفیذ کردن احکام قوانین داخلیه خود آزاد مطلق بوده است، که به این حیثیت صفت استقلال تام را به حق سزاوار ګردیده است.»
سابعاً- افغانستان دایماً پادشه خود شان را خود انتخاب و به هر رنګی که جمهوراً بر آن اتفاق نموده اند، همان عنوان و القاب را عطا نموده اند. چنانچه به اتفاق آراء عنوان لقب ضیاء الملة والدین را به ذات اعلیحضرت خاقان مغفور امیر عبدالرحمن خان، طاب مثواه، اعطا نموده بودند. کذالک لقب شرافت قرین سراج الملت والدین را خود افغانستان، بر وجود قدسیت آلود همین متبوع و اولی الامر حاضر و موجود دولت حُر و آزاد مستقل، چسپان یافتند. »
عصر سراجیه، عصر آغاز شګوفانی فرهنګ، ادب، تنور و معارف عصری است. شاید در ساحه تعلیم خدامت بسزایی، خصوصاً عام نمودن تعلیم عصری و رساندن نور تعلیم عصری به اطراف، طوری که شاید و باید بود، کامیاب نبوده است و لی اورا بحق بانی و موسس تعلیم عصری باید خواند. اهمیت اوردن معلمین هندی و رواج فرهنګ لسان انګلیسی را، که باعث آشنایی مردم و بخصوص نسل جوان با فرهنګ و علوم غربی ګردید، نباید از نظر انداخت.
حبیب الله خان در تمام ساحات، از فوج ګرفته، تا تعلیم و تربیه، مطبوعات، صحت، مواصلات و تجارت اصلاحات آوردند و در همه ساحات، در حدود امکانات زمان، دست آوردهایی داشته است.
حبیب الله خان یک شاه مطلق العنان و، مانند پدر خود عبدالرحمن خان، یک شخص مستبد بود. ولی نسبت به پدر خود یک آدم نسبتاً منور و طرفدار عصریت بود. اینکه در دربار خود اختلاف عقاید و وجود ګروپ های متخاصم را قبول میکرد یک نکته مثبت بود. ولی منورین ما یا مشروطه خواهان آن عصر، که متأسفانه از مرام، تشکیلات، طرز فعالیت و ساحه نفوذ آنها اطلاعی در دست نداریم و اوراق و کتبیکه در باره آنها به نشر سپرده شده است، چون بعد ها به رشته تحریر آنقدرها مدار اعتبار نمیباشد، هیچ وقت در فکر استفاده از فرصت نبوده و بمجردیکه بوی آزادی بسیار کمی هم به مشام شان رسید در فکر براندازی حبیب الله خان برآمدند و در نتیجه یک نسل پیشوایان منورین را سر به نیست و قربانی خشم حبیب الله خان و دسیسه های مستوفی الممالک محمد حسین خان نمودند.
انجنیر برق امریکایی ای سی جیویت A.C. Jewett که در زمان حبیب الله خان تقریباً ۸ سال در افغانستان بود وباش داشت و چندین دفعه به افغانستان سفر نموده؛ با وجود اینکه در باره سزاهای بیمورد امیر، دشنام دادن های او و اعدام ها و زندانی نمودن مردم معلومات میدهد، امیر حبیب الله خان را بهترین آدم عصر خود، در افغانستان، میخواند. « من به اندازه اعلیحضرت حبیب الله خان هیچ افغانی را لایق تر و مناسب تر ازو ندیده ام. او از یک شخصیت بسیار قوی برخوردار بود. بې اندازه تشنهء به دست اوردن معلومات علمی بود و یک حافظه بسیار خوبی داشت. او در فضای پُر از توطیه و دسایس زندګی میکرد و از بام تا شام مصروف دفع نمودن دسایس میبود. اګر یک چند تن مشاور خوب و ادم های لایق میداشت، شاید برای کشور خود کارهای بهتری را انجام میداد. باشنده ګان افغانستان و اروپایی ها، اورا به نسبت خطاهایی که مرتکب شده به باد انتقاد میګیرند، مګر در این نظر باید متفق الرّای باشند که، او با همه خطاهایی که داشت، در کشور خود بهترین شخصی بود که بایست برای حکومت انتخاب میشد. Jewett, An American Engineer in Afghanistan PP 327-328
هیات آلمان و ترکیه به دربار امیر و حکومت موقت هند در کابل:
یزرګترین واقعه ایکه در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان رخ داده باشد، شاید رسیدن هیات آلمان و ترکیه به کابل باشد. در سال ۱۹۱۴ جنګ اول جهانی آغاز ګردید که جرمنی، اطریش و ترکیه یا ممالک مرکز را با سایر ممالک جهان یا دول متفق روبرو ګردانیدند. عوامل آغاز جنګ جهانی اول و یا جریان پنج ساله آن موضوع بحث مانیست و ما راءساً به سراغ هیأت فرستاده ممالک مرکزی یا جرمنی و ترکیه میرویم.
این هیأت مشتمل بود بر داکتر وان هینتیګ Dr. Von Hentig جرمنی، کپتان نیدرمایر Neidermayer از جرمنی، کاظم بیګ از ترکیه و راجا مهیندراپراتاپ Raja Mahendra Pratap از هند، مولوی برکت الله از هند و مولوی عبیدالله سندهی که با این هیأت در کابل یکجا شد. هدف اصلی این هیأت درخواست نمودن از امیر حبیب الله، به حیث یک امیر مسلمان، بود که شامل جنګ به نفع ممالک مرکز شوند و به حمایه سلطان ترکی، که سمبول قدرت اسلام خوانده میشد، اعلان جهاد نماید. به این صورت قوای نظامی انګلیس، مصروف جنګ در خاک هندوستان ګردیده و نخواهد نتواست که با قوای نظامی که در هند دارد با ترکیه و جرمنی در اروپا و ممالک شرق میانه داخل میدان جنګ شوند. قبل ازینکه هیات وارد افغانستان شود، مسلمانان هند، برای دفاع از سلطان عثماني، حزب خلافت را ایجاد و فعال نموده بودند و اکثریت مردم افغانستان هم طرفدار دفاع از خلافت و داخل شدن درجنک، به نفع قوای مرکز، بودند. امیر در داخل دربار با مخالفت طرفداران جنګ یا حزب جنګ روبرو بود. این حزب مشتمل بود بر بردارامیر سردار نصرالله خان، فرزندان امیر معین السلطنة سردار عنایت الله خان، عین الدولة سردار امان الله خان و خسر هرو فرزندان امیر سردار محمودطرزی و سایر منورین دربار و خارج از دربار. امیر، در پالیسی بیطرفی خود، تنها از طرف صدراعظم سردار عبدالقدوس خان حمایه میشد.
هیأت به تاریخ ۲ اکتوبر سال ۱۹۱۵ به کابل رسید. با استقبال شایانی از طرف مقامات کابل مواجه شد و قصر باغ بابر برای رهایش مهمانان انتخاب ګردیده بود. هیأت بعد از روزی چند در قصر تابستانی امیر در پغمان پذیرایی شد؛ که محمودطرزی، سردارنصرالله خان، شهزاده امان الله خان و پدر و کاکای سردار محمدنادرخان تشریف داشتند. این مجلس از صبح تا عصر همان روز جریان داشت. مهندراپراتاپ مکتوب اعلیحضرت سلطان ترکیه و داکتر وان هینتیګ مکتوب صدراعظم آلمان را به امیر تقدیم نمودند. امیر، بعد ازمطالعه نمودن مکاتیب فوق، رو به هیأت نموده و ګفت که شما اموال تان را نشان دهید و ما خواهیم دید که به شأن ما می زیبد یا خیر. Mahendra Pratap, My Life Story of Fifty Five Years PP 49-50
امیر حبیب الله خان، به اهمیت سوق الجیشی کشور خود میفهمید و ضمناً از قدرت نظامی و مالی خود اطلاع داشت، ازینرو تا آخر بیطرفی خودرا حفظ نمود و کشور خودرا به آتش جنګ جهانی سوق ننمود. امیر ضمناً هیات جرمنی و ترکیه را مأیوس نساخته و به آنها حالی مینمود که افغانستان یک کشور غریب و همسایه یک قدرت بزرګ جهان است. او در صورتی در جنګ اشتراک مینماید که ممالک مرکز به او به تعداد ۱۰۰،۰۰۰ هزار میل تفنګ عصری، ۳۰۰ توپ با همه وسایل و مهمات و ۱۰ میلیون پوند سترلینګ کمک نماید. نیدرمایر به حکومت کشور خود نوشت که امیر اضافه نموده است که درصورتی وارد جنګ خواهد شد که ۲۰،۰۰۰ الی ۱۰۰،۰۰۰ عساکر جرمنی و ترکیه به سرحد شمالی افغانستان برسد و لشکر این کشور را از طرف عقب حمایه کند. Adamec, Afghanistan 1900-1923 P 94
ناګفته پیداست که این خواسته های امیر در صورتی برآورده شده میتوانست که جرمنی و ترکیه نصف جهان را فتح نموده و عساکر آن از سرحدات ایران ګذشته و به افغانستان رسیده باشند. معنی این پیشنهادات شامل جنګ نه شدن و بیطرفی خودرا حفظ نمودن بود.
مهندراپراتاب، که یک هندوی آزادیخواه هند بود و هدف اصلی مبارزات طولانی اش آزادی خاک و میهن خود از استعمار انګلیس بود، بعد از دوماه بتاریخ اول دسمبر ۱۹۱۵، که به سالګره تولد او مصادف بود، تهداب حکومت موقتی هند را ګذاشت. مهندراپراتاپ به حیث رییس جمهور،مولوی برکت الله به حیث صدراعظم و مولوی عبیدالله سندهی به حیث وزیر داخله این حکومت تعیین شدند. بعداً انقلابیون هندی مانند محمدعلی و الله نوازخان، بحیث سکرتر های این حکومت فعالیت را آغاز نمودند. Mahendra Pratap PP 52-53
مهیندراپراتاپ مینویسد که حکومت موقتی هند با حکومت افغانستان مستقیماً در تماس بود و یک وقتی حتی با حکومت افغانستان یک موافقتنامه را به امضاء رسانید. او علاوه مینماید که با شهزاده عنایت الله و شهزاده امان الله دیدار های پیهم مینمودند و بعضاً مجالس آنها به ساعت ها طول میکشید. وی اضافه میدارد که در آن روز ها سردار محمدنادرخان به حزب شهزاده امان الله تعلق داشت او با نادرخان و خانواده او تماس های منظم داشت و این حقیقت عیان بود که نادرخان و برادرهای او هیچ رشوت نمیګرفتند. مهیندراپراتاپ، به دیدار این اشخاص، معمولاً به همراهی مولوی برکت الله و کپتان کاظم بی میرفت. Ibid P 53
بحث در باره فعالیت های حکومت موقت و انقلابیون هند در افغانستان از حوصله این مضمون بیرون است ولی این را به جرأت میتوان ادعا نمود که پادشاه یک کشور مستعمره و کسیکه در متون تاریخی افغانستان نوکر انګلیس خوانده شده است به هیچ صورتی نمیتوانست که به چنین اعمالی دست بزند. مهیندراپراتاپ و حکومت موقتی او و انقلابیون هند تا آخرین روز حیات امیر حبیب الله خان در افغانستان فعالیت مینمودند . بر ضد حکومت هند برتانوی تبلیغات و حتی فعالیت های عملی مینمودند ولی حبیب الله خان به حوصله تمام به فعالیت های آنها اجازه داده بود و یا حد اقل از اغماض کار میګرفت.
امیر حبیب الله خان حتی با هیأت جرمنی و ترکیه موافقتنامه امضاء نمود. او می فهمید که اګر قوای جرمنی و ترکیه به سرحدات افغانستان برسد او موافقتنامه را بدست خواهد داشت و اګر در جنګ شکست خوردند، همه توافقات نقش برآب میشود و او به انګلیس ها خواهد ګفت که همه توافقات او، با قوای مرکز، محصول فشار داخلی مردم و اشخاص دربار بوده است. در یکی از مکاتیب رسمی حکومت هند برتانوی امده است:
« امیر هر چند در زمینه سلوک و رویه نامعلوم و هرآن تغییر پذیر را اختیار نماید ما اورا میشناسیم نه باید در حصه شناخت او خودرا ګمراه نماییم و نه باید این تغییر سلوک و رویه او باعث تغییر پالیسی ما در حق او ګردد. مګر این واضح است که ما باید نسبت به هر وقت دیګر محتاط و متوجه باشیم. ما باید بفهمیم که به مجرد رسیدن قوای ترک و جرمن به سرحد شمالی افغانستان او را با تمام زیرکی و تمام تمایل و نیت خوبی که به طرف ما نشان داده است نمیتوان کنترول نمود » Abdul Ali Arghandawi, British Imperialism and Afghanistan’s Struggle for Independence P 105
هرچند امیرحبیب الله خان، در جنګ اول جهانی، با هوشیاری تمام، به نفع افغانستان موقف ګرفت و خودرا با حکومت هند برتانوی مواجه نساخت ولی حزب جنګ و جوانان افغان، که اکثر آنها در مکتب حبیبه تعلیم دیده بودند، بر ضد حبیب الله خان دسیسه ها میچیدند و با بیصبری تمام انتظار قتل شدن اورا میکشیدند. در حالیکه زمان بالاخره معقول بودن موضعګیری حبیب الله خان را به اثبات رساند. جرمنی، ترکیه و اطریش بالاخردر جنګ شکست خوردند و باید هم شکست میخوردند چونکه مقاومت و جنګ سه کشور بمقابل جهان بزرګ غیر ممکن بود؛ مګر منورین افغانستان حتی تا امروز هم به این عقیده هستند که اګر حبیب الله خان داخل جنګ میشد انګلیس ها بصورت قطع شکست میخوردند. مرحوم غبار، که یکی از جوانان افغان آن عصر بود، در تاریخ خود، نظر جوانان و منورین عصر حبیب الله را منعکس میسازد. « امیر بیطرفی افغانستان را اعلام کرد، در حالیکه در افغانستان هیجان عمومی مردم احساس میشد. و مردم سرحدات آزاد افغانستان در خزان همین سال بر ضد استعمار انګلیس قیام کردند.
در اکتوبر سال ۱۹۱۵ هیأت سیاسی آلمان، استریا و ترکیه با نامه های ویلهلم دوم امپراطور آلمان و محمدرشاد خامس سلطان ترک وارد افغانستان ګردیده و اتحاد نظامی باهمی را علیه انګلیس پیشنهاد کرد. این هیأت تا ۲۲ می ۱۹۱۶ در افغانستان باقیماند. قسمت بزرګ دربار و مامورین افغانستان برهبری سردار نصرالله خان نایب السلطنة طرفدار این اتحاد و اعلان جنګ با انګلیس بودند. توده های مردم سخن از جهاد میزدند. معهذا امیر حبیب الله خان هیأت سیاسی مذکور را ناکام رجعت داد و خود در جرګه عمومی ۵۴۰ نفری سال ۱۹۱۵ تمام رهبران احتمالی جهاد را در کابل مشغول نګهداشت….» غبار، افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ص ۷۳۹
اګر این نظر مرحوم غبار را، که در سنین شصت سالګی به رشته تحریر آورده، معیار نظر جوانان افغان فرض کنیم، ګفته میتوانیم که منورین آن وقت در باره انتخاب سیاست بیطرفی امیر دارای چه نظر بودند. متن فوق مرحوم غبار، که فقط جملات احساساتی بدون استناد و بدون هیچ ګونه ارقام و احصاییه میباشد، مبنی بر تعصبیست که او منحیث یک عنصر دست چپی در مقابل حاکمان وقت ابراز داشته است. « مردم سرحدات آزاد افغانستان در خزان همین سال بر ضد استعمار انګلیس قیام کردند» حالانکه مردم سرحدات آزاد از زمان امپراطوری مغول تا برآمدن انګلیس از خاک هند هیچوقت آرام نبودند. چناچه در سطور فوق اشاره نموده ایم که در سالهای اخیر سلطنت امیر عبدالرحمن خان از سوات، تا وزیریستان و تیراه تمام منطقه در آتش جنګ مقاومت مذهبی و ملی میسوخت؛ ولی انګلیس ها توانستند آن قیام های قومی را با منتهی بیرحمی سرکوب نموده و دهات و شهرک های افغانان را به آتش بکشانند. همچنین دیدیم که در سالهای ۱۹۰۷ و ۱۹۰۸ امیر حبیب الله خان، تقریباً به صورت مستقیم، در جهاد با پول و اسلحه حصه ګرفت ولی انګلیس ها قیام مردم و جهاد را سرکوب کرده توانست. حبیب الله به حیث یک پادشاه آګاه و با تجربه میدانست که افغانستان با قدرتی چون انګلیس تاب جنګ دو روزه را هم ندارد. ګیریم که افغانستان داخل جنګ با انګلیس ها میشد و عساکر خودرا به صوب سرحد حرکت میداد؛ آیا روس ها، که هر وقت در فکر ګرفتن خاک افغانستان تا هندوکش میبودند، بهانه ای بهتر ازین را برای حمله بر خاک افغانستان میتوانست بدست بیاورد؟ مرحوم غبار، منحیث یک مارکسیست یا نویسنده دست چپی، در تمام کتاب خود الفاظ و کلمات احساساتی توده ها و مردم زحمت کش و قیام مردمی را به بازی ګرفته و معمولاً بدون استناد پیش میرود. به هرصورت وقت بالاخره ثابت ساخت که حبیب الله خان در موضعګیری خود بر حق بود.
اګر چه امیرحبیب الله خان، طوریکه قبلاً ذکر نموده ایم، بعد از ختم جنګ اول، بتاریخ ۲ فبروری سال ۱۹۱۹ از انګلستان خواستار استقلال عام وتام ګردید و در صورت پذیرفته نشدن استقلال کشور او از طرف حکومت برتانیه، عمل کردن مستقل خودرا به اطلاع آنها رسانده بود مګر حزب جنګ، دسایس دربار و جوانان افغان مجال زندګی را به او نداد تا افغانستان مستقل را به چشم سر میدید.
حبیب الله خان به هیچ صورت قربانی خشم مردم نګردید؛ بلکه قربانی دسیسه های دربار، حتی نزدیکترین اقربای او، ګردید. در نتیجه قتل شدن او امان الله خان به قدرت رسید. تقریباً همان آش و همان کاسه شد. باز هم همان شکایات از فساد اداری و ازمطلق العنانی شاه منور بود و بالاخره، برخلاف ادعاهای امانیست ها، قربانی دسیسه های انګلیس نه بلکه قربانی اصلاحات بی وقت واقدامات عجولانه خود ګردید که در نتیجه آن آتش خشم مردم مشرقی، شمالی و جنوبی را افروخت. بی پروایی شخص شاه و بی کفایتی و فساد بی سرحد دربار و نزدیکان او قصر بي بنیاد پلان های خیالی اورا فروریختاند. همین امان الله خان، که یک وطن خواه واقعی بود و به ملت و ترقی آن تنها علاقه مند نه بلکه به آن عشق میورزید، قسمیکه در سطور قبلی نشان داده ایم، بسال اول سلطنت خود، آماج حمله نافرجام تروریستی منورین وقت قرار ګرفت.
آخرین سفر امیر حبیب الله خان به صوب جلال آباد و لغمان:
حادثه قتل امیر حبیب الله خان و سهل انګاری قصدی نصرالله خان و دربار را از جلد چهارم سراج التواریخ، منتشره در افغان جرمن ګرفته ام. چون فیض محمدکاتب از یک طرف مورخ دربار و از طرف دیګر شاهد تمام حوادث بود و ضمناً ادم بیطرف خوانده شده؛ بیانات اورا بطور خلاصه میآوریم.
« امیر به ساعت سه پس از نصف شب پنجشنبه هجدهم جمادی الاولی مطابق اول حوت ۱۲۹۷ هجری شمسی، ( ۲۱ فبروری سال ۱۹۱۹ ج) در خیمه خود به ضرب تفنګچه کشته شد.» ص ۶۲۳ سراج التواریخ. وقتی امیر کشته میشود، عساکر، پهره داران، اشخاص و ذواتی که دور و بر خیمه امیر را مانند انګشتر در حلقه ګرفته بودند به صوب خیمه میدوند و طبق تحریر کاتب، سردار نصرالله خان، بدون آنکه اظهار غم و غصه و حتی اظهار حیرت نماید در باره قاتل میفرماید که کشنده معدوم و نامعلوم است. نمیتوان کسی را به تصور و ګمان مأخوذ کرد. وقتی کسی بطور اعتراض میګوید که قاتل از خارج نیامده بلکه از جمع همین عساکر و کشیکچیان بوده بایست که تحقیق عاجل صورت ګیرد؛ سردار نصرالله خان باز هم این صدا را خاموش نموده و درجواب او اظهار میدارد که « در این وقت نازک فرصت اقدام کردن در امر مهم و نامعلوم نیست و نبایست که جمعی را به خیال و ګمان ګرفتار ساخته از خود بری و بیزار نمود و هر کار آسان و دشوار را خود وقت اجرایی دارد. و دراین حال شیخ عبدالله از غلام بچه ګان خاص، کلیدهای صندوقچه مواهیر شاهی را، که در بند ساعت ظل الهی اویخته بودند، باتفنګچه خاصه امیر که در زیر سرامیر شهید سعید بود، با تفنګ و قطار فشنګ شاهی حاضر حضور بردار نصرالله خان نمود. او کلیدها را بر ګردن خود آویخته، تفنګچه را بر کمر خویش بست و تفنګ و قطار فشنګ را به عبدالله خان که بدو میل خاطر و اعتماد داشت تفویض نمود و او تفنګ ولی نعم خودرا به کمال خوشی در دست ګرفت. قطار فشنګ را مفاخرانه به ګردن آویخت و ازاین جا سردار معزی الیه را در دل پادشاه پنداشت» ص ص ۶۲۴-۶۲۵
وقتی سردار عنایت الله خان میخواهد که نعش پدر خودرا ببیند، نصرالله خان مانع میشود و اظهار میدارد که دیدن جسد مرده هیچ فایده ندارد و به عوض اینکه از قتل شدن برادر بزرګ خود اظهار غم و غصه نماید و یا اشکی در چشمان او دیده شود، موعظه را آغازمینماید. ګویا اصلاً واقعه مهمی رخ نداده باشد: « من شخص مرده را که جماد صرف است نمیخواهم ببینم و اګر مشاهده کنم از غصه و المی که در ضمیرم جای ګیرآید از کار میمانم و نمیتوانم شکیبایی وخود داری نمایم. ازین ګونه امور بسی در جهان به منصه ظهور پیوسته. بازماندګان هر متوفی دامن از حیات برچیده در پی زیست و تحصیل امور معاشیهء خود شده اند. پس ما و شماراست که طریق تدبیر و تمهید کارپوییم و صبر اختیار کرده امری را که سبب استحکام حصار منویات ماباشد بجوییم و از این واقعه که از قضا و قدر الهی به روی روز افتاده پیش آمده است فعلاً هیچ نګوییم و فکر اصل نموده ترک فرع کنیم. زیرا اصابت اجل موعود ید الهی الوجود است و پیک اجل ضروری الورود و این را ګفته حضار را امر کرد که در خیام خود شده و کمر عزم بسته در خیمه بار شاه شهید حاضر شده انجمن شوند تا رشته کار بدست اختیار آورده، برسبیل موامرات اقدام در حمل و نقل جنازه کنیم» ص ۶۲۵
از متن تاریخ فیض محمدکاتب معلوم میګردد که تنها سردار عنایت الله خان است که ګریه میکند و بی تابانه نزدیک تخت خواب و مقتل پدر بزرګوار خود شده ګریه شدیدی نموده اشک ماتم به هر رخ و دامن میریخت. در این حادثه المناک، از سردار نصرالله خان ګرفته، تا فامیل مصاحبان، غلام بچه ګان خاص، صاحب منصبان بلند رتبه اُردو هیچ کسی نه اظهار غم و غصه مینمایند و نه هم حتی حیرت و دست پاچګی نشان میدهد. سردار نصرالله خان تا دمیدن صبح صبر ننموده و دربار شاهی را دایر میکند.« سردار نصرالله خان خیمه شاهی برپا نموده و بر کرسی صدر که مخصوص ذات شاهانه بود نشسته، شهزاده عنایت الله خان معین السلطنة بر کرسی راست او جای ګزید و دیګران نیز بر کرسی های خود مبهوتانه قرار ګرفته با دلهای پر از خوف و بیم خاموش و متفکر سر در جیب حیرت فروبرده نشستند و هر یک با خود همی ګفت که ازین حادثه فجیعهء ننګین چه امور پیش خواهد آمد و چه کسان کشته و به چه کسان کیفر داده خواهد شد» ص ۶۲۶
سردار نصرالله خان، بی آنکه اظهار غم و غصه نماید مردم را، که از شنیدن خبر قتل ناګهانی امیر حبیب الله خان ګریه و ناله سرداده بود، تسلیت داده و این را یک امر عادی پنداشته و اظهار میدارد که قتل پادشاه آنقدر ها مهم نیست بلکه مهم دین اسلام است و خداوند دین اسلام را نیست و نابود نکند. متصل به این ګفتار بصورت فوق العاده غیر عادی و پُررویی تمام به نکوهش برادر مقتول خود، که هنوز به خاک سپرده نشده است میپردازد« و اینک وقوع این امر لوحهء عبرتست که برای ما حاصل آمد که چنین پادشاه بزرګی شب و روز خودرا صرف شکار و کوه ګردی و صحرا نوردی و عیش و عشرت و بی خبری کند، بایست نتیجه و ثمره یله ګردی خویش را ببیند. چنانچه دید و این نیست مګر نتیجهء نفس پرستی و رعونت و خود پسندی خودش که به روی روز آمد و دید…» ص ۶۲۹
سردارنصرالله خان، صبح همانشب قتل امیرحبیب الله خان، خودرا جانشین برادر مقتول خود نموده و به شمول سردار عنایت الله، جنرال محمدنادرخان و اعیان حاضر دربار به او بیعت نمودند. وقتی امیر جدید قتل امیر حبیب الله خان را به لشکر اعلام نمودند همه عساکر حاضر به شیون و ناله پرداختند و لی نصرالله خان آنها را از شیون وناله منع فرموده و باز هم به نکوهیدن برادر مقتول خود پرداخت« ما و شما خادم اسلامیم نه چاکر یک تنی که از بیهوده ګردی و طریق هوا و هوس نوردی خودش کشته دست تقدیر آمد. اکنون شماراست که در حمایت اسلام بکوشیدو چشم از حقوقی که دارید و مکلف به آن هستید نپوشید و مردانه وار کمر همت به خدمت دین سید المرسلین و حراست ملک و مال و جان و ناموس مسلمین جست بر بندید. این ناله و ګریه کار مردان نیست» ص ۶۴۰
سردار نصرالله خان نا مه ای را که از قتل حبیب الله خان و از اعلان امارت خود اطلاع میداد، بدست شجاع الدولة، به امان الله خان فرستاد و اورا مانند سایر سرداران و اعیان کشور دعوت به بیعت از خود نمود. امان الله خان از همان وهله اول در مقابل نامه کاکای خود عکس العمل شدید نشان داد و فوراً از اعتمادالدولة و صاحب منصبان عسکری بلند رتبه ایکه در کابل موجود بودند طالب حمایه و خونخواهی پدر خود ګردید.
سردار نصرالله خان، برای جلب حمایه مردم شش سال مالیات باقیات را معاف نمود و تنخواه عساکر را از ماه دوازده روپیه به چارده روپیه اضافه نمود. در مقابل امان الله خان تنخواه عساکر را به ماه بیست روپیه بلند بلند برده بود. سردار نصرالله خان که در جلال آباد منتظر بیعت امان الله خان و عوام و خواص کابل بود ناګهان شنید که امان الله خان اعلان امارت نموده و سپاه و مردم کابل به او بیعت نموده اند. ضمناً ملا غلام محمدخان، فرستاده امان الله خان نامه مردم کابل را که به امر امان الله خان نوشته بود به نصرالله خان تقدیم نمود. ص ۶۶۵
نقل نامه مردم کابل که به امر امیر امان الله خان نوشته شده بود:
« حضرت نایب السلطنة و معین السلطنة و عضدالدولة و سردار صنایع سردار محمدعمرخان و سردار مدافع و سردار غلام علی خان و سپهسالار و همه عمله و خدمة ملکی و نظامی مرحوم مغفور جنت مکان خلدآشیان پادشاه شهید بی موجب السلام علیکم ـ ان کنتم علی سبیل الهدی ـ چون خبر کربت اثر وحشت سیر مرحومی را به عنوان ادارهء جلوس بر تخت امارت اطلاع داده و دست خودرا از بازخواست و پیدا نمودن قاتل باز داشته، این امر بزرګ و ننګین را سهل و مهل انګاشته و نعش امیر معظم محبوب القلوب مارا تحقیر و توهین نموده در ګوشه میدان ګلف که بازیچه ګاهست در خاک ګذاشته و برعلاوه آن حق ولایت و امارت را که از آن پسران آن مرحوم بوده ضایع و تلف ساخته و به طمع جای ګزینی او کمر تغضب بسته، اغماض آنکه فرزند و خلف الصدق مرحوم را که در حیات خود بر ما نصب و قایم اریکهء سلطنت و مقر پای تخت فرموده بودند نموده اند، بنا برآن تمامت خوانین کشوری و ارباب مناصب لشکری و مشایخ و علماء و سادات را رفتار و کردار شما در طبیعت و قریحهء انصاف ناګوار افتاده با شما طریق بیعت و متابعت پیش نګرفتند. از انجاست که مسند جلیل سلطنت حق موروثی این شهزاده و نیز جانشین ذوالید و قابض دارالامارت در حیات پدر تاجور خود بوده و هست، به او بیعت کردند و اعلیحضرت امیر امان الله خلدالله ملکه و سلطانه اش خوانده، امیر خودرا قرار دادیم و محض شیوه و شیمهء اسلامیت به شما آګهی داده و این رقیمه فرستاده شد که به کیفیت دانسته شوید. ان شاءالله تعالی چنانچه اګر اراده حق و سبحانه تعالی رفته بود شما نیز از اندیشه و خیال سلطنت ګذشته به بیعت عموم مسلمانان و منصبداران کشوری و لشکری و علماء و اشراف دارالسلطنة امضای اطاعت و انقیاد خواهید نمود….»ص ص ۶۶۵-۶۶۷
امان الله خان بیانیه ای را در بین مردم به نشر سپرد که در آن از مردم خواسته شده بود که اورا در پیدا کردن و ګرفتن قاتل پدر او کمک نماید. امان الله خان در این بیانیه اشاره ضمنی به سردار نصرالله خان نموده و ګفته بود که پدر مرا کسی به قتل رسانده که خود دعوای پادشاهی داشته و میخواست که این مانع را از میان بردارد. امان الله خان به مردم خود وعده عدالت داده و یاد آورشده بود که تخت شاهی را به مقصد حاصل نمودن استقلال در امور داخلی و خارجی برای کشور خود میباشد. ص ۶۷۰
سردار نصرالله خان بسیار زود، یعنی بعد از شش روز، بر عمل خود پشیمان شده و به اعلیحضرت امان الله خان اظهار بیعت نمود. متعاقباً بیعت نامه معین السلطنة عنایت الله خان هم رسید و امان الله خان امر ګرفتاری اشخاصی که در اعلان امارت نصرالله خان داشت صادر نمود. کاتب مینویسد: « در شب این روز ( ۲۵ جمادای الاولی ۱۳۳۷ ق) پانزده نفر از خاندان سپهسالار محمدنادرخان از قبیل پدر و برادر و عم و عمو زاده و شوهر عمه و عمه زاده و چارده نفر از غلام بچه ګان خاص حضور امیر شهید ګرفتار دست سپاهیان نظام و مغلول و محبوس ګردیدند» ص ۷۰۷
امیر امان الله خان بعد از چند روزی خانواده مصاحبان، غلام بچه ګان حضور و برداران خود عنایت الله خان و حیات الله خان را از حبس رها نمودند و نصرالله خان را تا یک سال و سه ماه در زندان ارګ محبوس نمود تا که در همان زندان وفات یافت.
مرحوم غبار، که از طرفداران سرسخت امان الله خان بود در زمینه محاکمه مظنونین در قتل امیر حبیب الله خان مینویسد: « امیر امان الله خان دوماه بعد از حبس نایب السلطنة درباری تشکیل و نتیجه یک تحقیقات مصنوعی را، که بر بنای الزام نایب السلطنة و شاه علی رضاخان کندکمشر و یکنفر از درباریان عبدالاحد خان قرارداشت، بیان کرد ورای خواست و هم ګفت که عضدالدولة و خاندان شاهی به اعدام نایب السلطنة رای داده اند. سردار مدافع امین الله خان کاکای امیر بایستاد و ګفت یک برادر مارا دیګران کشتند و این دیګری را خودما بکشیم؟ البته در محبوس بودنش حرفی ندارم. سردار صنایع محمدعمرخان این پیشنهاد را تایید کرد و برادر سوم سردار غلام علی خان ګفت که اتهام هر جرمی محتاج ثبوت است. شما برادر بزرګ مارا به محکمه شرعیه محول نمایید اګر اتهام ثایت شد مجازات والّا رها خواهد شد. رای ما و شما معتبر نیست.
پس نایب السلطنة محبوس ماند و عبدالاحد خان تبعید شد و شاه علی رضا خان افسر بیګناه که ضارب و کشنده امیر حبیب الله خان را با افسر رها کنندهء آن از دست محافظ میشناخت، از نظر سیاست محکوم به اعدام شد. یکی از شهود دروغین که علیه او شهادت داد فتح علی خان جاغوری از خاندان سردار شیرعلی خان جاغوری بود و کندکمشر ګلوله باران ګردید. در حالیکه تا آنوقت در تمام حلقه های پایتخت علناً ګفته میشد که کشنده امیر حبیب الله خان، شجاع الدوله خان فراشباشی ( عضو جمعیت سری دربار) است نه دیګری. همین شخص بود که در دوره امیر امان الله خان امین العسس کابل، وزیر امنیت عمومی، رییس هیات تنظیمه هرات و اخر وزیر مختار افغانی در لندن ګردید. انګلیسی ها او را بد میدیدند و در سقوط دولت امانیه اورا از لندن اخراج کردند. شجاع الدولة خان در برلین مقیم ګردید و در همان جا حین جنګ دوم جهانی وفات کرد. مستوفی الممالک محمد حسین خان در ۱۴ ثور ۱۲۹۸ ( ۱۹۱۹) در باغ ارګ از درختی آویخته شد. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ص۷۴۵
شجاع الدولة در سال ۱۹۲۱ در شهر هرات به مرحوم غبار قصه میکند که امیر امان الله خان اورا نزد سردار نصرالله خان در زندان ارګ فرستاد تا از قرآنی که در آن نوشته هاست پرسان نماید. نصرالله خان از داشتن و یا معلومات داشتن در باره قرآن انکار میورزد. و میګوید که شاید نزد امان الله جان باشد. شجاع الدولة میافزاید که امیر امان الله خان ازنیافتن قرآن بسیار اندیشه مند بود. زیرا در آن قرآن امان الله خان و نایب السلطنة و یک عده از اعضای عمده حزب سری دربار کتباً تعهد کرده بودند که با تطبیق مرام خود اوضاع افغانستان را تبدیل نمایند. در حالیکه این قرآن در نزد نایب السلطنة بود و با تمام تفتیش که در جلال آباد و کابل در عمارت او بعمل آمد پیدا نشد. همان کتاب ص ص ۷۴۵-۷۴۶
اګر موضوع این قرآن را جدی بګیریم، که در مقابل رد نمودن آن دلیلی نداریم، پس امان الله خان شریک قتل پدر خود امیر حبیب الله خان است. زیرا، بغیر قتل نمودن امیر حبیب الله خان، این کدام مرام میتوان بود که اعضای حزب سری دربار با تطبیق آن اوضاع افغانستان را تبدیل مینمودند؟
امان الله خان در بیانیه اول خود از ملت درخواست نمود که با او در کشف نمودن قاتل پدر او کمک نماید. او به ملت ګفت که « وای ملت و قوم عزیز من! این ریختن خون ناحق و ارتکاب غدر و خیانت مطلق از دو حالی خالی نیست: یا به تحریک مدسسین خارجه به قوع آمده و یا از اغراض خاینانه داخله که آنهم از طرف چنان کسی خواهد بود که مدعی سلطنت باشد تا آن مرحوم را از میان برداشته خود به جایش بنشیند. پس در هر دو صورت خودم که فرزند صالح ایشانم تا انتقام خون پدر را نګیرم حسام در نیام نخواهم آورد. از همه شما برادران دینیه و وطنیه خود خود همین امید و آرزو را دارم که مرا در این حق صریحم برادر وار مددګار شوید. باری به چشم انصاف باید دید و در دل اعتساف منزل نباید جای داد که چون پدر شخصی از شما رعایا به قتل رسد، نزد من حاضر آمده خودرا به خاکها می مالد و زار زار می نالد و فریاد و واویلا نموده داد می خواهد. اکنون قضیه منعکس و برمن وارد ګردیده و من در این وقت به بیعتی که اهالی دارالسلطنة و نواح آن با مشایخ کرام و سادات عظام از صنوف کشوری و صفوف لشکری مردانه وار با کمال عزت و شهامت کرده اند، بالاستحقاق پادشاه شما ودر حقیقت و نفس الامر خادم و محافظ جان و مال و ناموس شما ام و پدرکشته می باشم. و از شما یاری و مددګاری و همدردی و ره نوردی در طریق خونخواهی پدرم میخواهم مقصد اول همین است که ګفته شد.
مقصد دوم غرض اصلی از پذیرش امر امارتم اینست که در یک و دوباری که بر سبیل وکالت به اقامت در امر سلطنت مامور آمده ام، البته تا درجه ای خود را به شما برادران وطن و رعیت و ملت شناسانیده و معرفی کرده خواهم بود که یګانه آرزویم به حق رسانیدن مستحقین و داد دادن مظلومین بوده وهست. و نیت یګانه و صمیمانه ام همین می باشد که استعداد و قابلیت خدا دادی که ذات اقدس خلق ما در خصوص اجرای امور عدالتیه و دفاع ظلم و بدعت در دل و دماغم جای داده و القاء فرموده است، آن را از قوه به فعل آورم. و نخست و جلو تر ازهمه این را برهمه شما رعایای صادق و ملت نجیب و شجیعه خویش اعلان نموده بشارت می دهم من تاج سلطنت افغانیه را به نام استقلال و حاکمیت آزادانه داخلی و خارجی افغانستان بر سر نهاده ام و معنی مختصر استقلال و آزادی داخلی و خارجی دولت این است که قبل ازین دولت ما را بعضی از دشمنان خارجه ما محدود داشته، سلطنت مستقل و آزاد داخل و خارج نمی پنداشتند، بل در بیرونها مارا آزاد نمی شناختند، حال آنکه مانند مردم افغانستان قوم غیور و جلیلی که ازادی و استقلال خود را قرار ثبت تاریخ در اطراف و اکناف دنیا بار بار شناسانده باشد چګونه می شود که نام حمایت یا آقایی کدام دولت خارجه و غیر دین و ملت خود را بر خود قبول کرده بپذیریم؟ کاتب، سراج التواریخ جلد چهارم ص ص ۶۶۸-۶۶۹
در حقیقت، ازین بیانیه جز احساسات توخالی چیزی مستفاد نمیشود. امان الله خان در جستجو نمودن قاتل پدر خود، به حیث یک پادشاه، از ملت طالب همکاری شده است! ملت در پیدانمودن و از ګریبان ګرفتن یک قاتلی که دربار جلال آباد در کشف نمودن و ګرفتن او ناکام شده است چه کرده میتواند و چه وسایلی در دست دارد؟ در حالیکه امیر امان الله خان در بیانیه خود ګفته باشد که قتل پدر او از دوحال خالی نیست یا کار دست خارجی ( که مطلب باید انګلیس باشد) و یا کار کسانی است که برای ګرفتن تخت و تاج این جنایت را مرتکب شده اند. آیا ملت میتوانست که از انګلیس انتقام پدر اورا بګیرند؟ و یا میتوانستند که از چنان مقتدرینی طالب حساب شوند که قدرت ګرفتن تخت و تاج را داشته میباشند؟
امان الله خان در بیانیه اول خود وعده نمود که تا قاتل پدر خودرا کشف ننموده باشد حسام را در نیام نخواهد ماند. او در طول ده سال سلطنت خویش یک روزی در باره پیدانمودن قاتل پدر خویش کلمه یی بر زبان آورد؟ در زمینه از ملت عزیز خویش روزی طالب کمک شد؟ آیا عبدالرحمن خان لودین را، که در سرک شور بازار بر حبیب الله خان فایر نمود، و به زندان انداخته شد، از زندان آزاد نساخت و اورا رییس ګمرکات مقرر ننمود؟ آیا لودین قاتل بالقوه و دشمن خونی پدر عزیزش نبود؟ امان الله خان، شجاع الدولة خان را، که به ګفته مرحوم غبار، در تمام شهر کابل به نام قاتل امیر حبیب الله خان مشهور بود، وزیرداخله، رییس تنظیمه هرات و به حیث سفیر در لندن مقرر نمود. و به این ترتیب به وعده اولی خود، که باملت خود نموده بود، در ده سال سلطنت خود وفا کرده نتوانست.
امیر امان الله خان یک پادشاه بود و باید که از تعقیب نمودن شکار خود، که پیدا نمودن قاتل پدر او بود، دست خالی برنمی ګشت. و قرعه این فال بد به طالع کندک مشر بدبخت علی شاه رضا برآمد. برای محکوم نمودن او، شاهدان دروغین، که برای یک پادشاه کدام مشکلی نیست، را اوردند و این مظلوم را به دار کشیدند. و به این ترتیب به وعده دوم خود، که قایم نمودن عدالت و انصاف بود، وفا کرد. و در روز های اول سلطنت خود دست خودرا به خون یک مظلوم بی دفاع آغشته نمود. کاکای خود سردار نصرالله خان را، بدون محاکمه، به زندان انداخت و یک سال و سه ماه بعد در زندان وفات شد. طبق متن فیض محمد هزاره، اګر برادران سردار نصرالله خان مخالفت نمیورزیدند شاید اورا هم اعدام مینمود. مستوفی الممالک محمدحسین خان، هرچند آدم مضر و دشمن منورین و مشروطه خواهان بوده باشد؛ به حیث یک انسان، خاصتاً در وقت قدرت یک شاهی که خودرا منور و عادل میخواند، حد اقل حق یک محاکمه، ولو پوشالی هم بوده، میداشت. اورا بعد از چندین روز توهین نمودن بالاخره به دار کشید. امان الله خان بدین وسیله مطلق العنانی خودرا به اثبات رساند.
امان الله خان اصلاً به هیچ وعده ایکه در بیانیه اول و دوم داده بود وفا نکرد یا شاید وفا کرده نمیتوانست و صرف به خاطر قدرت ګرفتن و جلب حمایه مردم وعده های پوشالی داده بود. محی الدین انیس مینویسد: « مهمترین مسله باختن اعتبار بود؛ مثلاً در ابتداء برای عسکر بیست روپیه معاش وعده داده شد حالانکه دوازده روپیه هم برای آنها نمیرسید. وعده عفو باقیات در اول سلطنت اعلان شد حالانکه در ابتدای همان مرحله باقی دهان ملت بزیر کشاکش محصلها داده شد. یا اینکه اعلان شده بود که مملکت قانونی است. در حالیکه از طرف خود زمامدار و یا اراکین، فرامین قانون شکن صدور و اجراء می یافت؛ بلکه مسله وعده خلافی بحدودی رسیده بود که حتی در فیصله لویه جرګه های عمومی که بالای وکلای ملت فیصله می یافت وعده خلافی واقع میشد و بد ترین اثری که ازین رویه پیدا میشد مسله بی اعتباریست.» انیس، بحران و نجات ص ۸
جای تعجب است که نادرخان را به خاطری نادر غدار مینامند که او، در جنګهای قدرت ګرفتن، ګویا از نام امان الله خان استفاده نمود و وقتی به قدرت رسید خودرا پادشاه اعلام نمود. ولی امان الله خان را، که به خاطر قدرت ګرفتن، در قتل پدر خود اشتراک ورزید، وطن خواه و منور میخوانند. قسمیکه پیشتر ګفتیم، امان الله خان، در طول ده سال قدرت و سلطنت خود، نامی از قاتل حبیب الله خان بر زبان نیاورد. وهیچ نشریه ای، در هیچ موردی، از قاتل او سخن بمیان نکشید. در صورتیکه قاتل امیر کدام فرد عادی، کدام دوکاندار، کدام دهقان و کدام شخص بی نام ونشان نمیتوانست بودن. بر دور خیمه امیر حبیب الله خان، شش هزار عسکر، چهار حلقه امنیتی، را که همه از خاندان مصاحبان بودند مانند نادرخان، شاه محمودخان، شاه ولی خان و احمدشاه خان، تشکیل داده بود و خیمه امیر را مانند انګشتر در میان ګرفته بود، چه کسی، بغیر معتبرترین و معتمد ترین اشخاص دربار، میتوانست به خیمه امیر، و آن هم بعد از نصف شب، داخل ګردد. اورا، نه با چاقو یا شمشیر، که صدا نمیکرد، بلکه با تفنګچه بکشد و قاتل، مانند سوزن در خرمن کاه، ناپدید ګردد؟
این ادعای بعضی از نویسنده های ما که ګویا امان الله خان محبوب ترین شخص کشور بود، به نظر بنده، قابل تأمل است. امان الله خان در مشرقی با شورش مردم شینوار، خوګیانی، مهمند و سایر قبایل آن سمت؛ از طرف شمال با شورش و حمله های کوهستانی ها و از سمت جنوبی با شورش مردم منګل، احمدزی، اندر، توخی، سلیمان خیل مواجه شد و مجبور به فرار ګردید.
امان الله خان، بعد از شکست نمودن در اطراف غزنی و زیر حمله قرار ګرفتن از طرف قبایل غلزایی آن سمت، زهره آنرا نداشت که واپس به قندهار بګردد و در آنجا از قبایل بارکزایی، محمدزایی و سایر قبایل درانی، که از ارغستان تا هرات را ګرفته بودند، جبهه مقاومت بسازد. امان الله خان از ترس قوای سقوی ها، که اورا تعقیب مینمود، جرأت رفتن به قندهار را ننمود و از راه ارغستان به خاک هند برتانوی فرار کرد. در حالیکه مزار شریف و سمت شمال به صدراعظم حبیب الله کلکانی سیدحسین و هرات به دست طرفدار او عبدالرحیم خان افتیده بود. قندهار بدون مقاومت به قوای سقوی تسلیم شد و والی علی احمدخان، نتوانست که در میان قبایل درانی ها خودرا پنهان کند و بالاخره در خانه یک هزاره پناه جست و بعد از سه روز به دست قوای سقوی ګرفتار و به کابل برده شد. محبوبیت امان الله خان و یا طرفداران او در کجا بود؟
این ادعای امان الله خان که میګفت اوشکست نخورده بلکه به خاطر جلوګیری از خونریزی مردم از تاج و تخت دست بردار شده به هیچ وجه صحیح نیست. چون حوادث بعدی نشان داد که او تا اخیر جنګ جهانی دوم از تلاش به قدرت رسیدن دست نکشید. به هر دری پناه برد، ازهر کسی طالب کمک شد و به هر وسیله ای متوسل ګشت. آیا او میخواست که قدرت را بدون خونریزی بدست آورد و آیا این امر ممکن بود؟ مسلم است که خیر.